عنوان مجموعه اشعار : بی همگان
عنوان شعر اول : غزل
در گوشه ی پرت گلشن آباد
یک مرگ درخت حادث افتاد
گفتم ز چه مرده چوب گفتا
این قسمت سر سپرده ها باد
سر بر دل صد تبر سپردش
با گریه و صد هزار فریاد
آری که غریب بود مرگش
از ضرب رفیق خویش جان داد
دردا که همیشه دوست منحوس
روباه مکار است و شیاد
عنوان شعر دوم : ...
.
عنوان شعر سوم : ...
....
نقد این شعر از : رحمتاله رسولیمقدم
مواجههی دوبارهی من با دوست همیشهی پایگاه نقد، جناب سید محمودرضا هاشمی، باعث خوشحالیست. تداوم کار شما را و پیگرفتن شعر را نیکو میدانم و خب نسبت به دفعهی قبل، تلاش محسوسی داشتهاید. میخواهم کمی تخصصیتر با هم حرف بزنیم و ذهن شما را به برخی اصطلاحات و واژگان، حساستر کنم تا باز هم کنجکاوی کنید.
چیزی که در شعر ذیل مشهود است، روایت است. شما سعی کردهاید روایت را از ابتدا تا انتها، به شکلی منسجم پیش ببرید. این انسجام، در یک روایت خطی شکل گرفته است. یعنی شما شروع کردهاید به گفتن یک داستان کوتاه با محوریت اخلاقی و آموزشی. روایتی که به شکل خطی مثل تعریف کردن یک داستان پیش میرود تا میرسد به سرانجام.
اما جانم که برایتان بگوید، روایت در شعر امروز، با آنچه که در گذشته بوده است، تفاوتهای زیادی دارد. سیر روایی امروز در شعر ما، تکبعدی نیست. یعنی هم از زبان کمک میگیرد، هم خردهروایت دارد، هم تکنیک دارد، هم رفت و برگشت دارد، هم مستقیمگویی نمیکند، هم عناصری که به کار میگیرد، زیست امروز را تجربه کردهاند.مجموع اینها شکل و فرم را تشکیل میدهند. ما اگر در شعر، این شکل و فرم را یکدست و هموند نکنیم، عملا کار خاصی نکردهایم، حتی اگر حرفهای مهمی هم در روایتمان داشته باشیم. بر عکس، بوده است که حرفهای پیش پا افتاده و نهچندان مهمی، در شکل و فرم یکدستی جای گرفتهاند و شعریت یافتهاند. این خصیصهی شعر است که در عمق زبان فرو رود، پیامش را در لفافه و در عین حال با ایجاز بگوید، و با زبان غیر ارجاعی خود، باعث دخل و تصرف در قواعد متعارف روایت شود.
بهطور دقیقتر، شاید آنچه در شعر مهم است، جنبش و جایگاه واژگان است تا ترتیب و توالی وقایع داستانی.
اینکه ما شروع کنیم و به ترتیب، یک داستان را روایت کنیم تا مستقیما و بدون کد، حرف نهایی را بزنیم، شعریت را از بین میبرد.
یکی از مهمترین شاخصههای روایت شاعرانه، داشتن این طرح و شکل است. این طرح با طرح داستاننویسی، خیلی فرق میکند و به تعبیر 《پیرنگ شاعرانه》بیشتر نزدیک است که دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی این طرح را نوعی تمهید هنری میداند برای آشناییزدایی و ابهام و پیچیدگی، نه قواعد محکمی که وظیفه داشته باشد چفت و بستهای روایی و رابطهی علت و معلولی دقیق را مشخص کند. در روایت شاعرانه، شاعر طرح را در اختیار اراده و تخیل خود قرار میدهد و آن را شخصی و منحصر بهفرد میکند. پیرنگی خام که در آن حتی گاهی زمان کمرنگ و گاه متوقف میشود. فضا و مکان و سطح ارتباط آنها با حوادث و عناصر ابهام دارد و روی هم رفته، خطی و مستقیمگونه نیست، ولی رشتهای ظریف و نامرئی دارد که روایت و ساختار شعر را استحکام میبخشد.
بنابراین، این شکل روایت مستقیم شما از مرگ یک درخت، در شکل رواییاش شکست خورده است. وانگهی، استفاده از موضوع درخت و تبر و دستهاش که از خود درخت است، بارها در شعر شاعران دیگر، مورد استفاده قرار گرفته است و موضوع تازهای نیست. پس این مورد با اصل خلاقیت و ابداع، تناقض دارد.
من فکر میکنم که دلیل اینکه در این دام گرفتار شدی، این است که به زبان و الگوی نوشتن شعر قدما وابستگی داری. پس خیلی تاکید میکنم که شعر امروز را و بهخصوص شعر غزلسرایان امروز را بخوان، تا شگردها، ترفندها و تکنیکهای روایی و خردهروایتها را در روایت و بتوانی به زبان امروزی این شگردها را تمرین کنی.
اصلا کار دور از دسترسی نیست. شاید من هم در یک مقطعی در اویل مشق شعرم، بسیار تحت تاثیر شعر گذشتگانمان بودم و نمیتوانستم متوجه شوم که چطور نباید به آن شکل بنویسم. اما این مورد دقیقا با مطالعه و تمرین بیوقفه، برایم حل شد.
سید رضا محمود هاشمی عزیز؛ به امید خواندنتان و گفتگوی بیشترمان در نوبتهای بعد!