عنوان مجموعه اشعار : ماه تابان
شاعر : محمدرضا مهدی تبار
عنوان شعر اول : -تو! دلپسندِ با نمکِ حساس
من! عاشقِ فلک زده ی وسواس
داد از تجمع تو و عشاقت...
ای داد ، قل اعوذ برب الناس!
من بیست و چند سال زمین گیرم
پیرم! چگونه بی تو نمی میرم؟
از بس که عشق، منقلبم کرده
پاشیده است، بی تو جماهیرم
من مست الکلی که نمی دانم...
محو تسلسلی که نمی دانم...
شیخی مرا به سوی درک برده ست
از روی آن پلی که نمی دانم!
فهمیده ام دلیل عذابم را
تعبیر کرده چشم تو خوابم را
ای سرنوشت غم زده برگردان
دیروزگار خرّم و نابم را...
محمدرضا مهدی تبار
عنوان شعر دوم : رباعی ای دوست، شبیه ماه تابان شده ای!
از چند ستاره بوسه باران شده ای؟
آنقدر که خیل عاشقان مات تو اند...
استادبزرگ دلربایان شده ای...
محمدرضا مهدی تبار
عنوان شعر سوم : رباعیسخت است، از این بی آبرویی کندن
از آبیِ چشم روبرویی کندن
گاهی به نگاه سرد تو خرسندم
از خرس غنیمت است مویی کندن...
محمدرضا مهدی تبار
محمدرضا مهدیتبار، همراه ۲۳ سالهی پایگاه نقد هستند که پنج سال سابقهی سرایش دارند و در مدت نسبتا طولانی همراهیشان با پایگاه، پنج اثر برای نقد و بررسی فرستادهاند. آنچه که برای من در مواجهه با سه شعری که در این نوبت فرستادهاند، حائز اهمیت اهمیت است، جسارتیست که برای نوجویی و نوگویی به خرج داده است. من همیشه برای این جسارت، فارغ از موفقیت یا شکست، یک امتیاز جداگانه کنار میگذارم؛ موفقیت یا شکست در ساخت و پرداخت. دوست در عنفوان جوانی و پرسابقهی ما، این امتیاز را برای خودش در این تخاطب خواهد داشت.
نکتهای که آقای مهدیتبار باید بهخاطر بسپارد، این است که چه در شعر تجربهشدهی قدما و چه در شعر نوجویانهی متجددان، یک سری ویژگیها باید وجود داشته باشد که به شعر، شخصیت ببخشد و آن را به عنوان یک اثر موثر، ارائه کند. یکی از این نکات، پراکنده نبودن و پخش و پلا نبودن است. اگر بهزعم و سلیقهی شعر، پراکندگی ظاهری در آن وجود دارد، باید وجه مشترک و ریسمان متصل کننده به هم داشته باشند. بهخصوص در شعر موزون و مقفا، اگر این پراکندگی رخ بنماید و حضور عناصر مختلف در کنار هم، توجیهکنندهی وجود هم نباشند، برای مخاطب جلوهی قافیهاندیشی خواهد داشت. ما در نهایت باید بتوانیم موجودات شعرمان که همانا کلمات ما هستند را یکجا متمرکز کنیم.
