ظرایف ذهنی و ادراکی



عنوان مجموعه اشعار : امضا عشق
عنوان شعر اول : قرار
اگر چه منتظرم با کسی قرار ندارم
نشسته ام که نیایی، نبین که کار ندارم!

من از تویی که منی، در منی، به فکر منی هم
خدا گواه، که یک ذره انتظار ندارم

برای زخمِ عمیقِ نشسته بر تن بیروت
درون حافظه ام شعری از نزار ندارم


هر آن چه را که ندارم، نشسته ام که ببازم
تو نیستی و هراسی، از این قمار ندارم

به وقت غُصه نه! بنشین که با تو قِصه بگویم
که قِصه، غیر شکایت، به روزگار ندارم

اگر چه رفته زمستان از این سیاهه ی تقویم
ولی ببخش امیدی به نو بهار ندارم

سلام من به تو ای غم ، که غیر شانه ی امنت
رفیق و پشت و پناهی، در این دیار ندارم!



عنوان شعر دوم : عشق
بر شانه ام سر می گذارد بی محابا عشق
دنبال هم خانه ست امشب آشکارا عشق

زخمی ست، از جنگی که با خود داشته یک عمر
برگشته حالا در پی راه مداوا عشق

وقتی که دلتنگ است می گوید: بفرما عقل
وقتی که خوشحال است می گوید: بفرما عشق!

حالا که برگشته ست، با هم شعر می خوانیم
او با ردیف عقل، من با هر چه، اِلا عشق

حالا که برگشته ست با هم شعر می گوییم
او بیت کوتاهی، ولی من یک غزل با عشق

سرمستی اش را هر که دیده خوب می داند
بی پرسش و پاسخ، جواب هر معما عشق!

جای تو را پر کرده و با حسرت و تردید
می پرسد از من انتخابت چیست غم یا عشق؟
#
عادت به غم دارد دلم، دیگر نمیخواهم
تا پر کند جای تو را یک لحظه حتی عشق ...

با نامه ای خط خورده از این خانه خواهد رفت
"خوشبخت باشی با غمت، با عشق، امضا عشق

عنوان شعر سوم : _
_
نقد این شعر از : رحمت‌اله رسولی‌مقدم
بعد از درود و احترام؛

خانم فرزانه شفیعی دو غزل با رویکرد مغازله برای پایگاه نقد فرستاده‌اند. اگرچه موضوع یک موضوع پُر پرداخت است و اولین انتخاب سرودن برای خیلی از شاعرها، اما شاعرانی که مثل خانم شفیعی به جزئیات هویتی موضوع، جزئیات روایی و شکل متشخص زبانی چنگ می‌زنند، به ریسمان محکمی برای چنگ زده‌اند برای بالا کشیدن خود.
قصه از این قرار است که اغلب، چطور گفتن از چه‌گفتن بیشتر اهمیت می‌یابد. این چطور گفتن اگر به‌شیوه‌ی شخصی و با هوای تازه و رویکرد شخصی باشد، حتی قصه‌ی پرتکرار عشق را، از زاویه‌ی حدیث مکررش نخواهد دید.
آن‌چه که به‌طور مشخص باعث خوب بودن کار خانم شفیعی و خشنودی من شده است، ظرایف ذهنی و ادراکی است. تخاطب من حاکی از آن است که در شعر دوم،  این ظرایف، آن‌چنان که شاعر در ذهن خودش آن‌ها را پرورش داده است و در ظرف زبانش ریخته است، باعث ایجاد یک تعادل ذهنی_بیانی شده است. این تعادل البته در چند بیت از هر شعر دوم هم به‌هم خورده است و من فکر می‌کنم که این به‌خاطر چاله‌های راه بوده است. در نهایت اما تفاوت شاعران موفق‌تر نسبت به دیگر شاعران، در عبور سالم از همه‌ی دست‌اندازهای مسیر است. این بدین‌ معنی‌ست که همه‌ی دوستان شاعر ما، باید سعی کنند تا حتی در یک بیت و مصرع، تن به ضعف و تزلزل و سهل‌انگاری ندهند تا تفاوت‌ها را رقم بزنند.
بیت اول شعر اول، یکی از مصادیق خوردن در همین دست‌اندازهاست. البته که روانی و سلیسی در مصرع اول و در مجموع در کل شعر، این انتظار را ایجاد می‌کند که در جریان عادی حرف زدن شاعر با مخاطب، به لکنت نیفتد. این لکنت در مصرع دوم همین بیت مطلع، اتفاق می‌افتد‌. این لکنت، لکنت بی‌تصویری و بی‌قاعدگی‌ست، وقتی که می‌گوید《ببین که کار ندارم》. یک‌جورهایی نشان می‌دهد که تنگنای قافیه، به پرکردن موقتی این چاله انجامیده است.

