شبیه به دیگری




عنوان مجموعه اشعار : چنان که سنگ لحد را.
شاعر : امیررضا مفاخریان


عنوان شعر اول : چنان که سنگ لحد را.
به شانه ی تو نشستم
که اشک های تو غلتان
به من که مُرده، بریزند

بگو برای مجازات
که دانه دانه به پشتم
هزار گرده بریزند

گدای عشق، که بودم
دلم خزانه ی غم بود
مگر تو شاه پریان
گران شوی، دمِ آخر
دریچه های نهانت
به من سپرده بریزند

چه تلخ عمده ی عمرم
برای هیچ نکردن
هزار مشغله ام بود
به هیچ های خودت زود
بگو به این دل مسدود
عذاب عمده بریزند

به کله قند عروسی
بگو که خطبه ی مرگ است
هزار تکه شود تا
بدل شوند به کافور
و‌ روی سفره ی تکفین
بزرگ و گنده بریزند

به ورد نحس لبانت
بگو که اشهد من را
کمی شمرده بگویند
به اشک های به مشکت
بگو که رود شوند و
به من شمرده بریزند

به بغض عشق، بریدی
مسیر حرف گلو را
چنانکه الکل بُرّا
و سم قاتل درجا
به عمق و سطح دهان
بخیه خورده بریزند

تویی که سینه فراخی
بیا به پهنه ی نرمت
به زور و ضرب تنم را
به قصد کشت بغل کن
چنان که سنگ لحد را
به روی مُرده بریزند

نمانده از دل و تن هیچ
شبیه میّت کفتار
بدون عشق تو من هیچ
مگر که باقی من را
برای پشّه و کرمِ
غذا نخورده بریزند



عنوان شعر دوم : .
.

