عنوان مجموعه اشعار : ..
شاعر : الهه معصومی مقدم
عنوان شعر اول : ...چون اقتصاد کشوری نام آشنا
آشوب به پا کرده است
حوضه ی چشمانت
فکر بیهوده نکن
از شانه خالی کردنم
مانند مسئولان ایرانی
عنوان شعر دوم : ..فنجانی که
به حجله اش فرستادی
لبانت را
انقلاب کرد
علیه من که انبوهی از بوسه هایت
روزی
بر سینه ام می بارید
عنوان شعر سوم : ....
در این نوبت، با دو اثر از یکی از همشهریانم مواجهم که آنچنان که از بیوگرافیشان پیداست، در سن ۲۵ سالگی، با کمتر از یک سال سابقهی سرودن، نشان میدهند که تازه به وادی سرودن، پای گذاشتهاند. خانم الهه معصومیمقدم اما برخلاف بسیاری از علاقهمندان به شعر که در ابتدای راه، سرگردانی تن ندادن به نقد و تحلیل را برمیگزینند و یا به بطالت مینشینند و یا به راه بادیه میروند، به محیطی که بسیار مناسب رشد است، پای گذاشته است. فکر میکنم این انتخاب آگاهانهی ایشان باشد که نقد و تحلیل و آنالیز شعرشان را به بهبه و چهچه بازدارنده و فروبرنده ترجیح داده است. پس این اولین قدم، محکمترین و ایمنترین قدمیست که یک هنرجو میتواند بردارد.
وانگهی نشانههای امیدواری هم در آغازین آثار یک انسان خوشذوق، باید در متن مشخص باشد، تا سراینده به تربیت آگاهانهی ناخودآگاهش برای دستیافتن به مهارتهای لازم برای سرودن، همت بگمارد. این نشانهها در آثار خانم الهه معصومی وجود دارند، اما آنچنانکه علائم متنی نشان میدهند، تاثیرپذیری ایشان از شعر زرد رایج در جامعه، مشهود است. اشاره به این نکته برای این است که خانم معصومی از هماکنون متوجه باشند به خواندن مصرانه و موشکافانهی آثار فاخر ادبی معاصر بهخصوص در ریختهای سپید و آزاد. این اصرار، بر قاعدهی نانوشتهای مبتنیست که مواجههی ما با متنهای عمیقتر و ژرفتر و لایهمندتر، ما را از ارتکاب به سطحیاتی که عاری از ارزش ادبی هستند و میتوانیم به آنها شعر زرد بگوییم، بازدارد و در عوض، به جهانهای شگرفتری از محتوا و متن و معنا، رهنمون کند. اینها بدین معنی نیست که شعر خانم معصومیمقدم، این ویژگیها را دارد، بلکه بدین معنیست که طبیعت ناگزیر تاثیر و تاثر حتی در هنر، متن این دو شعر را بیشتر، متاثر از ساختار سهلانگارانهی آن آثار کرده است. این مرحله، مرحلهای کاریزماتیک برای شکلگیری زبان یک شاعر است؛ پس ضروریست که از همین الان، با آگاهی از کم و کیف آثار فاخر ادبی، تفاوتشان را با آثار زرد دریابند و با ذهنیت حرفهایتری به تمرینات مقدماتی بپردازند و آمادهسازیشان، اصولیتر باشد.
در شعر اول، چند نکتهی امیدوارکننده برای خانم معصومیمقدم با تجربهی سرایش خیلی کم، وجود دارد. یعنی امیدواری من به توجه ایشان به این نکات است، آن هم در حالی که هنوز در حال تمرین مهارتهای سرودن هستند. نکتهی نخست این است که ایشان حواسشان بوده است، یا سعی کردهاند که اگر یک عنصر وارد متن میکنند، آنرا بدون استفاده، رها نکنند. این اصل در اصطلاح ادبی، 《تفنگ چخوف》نام دارد. تفنگ چخوف، یک قاعدهی دراماتیک است که طبق آن، هر عنصر بهخاطرماندنی و قابلتوجه را باید فقط بر مبنای ضرورتی چشمپوشیناپذیر در یک اثر بهکار برد. دلیل نامگذاری این اصل به نام چخوف، این گفتاورد معروف اوست:
《هرآنچه نامربوط به داستان است بزدایید. اگر در فصل اول گفتهاید تفنگی بر دیوار آویخته است، در فصل دوم یا سوم، قطعاً تفنگ باید شلیک کرده باشد. اگر بنا نبوده شلیک کند پس روی دیوار هم آویخته نبوده》!
