عنوان مجموعه اشعار : ناگهان در من دمید
شاعر : یاسمن پرستوک
عنوان شعر اول : امید عبثاین عزیزم ها که میگویی به من
عادت محض است یا
خبر از گوشه چشمی به من خسته ی عاشق دارد ؟
عنوان شعر دوم : انتظارچشمانم با هر صدای ساعت
بیشتر و بیشتر قاب میشود به انتظار
و بغض، فرو میچکد از قاب شکسته ی بند شده به امید
که روزهارا به دوش میکشد
و این روزها
تو حتی به حجم پرتویی از نور
به من نزدیک نمیشوی
عنوان شعر سوم : حسرتدریغا مرهمی
مرهم دریغا
دریغا همدمی
همدم دریغا
در این پس کوچه های بیخیالی
دریغا یاد تو
یادت دریغا
با اندک تأملی دربارۀ سیر تطوّر و تحوّل شعر، از بدو آفرینش تاکنون، بهراحتی درمییابیم که نخستین فصل ممیّز شعر از نثر، موسیقی بوده است و این نکته را نخستین نمونههای شعر یا شبیهِ شعرها در زبان فارسی تأیید میکنند که برخوردار از وزن هجایی و گاهی اسجاعی شبیه قافیه بودهاند. یعنی درواقع، شاعر در بدو امر (چه در دورههای نخستین شعر فارسی، و چه در دورههای آغازین فعالیت ادبیِ خود) برای تمایز سخنش از نثر ساده، به آن آهنگ و موسیقی میبخشد، و امان از روزی که شاعری گمان کند همین اتکاء به موسیقی، برای شعر شدنِ اثری کافی است. آن هنگام است که با ریختنِ «این عزیزمهایی که به من میگویی از سر عادت است؟ یا اینکه واقعاً گوشۀ چشمی به من داری؟» در یک قالب وزنی، فکر میکند شعر گفته است، فارغ از اینکه تنها سطرهایی عادی و ساده را آهنگین بیان کرده است. درست مانند اینکه ما بهجای اینکه بگوییم «هوا چقدر گرمه!» بگوییم «چقد هوا گرمه!» و آنقدر از بیان این جمله در قالب افاعیلِ عروضیِ «مفاعلن فعلن» به وجد بیاییم که فکر کنیم شعر گفتهایم و راهی دور و دراز را یکشبه پیمودهایم و با کشف یک ترنم آوایی، شاعر شدهایم.
البته در ایجاد این مسأله، مقصر اصلی شاعر نیست، بلکه بهخاطر قدرت فوقالعادۀ موسیقی است که چنین برداشتی پیش میآید و میبینیم که اساساً بخش بسیار وسیعی از شعر موزون و مقفای ما، چه در ادبیات قدیم و چه در ادبیات معاصر، از «شعر موزون و مقفا بودن»، تنها «موزون بودن» و «مقفی بودن» را دارد و اصلاً «شعر بودن» را فراموش کرده است. اما در عینحال، مخاطبان زیادی نیز با خواندن همین جملات سادۀ روزمره که وزن و آهنگ به دست آوردهاند، به وجد میآیند و لذت میبرند و این سطرها را زمزمه میکنند.
همین مسأله، در اثر سوم شاعر نیز دیده میشود و در این متن نیز میبینیم که صرفاً با تکرارِ یک ریتم موسیقایی که توانسته یک ترنم آوایی را تا پایان اثر حمایت کند مواجهیم، وگرنه در «دریغا مرهمی، دریغا همدمی، در این پسکوچههای بیخیالی، دریغا یاد تو» چه کشف و کرامتی نهفته است که اگر تکرار را بهعنوانِ خالقِ موسیقیِ آن، را از آن بگیریم، باز هم ارزش خواندن و دوباره خواندن را داشته باشد؟
شاعر میگوید: «بهروز واقعه، تابوتِ ما ز سرو کنید / که میرویم به داغِ بلندبالایی». حالا از این بیت، موسیقی را بگیرید. آیا تردید دارید که آنچه فارغ و عاری از موسیقی بر جای میماند، باز هم شعر است؟ و آیا شعر ناب چیزی جز این است؟
اتفاقاً از شاعر امروز، که غیر از سرودن شعر موزون و مقفا، گزینهها و انتخابهای دیگری نیز پیش رو دارد، توقع میرود که مسحور موسیقی شدن را تنها راهِ پیش روی خود نبیند و شعر بودن و شعر شدنِ اثر را در حوزههای دیگری (حوزههای معنا و خیال و...) بیازماید، آنگاه موسیقی را بهعنوان یکی از چاشنیهایی که میتواند به اثر بیفزاید، درنظر بگیرد و تصمیم بگیرد که آیا آن را وارد متن بکند یا نکند. درواقع از شاعر اصیل توقع میرود که هنگام خلق اثری اصیل و ناب، دریابد که آیا این اثر، اصلاً نیاز به موسیقی دارد یا نه؟ همانطورکه میتواند دریابد که آیا اثرش نیازی به بازیهای زبانی و شگردهای نوشتاری و... دارد یا نه؟