من از تویی که منی، در منی، به فکر منی هم
خدا گواه، که یک ذره انتظار ندارم
در این بیت نیز حیف شده است که مصرع اول به این پویایی و طراوت، در مصرع دوم تن به نگنجیدن جمله‌ی اصلی در وزن داده است و جمله را ابتر به‌کار برده است. چون قاعدتا یکی از جملات این مصرع باید 《خدا گواه است》باشد، که فعل آن در وزن نگنجیده است و حیف شده است این بیت.

برای زخمِ عمیقِ نشسته بر تن بیروت
درون حافظه ام شعری از نزار ندارم
این بیت، یکی از نمونه‌های ادراکی خوبی است که شعر ارائه می‌دهد. در حالی که روایت در حال پیشرفت است، یک گریز به این شکل به بیرون و ارائه‌ی یک خرده‌روایت به‌جا و پیوندخورده به متن؛ این نشانه‌ی هضم شدن روایت در ذهن شاعر و تبیین درست آن است.

بیت بعدی اگرچه چاله ندارد، اما آن‌چنان حرف مهم و تازه‌ای ندارد و از سطح بیت قبل، افت کرده است به سطحی سطحی‌تر. در بیت بعد از آن نیز به سطح تجانس قصه و غصه تنزل یافته است و دارایی‌ چشم‌گیری ندارد.
همین‌طور در بیت ماقبل آخر ، با نوبهاری که کارکرد تازه و منحصربه‌فردی ندارد؛ آن‌چنان‌که بهار همیشه در این قافیه کاربرد داشته است و ما اگر بخواهیم آن‌را باز مورد استفاده قرار دهیم، باید با کارکردی متفاوت باشد.

