عنوان مجموعه اشعار : به سوی بهشت
شاعر : علی باقری
عنوان شعر اول : دلم به نور عشق روشن شدبسمِ اللّه الرّحمن الرّحیم
برایم آمده از رَه دوباره میهمان امشب
چرا نا خوانده می آید به سویِ میزبان امشب
پریشانی تلپ گشته درونِ خانه جانم
ربوده گنج آرامش شده دزدی نهان امشب
دچار دردِ تردیدم در این دنیایِ پرسش ها
نمی دانم چه می خواهد زِ من شکّ و گمان امشب
نمی آید چرا خورشید تا صبحی دِگر آرد
توقّف کرده انگاری برایِ من زمان امشب
پرستویِ خیال من به هر سو می پَرد هر دَم
چه بی پروا شده راهی به سویِ بی کران امشب
هلالِ داس شکل ماه صحبت می کند با من
حکایت می کند آری هزاران داستان امشب
به رویِ شیشه چشمم به خوبی آسمان پیداست
زمین را ریز می بینم درونِ کهکشان امشب
ندا می آید از قلبم مسرّت بخش و شور انگیز
کنارِ توست ای بنده خدایِ مهربان امشب
پس از این شکّ یقین آمد ز الطاف خداوندی
زِ نورِ عشق روشن شد دلم چون آسمان امشب
شاعر:✍ علی باقری
عنوان شعر دوم : دلم به نور عشق روشن شدبسمِ اللّه الرّحمن الرّحیم
برایم آمده از رَه دوباره میهمان امشب
چرا نا خوانده می آید به سویِ میزبان امشب
پریشانی تلپ گشته درونِ خانه جانم
ربوده گنج آرامش شده دزدی نهان امشب
دچار دردِ تردیدم در این دنیایِ پرسش ها
نمی دانم چه می خواهد زِ من شکّ و گمان امشب
نمی آید چرا خورشید تا صبحی دِگر آرد
توقّف کرده انگاری برایِ من زمان امشب
پرستویِ خیال من به هر سو می پَرد هر دَم
چه بی پروا شده راهی به سویِ بی کران امشب
هلالِ داس شکل ماه صحبت می کند با من
حکایت می کند آری هزاران داستان امشب
به رویِ شیشه چشمم به خوبی آسمان پیداست
زمین را ریز می بینم درونِ کهکشان امشب
ندا می آید از قلبم مسرّت بخش و شور انگیز
کنارِ توست ای بنده خدایِ مهربان امشب
پس از این شکّ یقین آمد ز الطاف خداوندی
زِ نورِ عشق روشن شد دلم چون آسمان امشب
شاعر:✍ علی باقری
عنوان شعر سوم : دلم به نور عشق روشن شدبسمِ اللّه الرّحمن الرّحیم
برایم آمده از رَه دوباره میهمان امشب
چرا نا خوانده می آید به سویِ میزبان امشب
پریشانی تلپ گشته درونِ خانه جانم
ربوده گنج آرامش شده دزدی نهان امشب
دچار دردِ تردیدم در این دنیایِ پرسش ها
نمی دانم چه می خواهد زِ من شکّ و گمان امشب
نمی آید چرا خورشید تا صبحی دِگر آرد
توقّف کرده انگاری برایِ من زمان امشب
پرستویِ خیال من به هر سو می پَرد هر دَم
چه بی پروا شده راهی به سویِ بی کران امشب
هلالِ داس شکل ماه صحبت می کند با من
حکایت می کند آری هزاران داستان امشب
به رویِ شیشه چشمم به خوبی آسمان پیداست
زمین را ریز می بینم درونِ کهکشان امشب
ندا می آید از قلبم مسرّت بخش و شور انگیز
کنارِ توست ای بنده خدایِ مهربان امشب
پس از این شکّ یقین آمد ز الطاف خداوندی
زِ نورِ عشق روشن شد دلم چون آسمان امشب
شاعر:✍ علی باقری
لقلقهی زبان، همان تکیهکلامها هستند که به عادات زبانی غیراستاندارد و غیرلازم تبدیل شدهاند، این واژههای پوچ، اغلب باعث میشوند زبان دچار تشتت واژگانی گردد و نیز بهمرور، فرسایش کلمه اصلی و گاه جایگزینی کلمه فرعی را رقم بزند چراکه نمونههای فراوانی از ایندست قابل استناد و بررسی هستند، از آن جهت که ضربهزنندهاند به آنها لقلقه، گفته میشود. مراد از عادات زبانیِ بد و غیرملزوم اما، آن است که گاهی در ادبیات عامه، بیان برخی کلمات با همنشین کردن کلمهای که اغلب مفهومی ندارد، همراه میشود. کلمات بی سر و تهی که فقط نزدیکی آوایی به کلمه اصلی دارد، آدمهایی هستند که در یک جمله، چندین مرتبه، چنین باری را به جمله میافزایند. خاصیت لغات به عنوان موجوداتی زنده آن است که، به مرور تکرار میشوند و همین است که روزگاری ممکن است جای کلمه اصلی را بگیرد، اینهمه نامهای عجیب، برای رودها، کوهها، دشتها، درختها، گلها و البته کلی از روستاها و شهرها که گاه به یک کلمهی محلی یا یک واژهی اصیل نزدیکاند، تحقیقا به همین دلایل است.