در بند اول شعر اول، کلماتی چون حساس، وسواس و برب الناس، نمودهایی از نواندیشی و نوگرایی هستند و سرایندهی خوشذوق ما، سعی کرده است که دامنهی گستردهای از تعابیر و تصاویر را اتخاذ کند، اما چون در نهایت این سه تصویر، با هم، همپوشانی ندارند، در این آزمون و خطا شکست خورده است. دلیلش را اما قبلتر از قافیهها باید جست. کجا؟ جایی که شروع میکند به سرایش که 《تو! دلپسند با نمک》، در سطر بعد 《من عاشق فلکزده》، و در سطر آخر 《ای داد》. سراینده باید بداند که این سه فضا، فضاییست که در اختیار او قرار دارد تا بتواند قوافی بهظاهر دور از هم 《حساس، وسواس و ناس》را متحدالمرکز کند. اگر این فضاها را به خوبی مورد استفاده قرار ندهد، میشود آنچه که فاصلهی بین شکست و موفقیت است. خب میبینیم که علاوه بر اینکه 《دلپسند》یک کلیگوییست و 《با نمک》یک عنصر ناهمگن، 《عاشق》نیز یک کلیگوییست و 《فلکزده》یک عنصر خنثی در این بافت. در سطر آخر نیز 《ای داد》نقش مهمی ندارد؛ چون ما اگر از تکهکلامهای احساسی در کلام استفاده میکنیم، باید خوش بنشینند و یک ارزش افزوده برای آن متن بهحساب آیند. مثلا وقتی شاعر میگوید که 《وا فریادا از عشق وا فریادا》، این وا فریادا، خنثی نیست و تاثیر عاطفی و انگیزشیاش را در متن میگذارد. از اینها که بگذریم، در همین بند، 《تجمع تو و عشاقت》بر خلاف دو مصرع قبل، سعی کرده است که وجود 《الناس》را توجیه کند، اما این تصویر، با توجه به خاصیت کلمهی 《تجمع》که معنی یک گردهمایی موقتی و اعتراضی را دارد، نتوانسته است مبین رضایت او و عشاقش باشد، و این نارضایتیای که سراینده از معشوقش دارد، به اشتباه، به در معشوق و دار و دستهاش جلوه یافته است.
در بند دوم، ذوق سراینده تصویر خوبی از پیری در مقطع بیست و چندساله ارائه داده است که به طوری معنوی، گویای سختی و طولانی بودن رنج بیتو بودن است. اما حیف که بیت دوم آن، تناسب محتوایی با بیت اول ندارد. اگرچه همین استفاده از قافیهی متفاوتی مثل جماهیر و ارتباط آن به منقلبی، نکتهی مثبتیست.
در بند بعد، استخدام واژههای مثل تسلسل و ترویج آن به پلی به سوی درک و از جنس ندانستن، از نقطهعطفهای آن جسارتورزی سراینده است که عرض کردم و دوست داشتم این تلاش را. البته که ناراحت شدم که تقابل ضمنیای که برای الکل و شیخ در ذهن پرورانده است، تقابل سست و ناکارامدیست و بدین سبب، مصرع اول، نقش محکمی در این ارائه ندارد.
در بند آخر، یک واژه میبینم که نشان از همان خلاقیت دارد و دوستش دارم؛ اینکه دی+روزگار که در همان حال میتواند دیروز+گار باشد، فرصت مغتنمیست برای وارد شدن به فضا از طریق ویژگیهای زبانی. اما حیف که در ساختمان این بند، مثل یک لوح زرین میماند بر پیشانی یک خانهی نازیبا. توصیه میکنم که سراینده، دلبستگیاش به فضاسازی با ویژگیهای زبانی را گسترش دهد و از آن به نحو مطلوبی بهره ببرد.
در ادامه با دو رباعی مواجهیم. در رباعی اول خوشحالم که سرایندهی جوان ما، از یک تصویر طبیعی در شب، بهرهای برداشته است بهقدر ماتی و کمفروغی ستارگان کنار تابندگی و تنویر ماه. اما دو اشکال در این رباعی رخ مینماید: اول اینکه بوسهباران شدن ماه توسط ستارگان، تصویر محتمل و دلچسبی نیست. دوم اینکه 《استادبزرگ》که ماحصل زایش زبانی از سطر اول این رباعی تا اینجاست، یعنی مات شدن، آوردن آن را توجیه کرده است، با قافیهی 《دلربایان》دقیقا محو و مات و کمفروغ میشود و کنجکاوی و شعف را به مخاطب منتقل نمیکند؛ قافیهای درخشانتر باید!
در رباعی دوم، نیز خوشحالم که از یک عبارت مصطلح و شناختهشده در فرهنگ ما که میگوید: 《یک تار مو کندن از خرس، غنمیت است》، سرایندهی ما استفاده کرده است برای ساخت یک تصویر و برای ایجاد یک شگفتی. آنچه که از ارزش این کار میکاهد، مقدمهچینی نامناسب در دو سطر اول است. بیتردید، بیآبرویی و روبهرویی و آبی چشم روبهرویی، در این بافت، جدابافتهاند و منفعل.
در انتها میخواهم که محمدرضا مهدیتبار به علاقهاش به به زایش زبانی، آگاهی ببخشد تا بتواند در شعرش مسلط و مفید قدم بردارد. برایش آیندهی خوبی آرزو میکنم و متصورم در اینصورت.