همین پرکاربردی قافیه‌ی بهار را حالا برای ردیف شعر دوم نیز مشاهده می‌کنیم؛ یعنی با یک ردیف پرتکرار بلکه یک کلمه‌ی پرتکرار در ادبیات فارسی، باز هم می‌شود یک طرح نو درانداخت و ظرفیت‌های پنهان دیگری از آن را رو کرد.
این مهم، با 《بی‌محابا》یی سراینده شروع می‌شود و این بی‌محابایی، در همان مطلع، در هیئت عشقی‌ست که دنبال هم‌خانه می‌گردد. این لحظه‌ی آنی و ناگهانی، با تشخیص و تشخصی که برای عشق قائل شده است، رخ داده است. پس این یک همانی برای سراینده با موضوع و موجود روایت اوست که جای تحسین دارد. اگر مخاطبین دقت کنند، هم‌خانگی هم بدون مقدمه پیش نمی‌آید و قبل از هم‌شانگی ساخته می‌شود و بعد هم‌خانگی، پرداخته می‌شود.
از آن‌جا که سراینده‌ی این شعر، یک خانم است و در شرایط جامعه‌ی ما، بی‌محابا از عشق گفتن در زندگی حقیقی ما توسط یک مونث، دشواری‌های خود را دارد، در فاز دوم که بیت دوم باشد، شاعر از جنگی حرف می‌زند که باید مخاطب با شرایط اجتماعی شاعر آشنا باشد تا بفهمد که ان جنگ نامعلوم، چه جنگی‌ست؟ آن بی‌محابایی، یک‌شبه به‌دست نیامده است و حاصل یک جنگ طولانی با خود و دیگران است برای ابراز این عشق. پس ارتباط عمودی با این زیرکی حفظ و تبیین شده است. تازه شاعر، یک‌سره جنگ را توصیف نمی‌کند و از زخمی حرف می‌زند که بعد می‌گوید در آن جنگ، این زخم را برداشته است، و روایت کردنش، جستن پی درمان آن زخم است نه سر آن‌ را باز کردن. این نوع تعبیر از عشق به عنوان درمان نه به عنوان شکنجه‌گر، در شعر حسین منزوی نمود والایی دارد و در ادبیات ما کم‌پیداست. تا یادم نرفته، بگویم که اکثر این تناسبات، به‌خاطر ناخودآگاه و لطافت و انعطاف ذهنی شاعر رخ داده است و احتمالا کمتر آگاهی در آن دخالت داشته است.
در بیت بعد من از تقابل عقل و عشق دیگر نمی‌توانم با یک رویکرد تکراری لذت ببرم، اما می‌پذیرم که شاعر برای اینکه می‌خواسته در هر بیت با عشق برخورد متفاوتی داشته باشد، این تقابل را به‌وجود آورده است. نیز می‌پذیرم که این تقابل، در ادامه‌ی روایت و برحسب آن جنگ بین دو انتخاب و آن دو راهی تردید، شکل گرفته است، و به آن به دیده‌ی اغماض می‌نگرم.
در بیت بعد، نیز برگشتن عشق به همراه آن عقل بازدارنده، در چهره‌ی شعر خواندن《او با ردیف عقل》، باعث شده است که من هم شعر بخوانم اما با هر ردیفی جز عشق. یعنی برگشتن و شعر خواندن او با عقلانیت، مرا از پرداختن به عشق باز می‌دارد، این دز حالی است که من دقیقا در حالی که دارم می‌گویم با ردیفی جز عشق، شعر می‌‌خوانم، دارم از ردیف عشق استفاده می‌کنم. این بیت یک آفرین جداگانه دارد و نشانه‌‌های شاعرانگی در آن برجسته است.
دو بیت بعدی عملا تنزل از آن سطح مطلوب است و می‌توانیم آن را از شعر برداریم و چیزی از آن کم نشود. این بیت‌ها از نوع همان دست‌انداز‌ی‌ست که عرض کردم.
بیت بعدی باز یک تقابل بین غم و عشق است در ترازوی 《یا》. آن‌چنانکه در بیت ماقبل آخر، که مصداق دو بیت موقوف‌المعانی هستند، شاعر باز از آن قریحه‌ی ذهنی استفاده می‌کند تا مادامی که غم محصول همان عشق است، هیچ چیز دیگری حتی خود همان عشق، جای آن غم را  در دل او نگیرد. پس این غم می‌تواند شیرین و دلچسب تلقی شود و باز از آن برداشت‌های مثبت از عشق است و نیک‌بینی و خوش‌بینی در برابر رنج عشق.
تا اینکه در بیت پایانی که پایان بند این روایت و این رفت و آمد ذهنی_زبانی‌ است، شاعر ترفند نهایی را به‌کار می‌برد که شعر را در ذهن مخاطب، ماندگار کند. شاعر خوب این شعر، این بار از رفتن از این خانه حرف می‌زند چون قرار بر اقرار است؛ اقرار به اینکه همه‌ی این تصویر و تصورها، یک نامه بوده است، نامه‌ای که عشق با عشق نوشته است و زیر آن را امضا کرده است. عشق اینجا خود شاعر است که با رنج و غم عشق در بیت‌های قبل یکی شده است. حالا ذهنتان را بست اول ارجاع می‌دهم، آنجا که نیز این همانی با عشق رخ داده بود. پس علاوه بر اینکه در این بیت، مبرهن می‌شود که روایت از چه قرار بوده است، علاوه بر اینکه تکرار کلمه‌ی عشق حتی در همین بیت، توی ذوق نمی‌زند، علاوه بر اینکه ردیف و قافیه جور در آمده‌اند، سر آخر طناب، محکم گره زده شده است که روایت از طناب بیرون نریزد و همه‌چیز پیوستگی داشته باشد. فقط یک پیشنهاد دارم که البته اولین بار است که این پیشنهاد را در نقد شعر کسی به او می‌دهم، چون عقیده ندارم که باید به شاعری بگوییم جای این کلمه این یکی کلمه را بنویس و این جمله را جای آن جمله بگو. ولی این بار استثناء قائل می‌شوم و می‌گویم که اگر جای 《نامه‌ی خط خورده》شاعر بنویسد《نامه‌ی سربسته》باز بهتر باشد. چون تنها اصطلاحی که در این بست خنثی به کار رفته است، همین 《خط‌خورده》است. و شاعر باید از فضای محدودی که در هر بیت در اختیار دارد، نهایت بهره‌برداری را بکند.
از خواندن این شعر بسیار خوشحال شدم و امیدوارم که باز از خانم فرزانه شفیعی در پایگاه، شعر بخوانم.
به امید ادامه‌ی بی‌توقف این مسیر!

منتقد : رحمت‌اله رسولی‌مقدم

فرزند کوهستان؛ متولد خرداد 1369



دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.