عنوان مجموعه اشعار : باتو
شاعر : خلیل الله باقی زاده
عنوان شعر اول : باتوتداعی می کند لبخند سرد تو زمستان را
ومن با رفتنت راضی به مرگم می دهم جان را
پر از دردم ، پر از داغم ،درختی خشک در باغم
بسوزانم به رعدی یا ببار ای ابر ، باران را
تو رفتی و سراپای وجودم غرق در غم هاست
دلِ دیوانه ام کی می پذیرد بی تو درمان را.!؟
نبودت شهر را در چشم من زندان غم ها کرد
چگونه طی کنم این کوچه های سردو،ویران را
تمام کافه های بعد تو تن پوش غم دارند
بیا تا پُر کنم یک بار دیگر با تو فنجان را
عنوان شعر دوم : ۰۰
عنوان شعر سوم : ۰۰
در این یادداشت نگاهی نقادانه خواهیم داشت به غزلی از دوست شاعر جناب خلیلالله باقیزاده، اینطور که در پرونده شاعریتان آمده شاعر پر سابقهای هستید، از طرز نوشتن هم مشخص است که تجربه بسیار دارید، اما حقیقتا انتظار من از یک غزلسرای باسابقه بیش از این است، در غزل امروز بزرگترین آسیب همین کلیشهنویسیست، یعنی سرودن بر اساس شعرهای رایج، اصلا منظورم از روی دست کسی نوشتن نیست، حرکت کردن بر اساس جریان اصلی اگر با خلاقیت همراه نباشد قطعا خروجی موفقی نخواهد داشت، مثل همین غزل /با تو/ روزانه هزاران شعر نوشته میشود، با همین سر و شکل و هیچکدام هم لذتی بیشتر از یکبار خواندن نخواهد داشت، حالا به این ایراد اصلی مشکلات زبانی و مضمونی را هم اضافه کنید، خواهید دید که این شعر در نهایت نمیتواند امتیاز بالایی کسب کند.
تداعی می کند لبخند سرد تو زمستان را
ومن با رفتنت راضی به مرگم می دهم جان را
تشبیه لبخند سرد به زمستان جذاب است، اما دیگر آن تناسب بین لبخند سرد و زمستان و مرگ چندان توجیه شاعرانهای ندارد، مضافا بر اینکه در مصرع دوم شکل پرداخت هم ایراد دارد، وقتی شاعر میگوید و من با رفتنت راضی به مرگم عملا حرف به پایان رسیده است، و اگر شکل قالب و وزن نبود شاید اصلا ضرورتی به ادامه جمله بعدی هم نبود.
پر از دردم ، پر از داغم ،درختی خشک در باغم
بسوزانم به رعدی یا ببار ای ابر ، باران را
مصرع اول خوب است هر قدری ساده انگاری دارد، یعنی شاعر به اولین شکل سالمی که برای بیان مضمون وجود داشته اکتفا کرده است. در مصرع دوم شاعر ابر را خطاب میکند که یا با رعدی مرا بسوزان یا بارانی بیاور، اگر خطاب به آسمان بود قطعا بیت بهتری میشد.
تو رفتی و سراپای وجودم غرق در غم هاست
دلِ دیوانه ام کی می پذیرد بی تو درمان را.!؟
غرق بودن سراپا تعبیر جالبی نیست، تشبیه کردن غم به دریا هم اصلا تازه نیست، پس در نتیجه مصرع نمیتواند مقدمهی مناسبی برای مصرع بعدی باشد. بین دیوانگی و درمان هم ارتباط خاصی نیست، در مجموع عمده ایراد این شعر عدم توجه به دقت در تناسبهاست.
نبودت شهر را در چشم من زندان غم ها کرد
چگونه طی کنم این کوچه های سردو،ویران را
باز هم کلیشهای بودن ترکیبی مثل زندان غمها به این شعر آسیب زده است، شاعر میخواهد بگوید غمگین است اما به خاطر عدم بهره از تصویر و مضمون صحیح مجبور شده در این شعر سه بار از کلمه غم، دو بار سرد و کلماتی مانند داغ و درد و... استفاده کند، فراموش نکنید شاعر نباید بگوید بلکه باید تصویر کند، شاعر وقتی بگوید من غمگین هستم حقیقتا رفتار شاعرانهای نکرده است، بلکه باید به مدد تصویر و مضمونی مخاطب را با خود د این احساس شریک کند.
تمام کافه های بعد تو تن پوش غم دارند
بیا تا پُر کنم یک بار دیگر با تو فنجان را
حضور کلمهای مثل /کافه/ آن هم به صورت ناگهانی در این شعر شاید در نگاه اول حرکت به سمت مدرن بودن باشد، اما وقتی همین بیت را بررسی میکنیم، میبینیم جز با فنجان (که آن هم یک تناسب ظاهریست) اصلا ضرورتی به حضور این کلمه هم نبوده است.
در مجموع ایراداتی که گفتم باعث شده غزل متوسط و حتی متوسط به پایینی را شاهد باشیم، شاعر باید در استخدامها سختگیرانهتر عمل کند.
با آرزوی توفیق.