مادامی که وجه تسمیهی شهرها و دهات و مناظر و مناطق را در کتب و اسناد و قولنامهها و سفرنامهها و دگر مکتوبات مختلف میخوانیم، تازه متوجه میشویم چه زیانبار بوده است این لقلقه قراردادی و این همآواسازی غیرضروری.
با این لفاف ناخواسته که گرداگرد موضوع پیچ خورده و سادگی را به سختی رسانیده، احساس میکنم هنوز نگرفتهاید، دارم از چه حرف میزنم، بنابراین، از مشاهدات همین چندگاه، که در ذهنم آمده، مثال میزنم و بعد وجه تسمیه یک شهر را با هم مرور میکنیم؛
اولی)
مرد روبروی مغازهی اسباببازی فروشی میایستد و بانوی جوانی را صدا میزند؛ «میگم هرچی سوغاتی [موقاتی!!!] میخوای از همینجا بخر!»
دومی) جوان رعنايي از لكسوس آبی دلفيني پیاده میشود. یک کیف سیاه پالتویی در دستش دارد، زیپ کیف را میکشد و تند تند برگهها و وسایلش را زیر و رو میکند و همانطور که با هندزفری بیسیم حرف میزند، صدایش را بلند میکند و میگوید: شما انگار حرف [مرف] حالیتان نمیشود.
سومی) مجتبا! مجتبا! بیا لباس [مباسات] را بردار میخوام در رو قفل کنم. و این صدای نازنین مادرم بود، همین صبح!
حتما متوجه شدهاید، منظور ما از کلمات مشابه و همآوایی که هیچ آوازی از آن نمیخیزد، یعنی هیچ معنایی را پوشش نمیدهند، چیست؟
حیف و دریغ که این موضوع را نمیتوان بیشتر ادامه داد و باید به نقد خودمان برسیم. اما تنها چند نکتهی مهم را بگویم و برویم برای نقد شعر امروز، البته این پیشمقدمه هم بیدلیل نیامده و ربط مستقیم دارد به اثری که قرار است نقد کنیم.
نکته اول/
این موضوع چیز تازهای نیست، به شدت هم در برخی اعصار رواج داشته است. یکی از بیتهای مولوی از این دسته است که میگوید؛
چون کشتیِ بیلنگر [کژ میشد و مژ میشد]
وز حسرتِ او مرده صد عاقل و فرزانه
نکتهی دوم/
گاهی میان کلماتی که به هم ربطی نداشتهاند، چون مشخص است آنی که نامفهوم است، یک واو ربط گذاشته شده تا به نوعی نقش همتایی را برای یکدیگر ایفا نمایند.
چرند و پرند/ چرت و پرت/ ساخت و پاخت/ قاطی پاتی و… از این روالاند، همچنین میتوان برخی از این کلمات را تکرار مخل دانست!
نکتهی سوم/
دقیقا دومین کلمهای که به کار گرفته میشود، با اولی هممعناست، یکی را بیاوریم کافیست، ولی دومی را صرفا برای پر کردن وزن استفاده میکنند؛ مثلا میفرمایند؛
«از غم و غصهی مردم دل من غمگین است»
یا؛
«شدیم اسیر و گرفتار، همسفر تو برو»
در سطر اول، غم و غصه و در سطر دوم اسیر و گرفتار با یک معنا آمدهاند، چنین وضعی در ادبیات کهن رایج بود نن جدی به مخاطب است.
بحث را با این تلنگر، که شعر امروز، به سبب شکلی و محتوایی، دیگر پذیرای چنین خبطها، سهوها، حشوها و لقلقههای زبانی غیرضرور نیست، پس آن چه تاکنون دربارهاش بحث شد را کامل در ذهن داشته باشید و در گرداب، گذشته نگاری نمانید. البته اگر میخواهید برای تاریخ شاعری کنید و نامی در نامهای این قرن داشته باشید.
دوستی که امروز و در نخستین مرتبه میهمان لحظههای شبانهاش هستیم، جناب ⟨علی باقری⟩ از قم مقدسه است که در اولین مراجعه به پایگاه نقد شعر، با متنی که مطلعش در زیر آمده، همراه ما شدهاند؛
برایم آمده از رَه دوباره میهمان امشب
چرا ناخوانده میآید به سویِ میزبان امشب
در زیست ما در ادبیات فولک و باور و مثلها به «ناخوانده میهمان» به دو چشم نگاه شده است، البته بیش از انکه این نگاه بخواهد ما را از میزبانی بترساند، آدابدانی را گوشزد میکند، مثلا؛ حتیالمقدور از وارد شدنِ ناگاهان بر شخصی که دارای مکنت نیست، خودداری کنید، نیز اگر اجباری بر این اتفاق حادث شد، توقع فراخبالی از میزبان تهیمشت نداشته باشیم و قس علی هذا، اما ما قرار نیست محتوای ابیات را به چالش بکشیم، چه آن نیز نوعی نقد است که بایستهی تفکر است و اندیشیدن و البته صاحب اثر نیز باید شأن ادبی خودش را دارا باشد، اینک و این مجال و جناب نادیده دوست، نه آن مورد مشخصِ چنین نقدی هستند.
