مهمترین جانمایهای که هر هنرمندی در آغاز فرآیند آفریدن به آن نیاز دارد، «انگیزهی اصیل» است. این جملهی قطعی و القایی و بیانیهوار یعنی چه!؟ یعنی این که هنرمند در هر سطحی از مهارت و تجربه و دانش و سایر ظرفیتهای هنری که باشد، تا وقتی نیازی درونی، او را به آفرینش واندارد، نمیتواند به «خلق» برسد. بله، شاید کسی با تجربه و مهارت و دانش، مثلا سرودهای رقم بزند که نهتنها به لحاظ لفظی و نحوی، فاخر و آراسته باشد بلکه با ظرفیتهای آهنگین و محتوایی و... هم بسیاری از مخاطبان را مرعوب کند و به تحسین وادارد اما چنین اثری تا وقتی که از عناصر خلاقانهی شعر، تهی باشد، چیزی جز تصنع و دستورزی نخواهد بود. عاطفهی خویشتنی (نه احساسات عمومی)، تخیل زایا و متشکل (نه خیالاتیبازی)، اندیشهی مبتني بر هستينگري فردي (نه شعارهای صریح و عامهپسند)، ساختار و فرم تازه و متناسب (نه قالببندی کلیشهای)، هارمونی و موسیقی جاندار (نه صرفا وزن و قافیه و جناس و...) و هر عنصر دیگری که نسبتی با آفرینشگری داشته باشد، میتواند منظری از جهان هنر را به هنرمند نشان دهد و هنگامی که این منظرها هر کدام به مثابهی یکی از وجوه اتمسفر خلقشده، کنار هم قرار گیرند، میتوان به دنیای هنر، پا گذاشت. متاسفانه بسیاری از ما اهالی کلمه خیلی وقتها بدون توجه به اهمیت چنین پیشنیازهایی، تصور میکنیم با انتخاب و ترکیب تعدادی کلمه و عبارت و جمله در ترتیبات پذیرفتهشدهی احساسی و آهنگین و زبانورزانه به شعر رسیدهایم و تاسفانگيزتر اين كه اكثر مخاطبان هم دوست دارند بدون هيچ زحمتي، با سرودههايي روبهرو شوند كه فقط سطح احساساتشان را قلقلك بدهد و صرفا سرخوششان كند. این گروه، حتی اندیشه را هم به کلنجارهای واکنشی در قبال رخدادهای جزئی روزمره فرو میکاهند و در برخوردی احساساتی، برایش هورا میکشند. فرقی هم ندارد که مخاطب شعر باشند یا سینما یا کاریکاتور یا هر مدیوم هنری دیگری؛ چون بنا به غریزه و بینیاز از آگاهی، بهراحتی دربارهی «قشنگ»بودن یا نبودن محصولات هنری، شبههنری و ضدهنری قضاوت میکنند. با این حساب، ملاک بسیاری از اطرافیان هنر نیز همین «قشنگیِ» پرخریدار است (فارغ از این که اساسا مهارت تولید همین را هم داشته باشند یا نه!)؛ پس دیگر به هیچ انگیزهی دیگری فکر نمیکنند؛ چه رسد به این که به اصالتش فکر کنند.
پرسشي كه پس از اين حرفها پيش ميآيد، اين است كه با اين حساب، آيا بايد هر شعر معمولي يا ناموفقي را حاصل وجودنداشتن انگيزهي اصيل دانست!؟ پاسخ، قطعا «نه» است؛ هر شعري نه! در بسياري از تجربهها، خميرمايهي اثر، درست و اصيل است اما دخالت خودآگاهانهي سراينده در آن، که ناشی از نگرانی در خصوص اقبال عمومیست، همهچيز را نابود ميكند؛ دخالتي كه هيچ نسبتي با ذات هنر ندارد؛ تصميمگيري منطقي براي متن فرامنطقي. شوربختانه چنين تصرفهايي نيز حاصل تكيهكردن سراينده به فرمولهاي مكشوف و تكراریست؛ به عبارت ديگر، اينجا ديگر سراينده، مولف نيست بلكه خواست مخاطب عمومي يا عموم مخاطبين را اجرا ميكند. اینجا دیگر حتی احساسات سراینده هم از آن خودش نیست! يكي از مهمترين دلايل اين كه اين روزها كمتر با شعر تازهاي مواجه ميشويم كه جان ما را بركشد و ببالاند، همين است كه بيشتر سرودهها توليدات مكرري هستند كه همگي با دستورهاي مشابه، آماده شدهاند؛ برای مخاطبی که احساسات او هم خویشتنی نیست؛ مخاطبی که تحت تاثیر انواع رسانههای نوشتاری و تصویری و مجازی و نیز چشم و همچشمیهای سطحی، خودش را دچار احساسات میکند که مبادا از دیگران عقب بماند و در او به چشم عقبافتاده و واپسگرا بنگرند؛ مخاطبی که حتی عاشقشدنش هم از سر اجبار جمعیست! کمی که دقت کنید، مطمئن خواهید شد که در این مکارهبازار، همه چیز جعلیست؛ کالای جعلی؛ برای فروختن؛ حداقل برای فخرفروشی. در توليد اين محصولات، مثل خيلي از كالاهاي ديگري كه بايد ارزان توليد شوند تا مشتري فراگير داشته باشند، مصالح مرغوب و تكنيك قابل قبولي هم به كار نميرود و اين نامرغوبيت باعث ميشود كه تاريخ مصرف آنها هم محدود به دورهی کوتاهی باشد. البته این ویژگی هم با کلیت ماجرا تطبیق دارد؛ چراکه تحت تاثیر مُد است. در بازار باید شکل تقاضا مدام تغییر کند تا تولید و فروش، رونق بیشتری داشته باشد. حتما دقت کردهاید که یکی از مهمترین ترفندهای مدسازی، رجوع به طرحهای گذشته و بازتولید آنها با اندکی تغییر در سطح است. چنین ترفندی همیشه برای فروشنده راهگشاست؛ چراکه ذهن مشتری با طرح مورد نظر، آشنایی قبلی دارد و آن را زودتر میپذیرد؛ حتی آن را برازندهتر میپندارد؛ چراکه به تجربه، آموخته است که جامعه در برابر آن، واکنشهای مثبتتری خواهد داشت. و مگر قرار نیست نظر دیگران تامین شود!؟ نگاهی به مشتریان بسیاری از پرفروشها که بیندازید، متوجه میشوید فقط خریدهاند که عقب نمانند؛ که نکند تمام شود و به آنها نرسد! که مبادا دیگری بفهمد اینیکی نخریده و در او به چشم جاماندن نگاه کند!
از سوی دیگر، گاهی نیز هنرمند بنا به دلایل مختلف، میترسد که مبادا کارنکردنش، به ناتوانی و کسادی تعبیر شود. در چنین وضعیتیست که آقا یا خانم شاعر، قلم و کاغذ برمیدارد و بهزور، چیزی از خودش صادر و ارائه میکند تا دیگران بگویند کاری کرده است. در این موارد هم چون مبنای تولید، خودآگاهیست، سراینده سعی میکند سراغ مصالح و ابزار امتحانپسداده برود یا بدون هیچ ضرورتی، دست به کارهای خارقالعاده بزند که دیگران را مرعوب کند؛ اما متاسفانه در هیچیک از دو حالت، هیچ اتفاق اصیلی نمیافتد.
و یادمان باشد که هیچ آتشفشان، چشمه یا آبشار دستساختهای نیست که شکوه فوران، جوشیدن یا فروباریدن را در خود داشته باشد.