خردمندی و خردورزی




عنوان مجموعه اشعار : .
شاعر : سید محمد صادق حسام زاده


عنوان شعر اول : ماهی خیالاتی
تشر به عقل زدم، حرف‌های بد می‌زد
که داشت پیش دلم حرف از خرد می‌زد
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
چقدر سینه تمایل به فاش کردن داشت
چقدر شرم به بیچاره دست رد می‌زد
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
جلو می آمدم اما... تو سرد، غرق سکوت
و عشق، سیل پریشی که سر به سد میزد
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
همیشه در دهنم طفل دوستت دارم
اگر‌چه زاده نمی‌شد ولی لگد می‌زد
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
قرار بود که باران تمام شد بروی
تمام شد؛ ولی ای‌کاش تا ابد می‌زد!
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
.
.
.
خلاف(یا: به رغم) قامت خود‌، ماهی خیالاتی
چه بوسه‌ها که به ماه بلند‌قد می‌زد...



عنوان شعر دوم : .
.

عنوان شعر سوم : .
.
نقد این شعر از : رحمت‌اله رسولی‌مقدم
یکی از چیزهایی که دیدنش در هنرجویان شعر، مرا بی‌اندازه خوشحال و امیدوار می‌کند، این است که هنرجو به‌جای سن سی‌سالگی و با از دست دادن چند سال از شور و شعور نوجوانی، در کمترین حد سنی‌اش پا به عرصه‌ی شعر و شاعری گذاشته باشد. این یعنی اینکه مدت‌زمانی که قاعدتا هر شاعری برای آموختن و راه‌افتادن و رسیدن به مراحل زبردستی طی می‌کند، در مقطع انعطاف‌پذیری روحی و دیدگاهی و اندیشگی فرد است. در بازه‌ی مذکور، هنرجو بهتر می‌تواند آن‌چنان‌که باب طبع اوست، حرکت کند و به بیشتر از سایرین، خودش باشد. مگر نه اینکه شاعران بزرگ، کسانی هستند که زبان خاص خودشان را دارند و خود بودنشان مساوی است با میزان توفیق‌شان؟!

در مورد دوست نوجوان عزیزمان سید محمدصادق حسام‌زاده، این نکته مرا به‌وجد آورد. البته این تنها نکته‌‌ی مسرت‌بخش نبود. من نشانه‌های یک استعداد ذاتی را در محمدصادق می‌بینم و این مورد دیگری‌ست که باعث خوشحالی من شده است. او در سن پانزده‌سالگی و فقط با شش‌ماه تجربه‌ی سرودن، دو بیت خیلی پخته در این غزل که برایمان فرستاده است دارد. این پختگی، طبیعتاََ پختگی تجربی و دست‌ورزی نیست، چون مدت زیادی هم نیست که دوستمان به شعر پرداخته است. این پختگی، محصول ناخودآگاهی‌ست که روحیاتش شاعرانه‌ است. از همین‌جا این سطرها را ادامه می‌دهم به توصیه‌ای دوستانه که محمدصادق باید مدنظر داشته باشد. توصیه‌ی من این است که دوستمان بسیار بخواند و بسیار بنویسد؛ محصول این‌دو توامان، به دانایی ختم می‌شود. دانستن بدون یک درصد کاستی، به‌اندازه‌ی خلق‌وخو و ذات شاعرانه یا همان ناخودآگاه، در موفقیت ما اهمیت دارد. دانستن مساوی‌ است با آگاهی. ما فقط با خواندن زیاد و نوشتن مستمر و زیاد، به این آگاهی می‌رسیم که سر بزن‌گاه‌ها باید چه‌کاری انجام دهیم؟! ما در شعر وقتی به‌بن‌بست‌ها می‌رسیم، به کمک آگاهی می‌توانیم دری دیگر بگشاییم و از تنگایی که در آن قرار گرفته‌ایم، یک فرصت مطلوب برای درخشش ایجاد کنیم و از آن استفاده‌ی بهینه کنیم. وانگهی ما به کمک آگاهی می‌توانیم تحلیل کنیم و بفهمیم که اکنون کجای ادبیات ایستاده‌‌ایم و زین‌پس نقش ما چه خواهد بود؟!
به‌رغم آن دوبیت موفق، به نهایت مطلوب نرسیدن شاعر نوجوان ما در بعضی بیت‌ها، اصلا مایوس‌کننده و حتی دلسرد کننده نیست. چرا؟ چون من در همان بیت‌های شکست‌خورده هم متوجه تلاش او برای رستگاری و رسیدگی می‌شوم. و اگر آن‌جاها به این رستگاری و رسیدگی نمی‌رسد، به‌خاطر خلا همان ضروریاتی‌ست که گفتم در این مقطع باید با آن‌ها دست‌ورزی کند.
مثلا در بیت اول، خیلی زیباست که محمدصادق فقط با پانزده سال سن، جسارت استفاده از واژه‌ای مثل 《خرد》 را دارد. وقتی کسی در سن او این‌طور حرف می‌زند، یعنی برخلاف هم‌سن و سال‌هایش که مشغول سرگرمی هستند، او می‌تواند یک خردورز و یک انسان خردمند باشد. او حتی برای واداشتن خودش به این تفکر، به خودش 《تشر》می‌زند. ضعف این بیت اما به تقابلی که بین عقل و دل ایجاد کرده است برمی‌گردد. اولا که این تقابل، بارها به همین شکل بین این دو رقیب در شعر شاعران فراوانی، برقرار شده است. ثانیا شعر و هنر یه میزان تکراری نبودن مضامین مورد استفاده، عیارسنجی می‌شود. پس این نکته را محمدصادق به‌خاطر بسپارد که در آن ممارست و تمرین‌ها باید هر روز به این فکر کند که گفته‌های مکرر را تکرار نکند.
در بیت دوم نکته‌ی مثبتی که وجود دارد این است که دوست ما تلاش کرده است که ارتباط عمودی را حفظ کند و آوردن 《سینه》 به عنوان محفظه‌ی دل و محفظه‌ی راز، گواه این مدعاست. نکته‌ی ظریف دیگر، شرمی‌ست که او قاعدتا در این سن دارد و این یک‌نوع پیاده کردن خودِ واقعی، در زیست شاعرانه به شکلی دل‌نشین است. اما ناموفقی آن‌جا اتفاق می‌افتد که محدودیت وزن قافیه و ردیف، او را وادار می‌کند به ارائه‌ی جمله به شکلی نارس و غیراستاندارد. مشخص است که محمدصادق باید می‌گفت که 《چقدر شرم به سینه‌ی او دست رد می‌زد》، ولی جمله را تحمیل وزنی ناقص کرده و منتج به این آسیب شده است. خود همین نکته که او تلاش کرده آن سینه‌ی سطر اول را بکشاند به اصلاح 《دست رد به سینه‌ی کسی زدن》، یک نکته‌ی قابل تحسین است و نشان‌دهنده‌ی ذهن خلاق عزیزمان است.
در بیت بعد نیز آن تلاش برای ایجاد ارتباط عمودی به چشم می‌آید؛ آن‌جا که می‌گوید: جلو می‌آمدم...، یعنی می‌خواهد بیت قبل را ادامه دهد از جایی که می‌گوید شرم نمی‌گذارد حرفم را بزنم. اما در ادامه، سطر به شکل هنرمندانه‌ای شکل نگرفته است و جان کلام در آن جاری نشده است؛ در 《تو سرد، غرق سکوت》. البته باز می‌فهمم که سردی تو و سکوت تو به معنی بی‌پاسخی، با چه هدفی به میان آمده است، اما این خود منجر به یک شکل کلی و یک شمایل سطحی و بدون تازگی می‌شود. در مصرع بعد همین بیت، سیل ناگهانی وارد متن می‌شود، اما شاعر زیرکانه این‌کار را کرده است و از 《غرق》بودن در سطر قبل، استفاده‌ی ذهنی کرده است. باز اگرچه این بیت و این مصرع، به کمال پرورش نرسیده است، اما جای تحسین دارد که با این مضمون‌پروری، شاعر تلاش می‌کند به سمت قافیه‌ی 《سد》برود.