عنوان شعر سوم : .
.
نقد این شعر از : روح‌الله احمدی
سلام عزیز. خوب است که می‌نویسی؛ گرچه معتقدم در نوشتن سخت‌گیری نمی‌کنی. سخت‌گیری و وسواسی که از آن حرف می‌زنم، بد که نیست هیچ، باعث تقویت نوشته‌هایت هم می‌شود. برای اینکه ببینم الان در چه مرحله‌ای هستی، فرستاده‌های آخرت را مرور کردم. نبود همین وسواس است که باعث می‌شود گاهی در نوشته‌هایت ایراد وزنی داشته باشی، گاهی زبان را از دست بدهی و گاهی رسایی معنی و مضمون را فراموش کنی. اگر ویرایش‌های بیشتری داشته باشی و مخاطبِ سخت‌گیرِ خودت باشی، حتماً خروجی بهتری به دست می‌آوری.
قبل از اینکه سراغ بخش‌های مختلف نوشته‌ات بروم، نکته‌ای کلی می‌گویم. این نکته را قبلاً انتهای یکی از یادداشت‌هایم برایت نوشته بودم اما خیلی به آن دقت نکردی. شاید چون انتهای یادداشت بود! این بار زودتر و با تأکید بیشتری می‌گویم که حواست حسابی جمع باشد و بدانی که در چه راهی قدم گذاشته‌ای؛ البته نکات دیگری را هم به آن اضافه می‌کنم. حتماً می‌دانی وزن دوری چیست. در شعری که به وزن دوری نوشته شده است، انگار هر مصرع دو تکه است و چون هم مصرع‌ها طولانی‌تر هستند، هم وزن اجازه می‌دهد و می‌طلبد، شاعران کم‌وبیش از قافیه‌های درونی هم استفاده می‌کردند تا شعرشان را خوش‌آهنگ‌تر کنند. بعضی از شاعران امروزی، در بعضی از شعرهایشان، هر مصرع را سه قسمت کردند؛ کاری که حسین صفا بیشتر از بقیه انجام داد؛ آن‌قدر که به‌نوعی سبک مخصوص خودش شد؛ نه فقط سبک در قالب، که زبان خاص خودش را هم در این شعرها دیدیم. سه تکه شدن هر مصرع باعث شد فاصلۀ قافیه‌ها زیادتر شود و زنگ کلام به تأخیر بیفتد. در نتیجه جذابیت شعر برای مخاطب کم شود. برای رفع این مشکل هم می‌شود از قافیه‌های درونی استفاده کرد؛ کاری که حسین صفا بیشتر از شما انجام داده است و شما کمتر از ایشان. اما نکته‌ای که قبلاً هم به آن اشاره کرده بودم! شما در این قالب نوشتی، فرض کنیم خوب هم نوشتی، فرض کنیم پیشرفت هم کردی، خیلی خوب و عالی هم شدی و آخرش نوشته‌هایت شد مثل نوشته‌های حسین صفا! خب چه کار کرده‌ای؟ تقلید! یعنی آن موقع شعرهایت نسخۀ دومی از شعرهای حسین صفا شده‌اند. تازه اگر به قوت آن‌ها نباشند که «نسخۀ ضعیف‌تر شعرهای حسین صفا» می‌شوند! اگر این هدف شماست که هیچ! اما هدف بهتر و درست‌تر می‌تواند این باشد که شاعر تلاش کند زبان و بیان خاص خودش را پیدا کند؛ چه در قالب‌های مرسوم، چه در قالب‌های خاص. این نکته را هم اضافه کنم که کلام شاعر اگر قدرتمند باشد، در هر قالبی خودش را نشان می‌دهد و نیازی ندارد به‌واسطۀ قیافه‌ای خاص، خودنمایی کند. پس مهم‌ترین چیز همان «قدرت کلام» است.
ماجرای کلاغی که می‌خواست مثل کبک راه برود یادت هست؟ وقتی بخواهی به زبانی بنویسی که به آن تسلط نداری، امکان دارد نوشته‌ات گنگ شود، به ضعف تألیف دچار شوی و نتوانی مضمونی را که در ذهن داری، به‌خوبی به مخاطب منتقل کنی. اگر وزن را از نوشته‌ات بگیری و ارکان جمله را مرتب کنی و ساده بنویسی، بهتر متوجه می‌شوی که نوشته‌ات چه نقص‌هایی در جمله‌بندی یا انتقال مفهوم دارد. ببینیم مصرع اول چه می‌گوید! من [که احتمالاً پرنده‌ای هستم] بر شانۀ تو نشستم تا برای منی که مرده‌ام اشک بریزی یا روی منی که بر شانۀ تو مرده‌ام اشک بریزی. چه پرنده‌ای بود؟ از کجا آمد؟ در ادامه به کجا رفت؟ پرنده و این مصرع چه می‌خواستند بگویند؟ با توجه به مصرع بعدی، آیا معنی کامل و قابل فهمی ارائه شد؟ آیا «مرده» می‌تواند به جای «مرده‌ام» استفاده شود؟ این سوالات و سوالات دیگری که ممکن است پیش بیاید، باید در شعر جواب داشته باشد. نارسایی مضمون و گنگ بودن کلام، نه فقط در این مصرع و این بیت، که در کل نوشته دیده می‌شود. یادمان باشد، سخت نوشتن و پیچاندن مخاطب باعث نمی‌شود که بگوییم «واو! عجب شعر خوبی!» دهخدا در تعریف واژۀ غلمبه نوشته است: «عبارت یا الفاظ و ترکیبات مشکل که گوینده یا نویسنده برای اظهار فضل خود استعمال کند.» نکته اینجاست که با قلمبه سلمبه حرف زدن، هیچ نوشته‌ای ادیبانه نخواهد شد. قلمبه سلمبه حرف زدن، شیوۀ سیاست‌مداران بی‌سواد است که چیزی برای عرضه ندارند و فقط می‌خواهند کلام را بپیچانند! دیده‌ای حرف زدنشان چقدر ضایع است؟ زیبایی معمولاً در سادگی است. مخاطب با کلام ساده ارتباط راحت‌تر و بهتری برقرار می‌کند و اگر مضمون و پرداخت قدرتمندی در دل آن سادگی قرار گرفته باشد، از آن لذت می‌برد. در مواردی که لازم است و تأکید کرده‌ایم، به خودت سخت بگیر و وسواس بیشتری خرج کن اما کار را برای مخاطب و خودت سخت نکن.
شاید بعضی از حرف‌هایم را قبلاً هم گفته باشم؛ شاید بعضی دیگر از حرف‌هایم را دوستان و منتقدان دیگر هم گفته باشند. این تکرارها دو چیز را نشان می‌دهد؛ یکی اهمیت بعضی از نکات، دومی تکرار شدن بعضی از کاستی‌ها در نوشته‌هایت و گاهی درجازدن و پیشرفت نکردن؛ که بهتر است به هر دو توجه ویژه‌ای کنی تا پیشرفت بیشتری را در آثارت ببینیم. موفق باشی.

منتقد : روح‌الله احمدی

روح‌الله احمدی که گاهی به اسم «بلبل» طنز می‌نویسد. متولد ۱۳۶۸ تهران شاعر، نویسنده، طنزپرداز و مجری نوازنده و مدرس هارمونیکا (سازدهنی) کوهنورد و طبیعت‌گرد - نویسنده و طنزپرداز مطبوعات و نشریات مختلف از جمله: رشد جوان و نوجوان، ماهنامه سپیده ...



دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.