عنوان مجموعه اشعار : ماتم پس از ماتم
شاعر : زهرا کامل
عنوان شعر اول : خالی شد از شادی جهان من پر شدم از غم
غم بعد اندوه آمد و ماتم پس از ماتم
_دنیا_همین عفریتهی محزون پسند آخر
با غم زمینم زد اگر هر دم زمین خوردم
هر قدر همراهش شوم پابند خواهم شد
باید که بگریزم از آغوش جهان کم کم
ای مرگ ای رویای فرجامین تو کاری کن
ای هیبتت انکار نامیرایی آدم
رویا اگر مرگ است اما عشق اعجاز است
منجی بی چون و چرای آدم و عالم
زخمی بزن تا جان بگیرد درد من ای عشق
ای زخمهای خنجرت زیباتر از مرهم
هرچیز دارم را بگیر از من و بعد از آن
سمتم بیاور قاتلی را شکل یک همدم
عنوان شعر دوم : عنوان شعر سوم :
اینک نوبت نقد و بررسی غزلی از دوست تازهوارد پایگاه نقد شعر، خانم زهرا کامل است با ۲۰ سال سن و کمتر از چهار سال سابقهی شاعری. بدیهیست که گفتگوی ما یک گفتگوی آغازین باشد صرفا در مورد همین غزل. تا اینکه در نوبتهای بعد، آثار دیگری از این سرایندهی خوشذوق پیش روی کارشناسان پایگاه نقد باشد و دید کاملتری نسبت به هستی و نیستی شعرهای خانم کامل داشته باشیم.
آنچه که در این اولین دیدار دست داده این است که این سراینده در این کمتر از چهار سال، مقدمات شعر را بهخوبی فراگرفته است و منتقد باید سر گفتگو را با خانم کامل، از نقطهی جلوتری نسبت به دوستان تازهکار باز کند.
برای شاعری که فقط ۲۰ سال سن دارد، تسلط به وزن و نحو جملات و دیگر مقدمات، یک امتیاز محسوب میشود. ایشان به این بسنده نکردهاند و امتیازات دیگری نیز به این ارزش، افزودهاند. برای من از این غزل، محرز میشود که ایشان تعریف ذاتی خودش از شعر را میداند و همینکه ما با این چیستی و چرایی آشنا باشیم، راحتتر و آگاهتر در این وادی زندگی میکنیم. مساله این است که انسان در سرزمینهای ناشناخته، همیشه سرگردان است و میزان رهایی از این سرگردانی، به میزان شناخت وی از این هستی بستگی دارد. به نظر میآید که خانم کامل در این مقطع، به اندازهی کافی از ساحت شعر شناخت دارند. من به دلایل این استنباطم در خلال بررسی شعر اشاره خواهم کرد و همزمان نکاتی را با سراینده در میان میگذارم که از این به بعدِ راهش را راست و درست بنماید و بخشی از شناخت بیشترش از این دنیای رازآلود باشد.
مهمترین نکتهی قابل مشاهده در این دیدار، جسارتیست که شاعر از خود نشان داده است؛ جسارت برای تجربهی شخصیت در کلمات و عبارات و جملات و تصاویر. این جسارت، نیروی محرکهی بسیار خوب و بسیار لازمیست. در وادی شعر، برای خویشتنِ خویش بودن، برای یافتن، برای خلاقیت و برای ابراز، لازم است که از حاشیهی امن خارج شویم و به مقدار معقولی، تن به ریسک بدهیم؛ حالا یا ریسک در زبان یا در محتوا یا در فرم یا در دیگر ساحتهای شعر. به عقیدهی من شاعران موفق و سرآمد روزگار، از کسانی نبودهاند که در حاشیهی امن حرکت کردهاند. آنهایی که طعم شیرین موفقیت را چشیدهاند، تن به آزمون و خطا دادهاند و بسیار شکست خوردهاند و بسیار تا مرز پیروزی رفتهاند و بعد به تدریج، راه نهایی و راه رهایی را یافتهاند. چنین کسانی، خود بودن را خواستهاند و زبان خود را داشتن، دغدغهی آنها بوده است. پس در مجموع، شاعرانی به خوشبختی در شعر رسیدهاند، که خودشان بودهاند و راه یافتن خود و زبان خود در شعر، ریسک کردن و پا گذاشتن به مناطق کمتردد این وادیست. بنابراین من این جسارت را بهرغم موفقیت و شکستی که توامان در این سروده رخ داده است، یک نکتهی طلایی و امیدبخش میدانم.