خانم معصومی مقدم در این شعر، ابتدای کار از کشوری نامآشنا حرف میزنند و حداقل حواسشان است که این نخ دادن را به جایی بند کنند. بالاخره در سطر آخر این نخ را به 《ایران》گره میزنند. نکتهی خوب دیگر این است که سعی کرده است این 《ایرانی》به ضرورت متنی وارد ماجرا شود و نه صرفا برای ایجاد یک پیوند. یعنی جانمایهی متن، این موطن را مشخص کرده است.
اما در همین شعر، 《اقتصاد》آوردهای ست که یله رها شده است. مثلا ما اگر این کلمه را برداریم و جای آن بنویسیم《چون فساد کشوری نام آشنا...》، آب از آب تکان نمیخورد و متن، چیزی از دست نمیدهد. اینجاست که باید ضرورت وجود هر عنصر کلیدی را در شعر خود بدانیم و مشخص کنیم. آنکه نقش مهمی ندارد، نگذاریم که فضا را از ما بگیرد؛ چون فضای ما، فرصت ما برای خلق موقعیتهای بینظیر است. استفادهی بهینه از فضا، ایجاب میکند که هر کلمه را به ضرورت، وارد روایت کنیم.
دیگر اینکه 《حوضه》به معنی آبگیر، نمیتواند تباین و تناسب ممتازی برای 《چشمانت》در این آشوب مد نظر باشد؛ پس احتمالا سراینده، میخواسته از 《حوزه》به معنای ناحیه و مرکز، استفاده کند و اشتباه املایی صورت گرفته باشد.
اما نکتهی خیلی مهم در مورد این شعر، این است که ما وقتی جملات را به شکل ساده و معمولی استعمال میکنیم، نمیتوانیم به روایت، شعریت ببخشیم. وقتی خیلی ساده میگوییم《فکر بیهوده نکن/ از شانهخالی کردنم》، عملا وارد ناحیهی حرف زدن معمولی و روزمره میشویم و شگفتانگیز، سخن نراندهایم. ما برای تبدیل هر جملهی ساده به شعر، باید در خود آن جمله، یا بهواسطهی نقش آن در شعر، باید یک تغییر وضعیت بدهیم. تغییر وضعیتی که به متن ما شعریت ببخشد.
این سعی و کوشش برای برانگیخته کردن جملات معمولی، در شعر دوم بیشتر به چشم میآید. چنانکه در شعر دوم، این تلاش، به گنگگویی منجر شده است. راستش من این روند را در این مرحلهای که خانم معصومیمقدم در آن هستند، سرزنش نمیکنم. من ایشان را تشویق میکنم به اینکه بارها و بارها خودشان را در همین وضعیت قرار دهند، تا بالاخره حساب کار دستشان بیاید که وقتی وارد این فاز برانگیختگی میشوند، چگونه از عهدهی کار بربیایند؟ و چگونه پوشیدهگویی و لایهبندی را از گنگگویی و نامفهومی، متمایز کنند؟! نیز دفعات بعد که این شعر را میخوانند، ببینند که جملهی《فنجانی که به حجلهاش فرستادی/ لبانت را》 به لحاظ نحوی، درست ساخته نشده است. آن 《لبانت را》در آن جمله، یله رها شده است و قاعدتا و اصولا میتوانست اینطور باشد:《ای لبانت فنجانی که به حجلهاش فرستادی》! پس خانم معصومیمقدم، این نکته را هم در کنار نکات زیاد این نقد، بهخاطر بسپارند که اگرچه ما جای ارکان جمله را در شعر جابهجا میکنیم، اما نحو جملات را نباید نادیده بگیریم و ارکان اصلی جمله، جز به قرینهی لفظی و معنوی، نمیتوانند از جمله حذف شوند.
به یک نکتهی مثبت در شعر دوم هم اشاره کنم، اینکه سراینده سعی نموده است 《انبوهی بوسههایت》را در تناظر و تقابل با اندکی《فنجان》قرار دهد. همین موارد، ما را امیدوار میکند که به مستعد بودن خانم معصومیمقدم رای بدهیم و انتظار داشته باشیم که با تداوم و تلاش، به وضعیت مطلوبی برسند که خودشان در وهلهی اول و مخاطب در وهلهی بعد، به حداقل رضایت برسند. پایگاه نقد، منتظر خواندن آثار بعدی ایشان میماند.
موفق باشید!