عنوان مجموعه اشعار : نگین سپید
شاعر : ح. ص
عنوان شعر اول : تکه تکهدنیای من
پر از آینه های شکسته است
هر آدمی، تکه ای از مرا حمل میکند
و هر تکه ای
تکه ای از دیگری را...
عنوان شعر دوم : پائیزشروع مهر ماه
برگ زرد
اتفاقی بود که افتاد
وقتی آمدی
پایان آذر ماه
برگ زرد
اتفاقی بود که افتاد
وقتی رفتی
هر دو زیباست
زیبا مثل تقدیر ستاره
در نفس های بی رنگ شب
وقتی حاشیه های پائیز در من
پناه درختی میشود
که مرا میفهمد
میمیرد...
عنوان شعر سوم : روحباد سرگردانی ست
روحم
تاریکی شب را
تا خرخره بو می کند
و تنم دنبال خودش میان گورها
مرا صدا می زند
درونم، ارواح سر به هوا
در جستجوی تنهایی خویش
با خود حرف می زنند
دیوانگانی که با آمدن کسی جز خود
تپش های قلبشان
تند نمی شود...
دربارۀ این هر سه اثر نمیتوان با یک حکم کلی صحبت کرد، چراکه شعر دوم از نوعی است و شعر اول و سوم از نوعی دیگر که نیاز به بحثی دیگرگونه دارند.
شاعر در شعر دوم، آنچه میخواهد بگوید را در سه بند اجرا کرده است؛ در بند اول و دوم، موقعیتی را توصیف کرده و توضیح داده است، و در بند سوم، توضیحات و توصیفات بند اول و دوم را با یک حکم مشترک به اجماع رسانده است و درواقع با «هر دو زیباست»، هر دو وضعیتِ شروع مهرماه و پایان آذرماه را به یک اشتراک تصویری رسانده و به همین شیوه، ساختار شعر را انسجام بخشیده است. حال اینکه همین ساختارِ دودوتا چهارتایی، تا چه حد توانسته از اثری بهعنوان شعر حمایت کند، بحث دیگری است که در این مجال مختصر به آن نمیپردازیم.
امّا دربارۀ شعر اول و سوم لازم میدانم به بحث مفصلتری بپردازم و با ذکر یک مثال، تفاوتِ میانِ «شعر» و «فضاپردازیِ یک شعر» را به شاعر گوشزد کنم.
مهدی اخوانثالث در شعر معروف «زمستان» میگوید:
«سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت/ سرها در گریبان است/ کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را/ نگه جز پیش پا را دید، نتواند/ که ره تاریک و لغزان است/ وگر دست محبت....» و توضیح میدهد و توضیح میدهد و توضیح میدهد وضعیت و فضایی خاص را، تا آنجا که درنهایت میگوید: «زمستان است»، یعنی که تمام این شعر توصیفی در جهت فضاسازیِ یک زمستان سرد و بیرحم است.
امّا این، تنها سطح ظاهریِ اثر است و هنگامیکه درمییابیم که با شعری نمادین مواجهیم و «زمستان» نماد یک جامعۀ منجمد و خفقانگرفته و راکد است، دیگر تکتک توصیفات شاعر، معنای دیگری مییابند و دارای دو لایۀ سطحی و عمقی میشوند؛ مثلاً لایۀ سطحی اینکه: «تگرگی نیست، مرگی نیست، صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است» و لایۀ عمیق اینکه: «ما از این وضعیت موجود، راه خلاص و فرار و گریزی نداریم و مرگ هم نجاتمان نمیدهد و تنها کاری که از دستمان برمیآید، همین پچپچها و زمزمههای پنهانیِ افراد در گروههای کوچکی است که از وضعیت مینالند، امّا کاری از دستشان برنمیآید»
امّا باز کار به همینجا هم ختم نمیشود و تنها همین نیست که شاعر با فضاسازیِ یک زمستان بیرحم، نمادپردازی کرده باشد! توجه به نظام قوافی این شعر نشان میدهد که یکی از هوشمندانهترین و هنرمندانهترین نظامهای قافیه در شعر نیمایی رقم خورده است. از سویی دیگر، تصویرسازیها، از سویی دیگر، سجعها و جناسها و دیگر عناصر موسیقیساز، ازسویی دیگر، توانمندی در کاربرد زبان آرکاییک و نشاندن آن درکنار زبان امروزی، ازسویی دیگر اشارات و تلمیحات و ارجاعات درونمتنیِ، ازسویی دیگر تضادها و تناسبها و ایهامها و...، از سویی دیگر، به تأخیر انداختنِ ذکر واژۀ «زمستان» تا انتهای شعر، درحالیکه ذهن مخاطب عادت دارد که این گره مضمونی در آغاز باز شود. یعنی در سطر اول بیاید «زمستان است» و پس از آن دو صفحه توضیح و....
حال برمیگردیم به شعر اول و سوم مورد بحثمان. شاعر در شعر اول میگوید: «دنیای من
پر از آینههای شکسته است/ هر آدمی، تکهای از مرا حمل میکند/ و هر تکهای/ تکهای از دیگری را...» که اگر «دنیا» را معادل «زمستان» در شعر اخوانثالث درنظر بگیریم، متوجه میشویم که شاعر چقدر ساده و سهلانگارانه، به توصیف یک وضعیت پرداخته، و توصیف آن فضا را برای شعر شدن یک اثر کافی دانسته است. درحالیکه توصیف یک موقعیت، حتی اگر بسیار هم شاعرانه باشد، شعر نیست، بلکه صرفاً یک توصیف شاعرانه است.
در شعر سوم نیز با همین وضعیتِ توصیفِ موقعیت مواجهیم، منتها شاعرانهتر و زیباتر. امّا باز هم میبینیم که توصیف زیبای یک پدیده، یا اتفاق، یا وضعیت، شعر نیست. امّا میتواند بخشی از یک شعر باشد، به شرط آنکه بتواند در ساختار یک شعر کامل، جایی برای خود پیدا کند.