همیشه در دهنم طفل دوستت‌دارم
اگرچه زاده نمی‌شد ولی لگد می‌زد

این بیت یکی از دو بیت موفق این غزل است. وقتی در اینجا بدون یک کلمه کم و زیاد، لگد زدن قافیه به طفلی در شکمی که دهان است و می خواهد بگوید که دوستت دارم، برمی‌گردد، دیگر انتظار من برای بعد از این از سیدمحمدصادق بالا می‌رود که می‌تواند به این اندازه شاعرانگی کند، بدون اینکه کسی باور کند که او پانزده ساله است. حواسم هست که او باز ارتباط عمودی را از دست نداده است و در ادامه‌ی همان سطرهای بالا که می‌خواهم به تو بگویم که دوستت دارم، آمده است. این یک آفرین بی‌شرط و اما و اگر!

قرار بود که باران تمام شد بروی
تمام شد ولی ای‌کاش تا ابد می‌زد

این نیز بیت دیگری‌ست که مرا به تحسین واداشت. این امتداد باران، از تمام‌شدنی شروع می‌شود که در هر دو سطر وجود دارد. تمام شدن اول، پایان داشتن تو و شروع یاس است. این یاس اما خیلی خوب در مصرع بعد باز هم شروع می‌شود و به ابدیت، امتداد می‌یابد. اما ابدیت یک‌هو برمی‌گردد و جنس ای‌کاش به خود می‌گیرد. ای کاش باران همواره می‌بارید و تو همواره پیشم می‌ماندی! این تلفیق شگفت‌انگیز را که بیشتر محصول ناخودآگاه است، به خاطر داشته باشید. یک ضمن دیگر نیز این بیت دارد، آن هم اینکه در این بیت، ارتباط عمودی با بیت‌های بالا حفظ نشده است، اما این خرده‌روایت‌ها در شعر معاصر، اگر به‌جا و خوب باشد، تزیین کار ما حساب خواهد شد نه ضعف کار.
و بالاخره بیت آخر که باز هم بستر تلاش شاعر نوجوان ما شده است، اما از آنجا که بلندقدی آن‌چنان ارتباطی به ماهی ندارد، یک بیت ناموفق رخ نموده است. باز هم اینجا من متوجهم که ذهن شاعر به سمت حرکت‌های افقی ماهی و البته فراز و فرودهای عمودی ماهی رفته است، اما در نهایت، تصویری رسیده و در حد استاندارد ادبی، به‌وجود نیامده است.
در نهایت اینکه این اشکالات در بیت‌ها، عیب ندارند و این طبیعی‌ است برای محمدصادق. امیدوارم که او درست و اصولی مسیر را ادامه دهد و همواره از او در پایگاه شعر بخوانیم و رشد کردنش را ببینیم و لذت ببریم.

منتقد : رحمت‌اله رسولی‌مقدم

فرزند کوهستان؛ متولد خرداد 1369



دیدگاه ها - ۱
سید محمد صادق حسام زاده » یکشنبه 20 تیر 1400
با عرض سلام و احترام، بسیار سپاسگزارم از لطف و محبتتون

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.