جناب باقری عزیز، با آرزوی شادکامی و خوشآمد پیوستنتان به پایگاه نقد شعر، من مشکلات عمده شعر شما را مینویسم امید که در مقایسه با دیگر گونهها و مصداقهایی که ذکر میکنم نسبت به اصلاح عیوب در کارهای بعدی، توفیق رفیقتان باشد.
اول خوشوقتم که در امور ابتدایی شعر همچون وزن و قافیه و ردیف و شناخت آرایهها، مشکلی ندارید و غزل ارسالیتان از این منظر بیعیب است.
آنچه در بیتهای شما آمده اما، نه تازگی دارد و نه جذابیت، احتمالا نمیدانید؛ حداقل میتوان دهها غزل با همین ردیف و قافیه و وزن و ایضا مضامینی مشابه، در میان شاعران بزرگ کهن و نیز شاعران سنتگرای نیم قرن اول، یعنی از سال ۱۳۰۰ تا ۱۳۵۰ یافت. بنابراین از این منظر، تازگی ندارد، دومین مورد که به همان اولی هم ربط دارد، علت عدم تازگیست، زبان یک متغیر است، در واقع اگر به بافت محاوره، در دو دههی شصت و هفتاد، در همین قرن هم نظری بیندازیم، میبینیم گویش مردم، الفاظ، چیدمان جملات و… در هر دهه با دهه دیگر «ولو اندک» فرق دارد، چه رسد به یک بازه هفتصد هشتصد ساله، مثلا زمان حافظ یعنی قرن هشتم با اکنون در قرن چهاردهم، که به کلی واژههای جاری در بیان روزمره فرق کرده است، هم واژگان کاملا پارسی و هم واژههای وارداتی که برخی محصول دنیای تکنولوژی و ارتباطات است، در هیچ قرنی به اندازه قرن حاضر فاصلهی شعر کهن با زبان رسمی این همه فاصله نداشته است. چه فضای کلی جامعه دگرگون شده است، به همین دلیل است که ما تا پنجاه و صد سال پیش اگر زبانمان را با مثلا ۷۰۰ سال پیش مقایسه میکردیم تفاوت چندانی نداشت، نیز اگر شعر شاعران صد سال پیش را با ۷۰۰ سال قبل مقایسه میکردیم، تفاوتی فاحش دیده نمیشد اما امروز هم تفاوت آشکارتر است هم نوع گفتمان و جملهبندیها در حال تغییر است.
بنابر تمام این گفتهها، لزوم تغییر زبان در امروز آنقدرها هست که نمیتوان چنین سرودهای را در میان گزارههای شعر امروز جای داد. با این حال من و البته ادبیات اصراری ندارد زبان شعر به روز باشد، اما قطعا میخواهد و اصرار دارد، محتوا نو، ناب و بیپیشینه عرضه گردد. اگر درنگی در آثار شاعران شاخص این سالها بیاندازید میبینید هستند شاعرانی که همچنان در شعر از کلمات کهن استفاده میکنند، نمونه بارز این استفاده را میشود بانوی غزل امروز زندهیاد سیمین بهبهانی عنوان کرد. نیز دو ابرمرد غزلگ امروز عالیجنابان ابتهاج و منزوی که هر دو از برجستگان غزلسرایی این دوران هستند. چنانکه نیک بنگرید همگی دارای الفاظی در شعر خود هستند که دیگر کاربردی ندارد، مثل ساغر و خُمخانه و سُفتن و مسوّد و... اما مضمون هر کدام از اشعار این سه تن را ببینید، آنچه مییابید تازگی و طراوت است و همین چیزیست که متاسفانه شعر شما فاقد آن است، البته عیوبی دیگر مثل درغلتیدن بین دو ساحت جدی و فکاهی به واسطه برخی عبارات مانند «تلپ گشته» و «ریز میبینم» در شعرتان دیده میشود، اما با این اوصاف اگر بخواهیم این غزل را با توجه به سابقه سرودنتان بسنجیم، نکات قابل اعتنا و مورد اهمیتی را میتوان در کارتان دید، مثلا بیتهای درخشانی که استقلال خوبی در گفتار دارند، بیت توقف زمان و بیت خدای مهربان از آن جملهاند.
در کلیت شما شاعرید جناب باقری عزیز که شعر را بلدید، تنها نیاز است خود را باور کنید، زبان امروز را دریابید و مضمون را به سمت نوآوری و جستجوهای جدید ببرید، حتم دارم توفیقی بیش، نصیبتان خواهد شد.
با ارادت و احترام
مجتبا صادقی