از عطایای عطّار (۱۸) / امیر مرادی



از عطایای عطّار (18)

مجموعه‌یادداشت‌هایی دربارۀ رباعیات مختارنامه

 

**قرار است در مجموعه‌یادداشت‌های «از عطایای عطّار» به بیان نکاتی دربارۀ برخی از رباعیات عطّار نیشابوری در کتاب مختارنامه بپردازم. دربارۀ ضرورت و شیوۀ کار، می‌توانید در صورت صلاحدید، شمارۀ 1 این یادداشت‌ها را بخوانید. **

 

«از دست بشد تن و توانم، چه کنم؟

در حیرانی بسوخت جانم، چه کنم؟

آن چیز که دانم که ندانست کسی

گویند بدان، من بندانم چه کنم» (باب یازدهم، رباعی 518)

رباعی مردّف است و ردیف آن هم عبارتی است که ظاهراً با دیگر اجزای مصراع‌ها ارتباط خاصّی ندارد. چرا گفتم ظاهراً؟ چون عطّار از این ردیف خاص، در مصراع چهارم، کار کشیده است. در مصراع‌های اوّل و دوم، ردیف هیچ کاری با اجزای پیشین خود ندارد و صرف‌نظر از وزن و ردیف و قافیه، اگر ردیف‌ها را از بیت نخست حذف کنیم، به لحاظ دستوری، مشکلی برای این بیت ایجاد نمی‌شود. امّا ردیف در مصراع چهارم به دو شکل می‌تواند خوانده شود و برگ برندۀ رباعی اینجا پنهان شده است. شاعر در مصراع سوم می‌گوید چیزهایی هست که هیچ کس از آن باخبر نیست. حال برای خوانش مصراع چهارم دو راه پیش روی ماست: 1- به من می‌گویند این چیزها را بدان و من نمی‌دانم؛ چه کنم؟ (این خوانش دقیقاً مثل مصراع اوّل و دوم است) 2- به من می‌گویند این چیزها را بدان و من نمی‌دانم که چه کنم. در صورت دوم، لحن جمله دیگر سؤالی نیست و در واقع «چه کنم» بخش وابستۀ یک جملۀ مرکّب است.

اینکه قبول کدام‌یک از این دو حالت، ترجیح دارد، چندان مشخّص نیست ولی دقّت کنید که در حالت نخست «چه کنم» سؤالی است و لحن ما هم باید پرسشی باشد امّا در حالت دوم «چه کنم» پرسشی نیست و باید عبارت را خبری خواند. با من اگر باشد، حالت دوم را ترجیح میدم، چون تفاوت لحن در مصراع چهارم، به عنوان مصراع متمایز رباعی، برایم دلنشین‌تر است. این تفاوت را در قافیه هم می‌توانیم ببینیم. دقّت کنید که قافیه در دو مصراع نخست، اسم است و در مصراع چهارم، فعل. همین تفاوت هم هست که امکان دوگانه‌خوانی مصراع چهارم را به مخاطب می‌دهد.

تکرار مشتقّات مختلف «دانستن» هم در بیت دوم، نکتۀ قابل توجّهی است. تکرار چهاربارۀ شکل‌های مختلف دانستن، نوعی گیجی در مخاطب ایجاد می‌کند که با توجّه به عجز آشکار گوینده، این گیجی می‌تواند عنصر مطلوبی تلقّی شود.

 

«هجر تو هلاک من بگوید با تو

درد دل پاک من بگوید با تو

آن قصّه که در زبان نیاید امروز

هر ذرّۀ خاک من بگوید با تو» (باب یازدهم، رباعی 531)

رباعی خوبی است ولی می‌توانست بهتر باشد. اجازه بدهید ایده‌ام را بگویم. بعد اگر قابل‌قبول نبود، مرا به جرم سرشاخ شدن با یکی از سه بت رباعی‌ام، عطّار، محاکمه کنید!

رباعی به شدّت عاطفی است و این عاطفه را مدیون صحبت از چیزی است که پیش نیامده و نخواهد آمد. این رباعی منطق شاعرانه دارد، نه منطق معمول: اگر روزی من زودتر از تو و از درد هجر تو بمیرم و تو بر سر مزار من حاضر شوی، هر ذرّۀ خاک من، قصّه‌ای که به زبان نمی‌آید و طبیعتاً کسی هم نمی‌داند چیست، با تو خواهد گفت. عاطفۀ شعر از این فرض‌های محال در محال، ایجاد شده است و شعر غنایی و رمانتیسم یعنی همین: تهدید کردن عاشقانه. به دادم برس، قبل از اینکه دادرسی، کارآیی خود را از دست بدهد. تا اینجا گفتم که عطّار چگونه با مطرح کردن شرایط ویژه و مؤکول کردن کار به آینده، توانسته عاطفۀ مخاطب را درگیر کند.

امّا چرا می‌گویم این رباعی می‌توانست بهتر باشد؟ به خاطر وجود «هجر». جان‌بخشی به هجر، به عنوان یک مفهوم ذهنی، اوّلاً چندان خوش ننشسته است. ثانیاً منطق زمانی رباعی را خراب کرده است: هجر در زمان زندگی شاعر معنا دارد و با مرگ، از معنا تهی می‌شود. ثالثاً چرا باید یک نهادِ اضافی به شعر افزود؟ وقتی به راحت می‌توان تمامی اعمال شعر را به همان «هر ذرّۀ خاک» محوّل کرد. به این سه دلیل، به باور من، کلمۀ نخست رباعی، بیشتر به ضرر شعر کار می‌کند، تا به سود آن. مثلاً فرض کنید مصراع اوّل چیزی بود در این حدود: «از وضع هلاک من بگوید با تو» یا «از حال هلاک من بگوید با تو» یا «از طرز هلاک من بگوید با تو» یا هر چیز دیگری که «هجر» را بردارد و فاعلیت را مسکوت نگاه دارد تا برسد به نهاد اصلی همۀ جملات یعنی «هر ذرّۀ خاک». موافق نیستید؟


نویسنده : امیر مرادی

ارسال کننده مقاله : امیر مرادی
دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.