اینکه سرودن یک شعر بهمثابۀ خلق یک اثر هنری، برخلاف خلق اثر هنری در سایر شیوههای هنری، نیاز به هیچ وسیلۀ گرانقیمتی ندارد و حتی میتواند از نوشتن و کاغذ و قلم نیز بینیاز باشد، این تصور را ایجاد کرده که خلق اثر بهواسطۀ کلمات، به همان میزان که کمهزینه است، ساده هم هست، درحالیکه اتکای شاعر به دانشی که بهواسطۀ آن بتواند اثری درخور بیافریند، مستلزم صرف زمان و انرژیِ بسیار و مطالعۀ دقیق و هدفمند بخش وسیعی از متون ادبی و آثار پژوهشی در حوزۀ شعر است و تولید انبوهِ آثارِ بیمایهای که در ظاهر، صفتِ «ادبی» را با خود دارند، نباید مخاطبان را به این اشتباه بیندازد که هنری که هزینهای محسوس ندارد، لابد چنین محصولی نیز ارائه خواهد داد!
نه هرکه شعری مینویسد، بلکه هرکه میخواهد در عرصۀ شعر، کاری جدی ارائه دهد و ماندگار شود، ناگزیر از مطالعۀ متون ادبی اعم از نظم و نثر قدیم و شعر و داستان معاصر خواهد بود و در کنار آن، لازم است که برای کسب دانش و آگاهی دربارۀ آنچه که تحت عنوان متن ادبی خوانده، و نیز دربارۀ آنچه که تحت عنوان متن ادبی خلق خواهد کرد، به مطالعۀ آثاری که در این زمینه پدید آمدهاند بپردازد؛ چه آثاری که در گروه علوم بلاغی، معانی، بیان، بدیع، عروض و قافیه و... با همان نگاه سنتی پدید آمدهاند و چه آثاری که با نگاهی نو و مدرن، شعر را مورد واکاوی و بررسی قرار دادهاند و لایههای مختلف آثار ادبی را بهطور مجزا تحلیل و بررسی کردهاند.
در این میان مطالعۀ آثاری که زبان شعر را در مرکز توجه، و بهطور ویژه زیباشناسیِ سخن را در محوریت مباحث خود قرار دادهاند، آثاری درخورند، همچون مقالات دکتر وحیدیان کامیار در زمینۀ کنایه و مجاز و...، کتابهای دکتر شفیعیکدکنی در زمینۀ موسیقی شعر و صور خیال و آثار دکتر شمیسا در مورد علوم معانی و بیان و بدیع و... و کتاب ارزشمند از زبانشناسی به ادبیات اثر دکتر کوروش صفوی و... با این توضیح که البته پس از شناختِ گونههای برجستهسازی و آشنایی با نمونههای آن در ادبیات قدیم و شعر معاصر، شاید بهنظر برسد که کسی با اشراف بر شیوههای برجستهسازیِ زبان میتواند شاعر شود، و این در حالی است که اهمیّت ادبیات، صرفاً در شیوۀ بیان نیست، بلکه در محتوای اثر نیز هست و بهصِرفِ آموختنِ تمامیِ شیوههای برجستهسازیِ زبان در حوزههای زبانی و موسیقایی و نوشتاری و...، و حتی با ابداعِ شیوههایی چند، شاعر نمیتوان شد؛ یعنی چیزی نزدیک به این مفهوم که: «شاعری طبعِ روان میخواهد/ نه معانی، نه بیان میخواهد»، به این شرط که بتوانیم طبعِ روان را تعبیر به بنمایۀ اندیشگی کنیم.
درحقیقت باید دانست که علاوه بر داشتنِ دانشِ زبانی، شاعر باید به گنجینۀ ارزشمندِ دیگری نیز متّکی باشد و آن گستردگیِ جهانبینی، داشتنِ نوعِ نگاهِ خاص، برخورداری از فردیّتِ منحصر بهفرد، و بسیاری عواملِ دیگر است که هریک ممکن است در شاعری، نمودِ بیشتر و در شاعر دیگر، حضور کمتری داشته باشند.
