کسی میمیرد
سطر اول میگوید که با شعری در رثای کسی مواجهیم، یا با شعری عموماً دربارۀ مرگ و جای خالی آدمها، که برطبق یکی از جملات زبانزد که در اینوقتها کاربرد دارد، دیگر دستش از دنیا کوتاه است.
اما
این دستِ ماست که کوتاه میشود
شاعر، درست در نقطۀ مقابلِ مسیری که مخاطب از پیش در ذهن دارد، مسیری کاملاً معکوس را پیشنهاد میکند و میگوید برخلاف باور عموم، این شخصِ درگذشته نیست که دستش از دنیا کوتاه است، بلکه این دست ماست که کوتاه میشود. و این سؤال به ذهن میرسد که چهطور ممکن است که بازماندگان دستشان از دنیا کوتاه بشود؟ و بلافاصله متوجه میشویم که شاعر، کوتاه شدنِ دست را مقیّد به «از دنیا» نکردهاست و همین نیاوردنِ هوشمندانۀ «از دنیا»ست که کنجکاوی مخاطب را برمیانگیزد که: «پس دستِ ما از چهچیز کوتاه میشود؟»
از قدم زدنِ دونفره در باران
از گفتن و شنیدنِ صبحبهخیر یا شببهخیر
از صندلیِ کنار دستمان به هرکجا
شاعر با این سه سطر، به آن سؤالِ مقدّر پاسخ میدهد، و علاوه بر آن، موضع خود و مشخصاً موضع عاطفی خود را آشکار میکند. کسی که مردهاست و شاعر دربارۀ وضعیت بازماندگان او سخن میگوید، از اشخاص نزدیک اوست؛ کسی که با او در باران قدم میزده، پس رفیق و همراه و همدل بودهاست، کسی که به او صبحبهخیر و شببهخیر میگفته، پس بسیار نزدیک و حتی احتمالاً همخانه بودهاست، کسی که در سفر، بر صندلیِ کنار دستِ او مینشسته، پس آنقدر یار موافق بوده، که میشده همسفرش باشد.
با این توضیحات، شرایط بغرنجتر میشود و کنجکاوتر میشویم که بدانیم پس از مرگ کسی که چنین به ما نزدیک است، چه سرنوشتی در انتظارمان است، و پس از کوتاه شدنِ دستمان از همراه بودن با او، چه بر ما خواهد گذشت!؟
بعد از دورههای گوناگونِ خود
از دورههای دیگر
بهشکلی یاد میکنیم
که جنسیتِ گریه انگار یک معما باشد
شاعر از دورههای گوناگونِ پس از مرگِ عزیز میگوید، و از اینکه بعد از گذر از هر دوره، و ورود به دورۀ بعدی ـ که احتمالاً مصیبت را کمرنگتر و کمآزارتر حس میکنیم ـ از دورۀ قبلی که اندوهِ جانگَزاتری داشتیم، طوری یاد میکنیم، که انگار تغییرِ ماهیت گریه در هر دوره، برایمان شبیه معما میشود؛ یعنی برایمان عجیب است که «گریه» چهطور میتواند در هر دوره از سوگواری ما متفاوت و متمایز از «گریه» در دورههای دیگر باشد.
کسی میمیرد و
ما دیوارها را آزار میدهیم
عزیز میشوند میخ و قابعکس
اما فقط گریستن و اَشکال گوناگونِ آن در دورههای گوناگونِ سوگواری نیست که با تغییرِ موضعِ عاطفی ما، تغییرِ ماهیت مییابد، بلکه اشیاء و عناصرِ پیرامون ما نیز تغییر میکنند. شاعر از عزیز شدن میخ و قابعکس سخن میگوید، که میتوانند نمایندۀ تمام اسباب و لوازمِ بازمانده از شخصِ درگذشته باشند، و با آوردن «آزار دادنِ دیوار» بهشکلی پنهان و بسیار هوشمندانه، به خودآزاریِ رو به زوالِ بازماندگان اشاره میکند. میگوید میخ و قابعکس برایمان عزیز میشوند و در همانحال برای نشان دادن عزیز بودن آنها، نه سینۀ خود، بلکه سینۀ دیوار را مجروح میکنیم. و اگر دقیقتر نگاه کنیم میبینیم که این سطرها، با فاصلهای که از آغاز شعر دارند، عملاً فاصله گرفتن از زمان درگذشتِ عزیز را هم نشان میدهند، و نشان میدهند که آن سوگواریِ شدید که مربوط به «دورۀ نخست» بود و میتوانست بهشکل خودآزاریِ سوگواران باشد، حالا در دورههای بعدی، شدت خود را از دست داده، و تبدیل به آزار دادن دیگران (بهجای خودآزاری) شدهاست.
کسی میمیرد و
کمکم میبینیم چقدر دروغ میگفتیم
که دوست داشتیم بمیریم بهجای او
اما همین عزیز شدن اشیاءِ مربوط به شخصِ درگذشته هم دوامی ندارد. شاعر در سطرهای قبل هشدار دادهبود که «بعد از دورههای گوناگونِ خود/ از دورههای دیگر/ بهشکلی یاد میکنیم»، و حالا میخواهد بگوید همانطور که دورۀ سوگواریهای شدیدی که در آن حس میکردیم دستمان حتی از انجام دادن کارهای عادی و روزمره هم کوتاه است، گذشت، دورۀ دلبستگی به قابعکس هم میگذرد، و وقتی از آن دورههایی که گذشتند بهشکلی منصفانه یاد میکنیم، میبینیم چقدر دروغ میگفتیم که دوست داشتیم بمیریم بهجای او!
در این شعر، و نیز اغلبِ اشعار هرمز علیپور نمیتوانیم با آمدن هر واژه، بهیقین بگوییم که این واژه، نقشی کلیدی و مهم و محوری در مسیریابیهای بعدیِ شعر دارد، اما هر سطر میتواند تغییر موضع عاطفی و اندیشگیِ شاعر را بازبتابانَد و بهسرعت منجر به تغییر مسیر شعر بشود؛ ویژگیای که در اغلب نمونههای خوبِ جریان شعریِ موج ناب نیز میبینیم. درواقع در این دست اشعار، هرگاه به تغییر مسیری در شعر برمیخوریم، با تغییر موضع اندیشگی و عاطفی شاعر مواجه شدهایم، که البته معمولاً با صداقتی شگفتآور بیان میشود.
کسی میمیرد
اما
این دستِ ماست که کوتاه میشود
از قدم زدنِ دونفره در باران
از گفتن و شنیدنِ صبحبهخیر یا شببهخیر
از صندلی کنار دستمان به هرکجا
بعد از دورههای گوناگون خود
از دورههای دیگر
به شکلی یاد میکنیم
که جنسیت گریه انگار یک معما باشد
کسی میمیرد و
ما دیوارها را آزار میدهیم
عزیز میشوند میخ و قابعکس
کسی میمیرد و
کمکم میبینیم چقدر دروغ میگفتیم
که دوست داشتیم بمیریم بهجای او.
. هرمز علیپور، شعر «10» از مجموعۀ «بهنام کوچک هرمز»، صفحۀ 244.