دلم میخواهد به کوهستان بروم سطر اول شعر، یک سطر سادۀ توضیحی است دربارۀ تمایلات شاعر، که از سویی، از آنجا که میگوید «دلم میخواهد...»، و از درونیات شاعر آغاز میکند، ممکن است شرح امیال و آرزوهای او را در پِی داشته باشد، و از آنجا که میگوید دلم میخواهد به «کوهستان» بروم، ممکن است به شرح فضاهایی بیرون از شاعر بپردازد، که در هر دو حال، چندین مسیر ذهنی را پیشِپای خوانندۀ شعر میگذارد: ـ آیا شاعر کوهنورد است؟ ـ آیا قصد خلوتگزینی و دوری از جمع دارد؟ ـ آیا میخواهد از آن ارتفاع، به حقارت جامعۀ شهری نگاه کند و نگاهی فلسفی دارد؟ ـ آیا قصد عکاسی دارد؟ ـ آیا قصد جمع کردن گیاهان دارویی دارد؟ سالها مقیم شوم با سطر دوم، مسیر ذهنی بهسمت گزینههای «کوهنورد بودن»، «عکاسی»، «جمع کردن گیاهان دارویی»، و... مسدود میشود، و تنها گزینۀ «تمایل به خلوتگزینی» باقی میمانَد، و مسیرهای فرعیِ منشعب از مسیر «تمایل به خلوتگزینی» گشوده میشوند: ـ آیا شاعر قصد سیر و سلوک عرفانی دارد؟ ـ آیا شاعر از جمعِ آدمها دلزده و خسته است و میخواهد تنها باشد؟ ـ آیا خستگی و دلزدگی شاعر از آدمها بهخاطر آزارهایی است که از آنها دیدهاست؟ آنقدر به تو فکر کنم بهیکباره با ورود «تو»، وجهی عاطفی وارد شعر میشود که ماجرای اعتکاف و خلوتگزینی و گوشهنشینی را منتفی میکند، و به مخاطب میگوید که با شعری عاشقانه مواجه است. ـ آیا این عشق مربوط به یک رابطۀ فراقی است؟ و هرچه هست، اندیشیدن به معشوق است؟ که سرم به صخرهای بزرگ بدل بشود ـ آیا اینکه شاعر میگوید «میخواهم سرم به صخرهای بزرگ بدل بشود» به این معنی است که شاعر آمادۀ تغییر و استحاله است؟ و آیا این تغییر و استحاله، در مسیرِ «سنگ شدن»، «سرسخت شدن»، و «سنگدل شدن» پیش خواهد رفت؟ یعنی آیا در ادامه، با انزجار و رویگردانی از عشق مواجه خواهیم بود؟ آیا این شعر، با اشعار مکتبِ واسوخت (اِعراض از معشوق) قرابت دارد؟ آنگاه تو بیایی مقابلم بایستی شاعر، مخاطب را در همان مسیری که برایش ساختهبود حرکت میدهد. میگفت میخواهم به خلوتی بروم، و آنجا، آنقدر به تو (که نیستی) فکر کنم تا سرم به صخرهای بزرگ تبدیل شود، و حالا میگوید میخواهم آنوقت تو (که نیستی، و تمامِ مدت در ذهنم حضور داری) بیایی و مقابلم بایستی. پس مسیرهای ذهنیِ تازهای پیشِروی مخاطب گشوده میشود: ـ آیا در این مسیرِ فراقی، قرار است وصالی، یا آرزوی وصالی شعر را به سرانجام برساند؟ ـ آیا باید در انتظارِ اتفاقی پس از میسّر شدنِ دیداری باشیم؟ ـ آیا باید منتظرِ اتفاقی مربوط به استحالۀ شاعر به «سنگ/ صخره/ کوه» باشیم؟ ـ آیا شاعری که در سطرهای پیش به ترک تعلقات، ترک خود، خودفراموشی، و استحاله رسیدهبود، میتواند دیداری را رقم بزند؟ مگر نه اینکه «دیدار»، اتفاقی دوجانبه است و میانِ دو «شخص» روی میدهد؟ شاعری که «خود» را از دست داده، چطور میتواند یکسوی این «دیدار» قرار بگیرد؟ فریاد بزنی: «من!» شاعر از معشوقِ غایب میخواهد بیاید، مقابلِ آن صخره بایستد، و فریاد بزند: «من!» میگوید من در این عشق، خودخواهی را یکسره فراموش کردهام، من دیگر خودم نیستم، من صخرهای بزرگم که به تو فکر میکند. اما تو که هنوز خودت هستی، همان «من» بمان. بیا، مقابلم بایست، و بهجای آنکه من را خطاب قرار دهی، خودت را صدا بزن؛ یعنی بهجای «تو»، بگو «من»، یعنی بیا، مقابلم بایست، و خودت را صدا بزن. و یک مسیر (رویگردانی و اِعراض از معشوق) بسته میشود و یک مسیر دیگر باز میشود: ـ «ایستادن مقابلِ کوه» و «فریاد کشیدن»: آیا اینها عناصری آشنا در یک اتفاقِ فیزیکی به نامِ «پژواک» و «بازتاب» نیستند؟ آیا قرار است آن سرِ تبدیل به صخره شده، چیزی را بازتاب دهد؟ فریاد بزنم: «تو....!» شاعر کاملاً از «من» بودن فارغ شده و به «تو» بودن رسیدهاست، کاملاً استحاله شدهاست، کاملاً قدرت درک واقعیت و قدرت انعکاس واقعیت را از دست دادهاست؛ و علیرغمِ اینکه تبدیل به صخرهای بزرگ (بخشی از کوه) شدهاست، نمیتواند فریادِ «من» را بازتاب بدهد و بگوید «من»، بلکه با تمامِ وجود، چنان تبدیل به «تو» شدهاست که «من» میشنود و «تو» بازتاب میدهد. و همینجا، پاسخِ سؤالِ «شاعری که خود را از دست داده، چطور میتواند یکسوی یک دیدارِ دوسویه قرار بگیرد؟» را مییابیم: اصلاً دیداری میانِ «من» و «تو» در کار نیست، «عاشق/من» تبدیل به «معشوق/تو» شدهاست، و «معشوق» اگر بیاید و مقابل «عاشق» بایستد، دیداری با خودش خواهد داشت؛ یعنی که دیدارش، دیدارِ «من» با «من» خواهد بود، یعنی که «معشوق» در مواجهه با «عاشق»، خودش را ملاقات خواهد کرد. و این از پایانهای شگفتانگیز در شعرهای ساختمند است؛ بهگونهای که شاعر، مخاطب را در مسیری که خود ساختهاست پیش میبَرَد، ولی در مقصد، بهیکباره منظرهای شگفت را که مخاطب توقعش را نداشتهاست، نشانش میدهد. دلم میخواهد به کوهستان بروم سالها مقیم شوم آنقدر به تو فکر کنم که سرم به صخرهای بزرگ بدل شود آنگاه تو بیایی مقابلم بایستی فریاد بزنی: «من!» فریاد بزنم: «تو.......!»