شناخت بهتر و بیشترِ شیوههای آشناییزدایی در زبان شعر، به بالا بردنِ دانشِ زبانیِ شاعران کمکِ بسیاری میکند و تجهیز به این دانش برای شاعران، لازم به نظر میرسد، امّا از سویی، پا گرفتن و پس از آن رونق یافتنِ روزافزونِ جریان شعریِ موسوم به جریان «سادهنویسی» که بهویژه در دهۀ اخیر، رشدِ کیفی و کمّیِ چشمگیری داشته و اساساً متّکی بر نوع نگاه، جهانبینی، اندیشه، و عاطفه است و سروکارِ چندانی با زبان و دغدغههای شاعران زبانگرا ندارد، و اتفاقاً بسیار مورد توجه مخاطبان نیز قرار گرفته است، ثابت میکند که شعر در معنای واقعی، نیاز چندانی به آرایههای بیرونی ندارد و اصیلترین و نابترین شعر آن است که از دل برآید و لاجرم بر دل نشیند.
امّا اثری که در این مجال مختصر، بهطور ویژه میخواهم توجه علاقمندان به بیشتر آموختن دربارۀ شعر را به آن جلب کنم، کتاب «انسان در شعر معاصر» یا «درک حضور دیگری» اثر محمد مختاری است که نگاهی عمیق به مقولۀ انسانگرایی در شعر معاصر دارد و رویکردهای گوناگون آن را در شعر چند شاعر مطرح معاصر مورد تحلیل و بررسی قرار داده است.
كتاب «انسان در شعر معاصر» يا «درک حضور ديگری» با تحليل شعر نيما یوشیج، احمد شاملو، مهدی اخوانثالث و فروغ فرخزاد، به بررسی درک و تصوير انسان در شعر گذشته تا امروز ايران پرداخته است. سير تطور و تكامل انديشۀ مدرن جهان ازجمله مسائلی است كه محمد مختاری در تحليلهای خود در اين كتاب از آن بهره برده است و بررسی شاعران كلاسيک و چهار شاعر معاصر هم برای بررسی مفهوم «درک حضور ديگری» از موضوعاتی است كه در اين كتاب مورد توجه قرار گرفته است. مختاری میگويد: «بررسی شعر معاصر كه جزيی از مجموعۀ فرهنگی ايران است، صرفاً به جنبههای نوانديشانه منحصر نمیماند، بلكه تأملی در رسوبات بازمانده از فرهنگ ديرينۀ ايران هم هست و اين نيما، شاملو، اخوان و... نيستند كه بهطور فردی در حوزۀ انديشگی خويش، از بابت درک حضور انسان، بررسی و انتقاد میشوند، بلكه اين كل عرصۀ شعر و انديشه است كه بررسی میشود. درحقيقت اين خودِ ماييم كه بررسی و انتقاد میشويم؛ خود ما كه در مرحلهای تاريخی از حيات اجتماعیِ خويش، گرفتار عارضههايی سنتی نيز هستيم... و اكنون فرهنگ انتقادیِ ما بسی فراتر از آن خودبينیهای كودكانه و تنگفكریهاست كه نقد و بررسی را به مچگيریها و پنبهزدنها و نفیكردنهای كليشهای مبتذل و بازاری و به نرخ حقارتهای روزمره تبديل میكرده است.»
انسان در شعر معاصر در شش فصل تدوين شده است: درک حضور ديگری، انساندوستی سنتی، نيما: همه را با تن من ساختهاند، شاملو: توفان كودكان ناهمگون میزايد، اخوان: روح سياهپوش قبيله و فرخزاد: نهايت تمامی نيروها پيوستن است.
و معتقدم که شاعرِ پس از خواندنِ این کتاب، با شاعرِ پیش از خواندنِ این کتاب، تفاوتِ اندیشگیِ آشکار دارد.