در مصرع اول بیت اول، آغاز یک آغاز گسترده است و منظره و چشمانداز، هر دو در تقابل با هم، این گستردگی و بلندنظری را نشان میدهند؛ جهانی خالی از شادی و پر از غم. اگرچه شاعر در مصرع دوم سعی کرده است موجودیت و حیات این جهان را به تواتر این غم نسبت دهد و تلاش درخوریست، اما چون آوردهی تازه و منحصربهفردی در پرداخت نهایی ندارد، تلاش نافرجامیست. یک دلیلش بیشک قافیهی سختیست که برای این شعر انتخاب شده است و دست و بال سراینده را برای استخدام مفاهیم تازه با این زنگ کلام، بسته است. اما خانم کامل باید بداند که اغلب شاعران موفق، از همین تنگناها باشکوه بیرون میآیند و با افزایش تجربهی خواندن و نوشتن، مهارت سربلند بیرون آمدن از موقعیتهای سخت و از تنگناها نیز بهدست میآید.
در بیت دوم، این روایت به شکل طبیعی و با تشریح، ادامه مییابد. در این بیت، 《 عفریته》با 《 حزن》مورد اشاره در این تصویر، ارتباط برقرار نمیکند و در جریان تاثیر و تاثر، بیاثر است. وانگهی نتیجهگیری کلی در بیت که زمینخوردن من بدین سبب است، یک ایدهآل تصویری و یک ارائهی بولد و برجسته نیست. یعنی به زبان سادهتر، شاعر این شعر، موقعیت ایجاد میکند اما طبیعیست که هنوز باید کسب تجربه کند که از موقعیتهایی که ایجاد میکند، به شکل بهینه استفاده کند.
در بیت سوم نیز ارتباط عمودی روایت به خوبی حفظ میشود. گریز در این بیت، تلویحا میتواند تلاش شاعر برای گریز از غم و ماتم و خوردم بیتهای قبل باشد به سمت بک کشف ایدهآل. یعنی اینجا شاعر میداند که یک توانایی برای گریختن از این دام و ارائهی مطلوبتر خودش دارد، و شاید حتی واقف است که کمکم موفق خواهد شد در این گریز.
بیت بعدی بیت بسیار خوبیست و من دوستش داشتم به چند دلیل. اول اینکه شاعر در سن ۲۰ سالگی، بهجای فانتزی بازی، استحکام زبان را اختیار کرده است و استخوانبندی محکم شعر برایش در زبان اتفاق میافتد. دوم اینکه خیلی از همنسلان او نمیدانند که فرجامین یعنی چه و نهایتا با فرجام آشنا باشند و این شکل استعمال کلمه در قالب این تصویر، در مخیلهشان نمیگنجد. همینطور نامیرایی و چفت درست آن یعنی انکار. حداقل اینجا تلاش بر این است که در شعر، مسائلی مثل پرسش و پاسخهای بنیادین مطرح شود. این رویه در شعر فارسی ما کمتر به چشم میآید و این نگاه فیلسوف مآبانه، برای شعر ما لازم بهنظر میآید. ضمن اینکه دست به دامن مرگ شدن برای جدایی از آغوش غمانگیز جهان، یک تصویر تازه نیست، اما چون نوع ارائهی آن بوی فکرمحوری میدهد، پسندیده است. مثلا شاعری به نام زهرا معتمدی در یک شعر میگوید: کاری از عشق برنمیآید/ مرگ ما را نجات خواهد داد.
از عیبهای این بیت، تشبیه مرگ به رویا است. شاید در بافت لغوی قابل تشبیه باشد، اما در بافت ذهنی ما از رویا و مرگ، نمیشود یک ترکیب همگن ساخت و بیشتر یک ترکیب ناهمگن مینماید. در واقع مردن، غمانگیزیست برای خودش و بیپایان!
به همینخاطر، این نقیصه به بیت بعد هم رخنه کرده است. آنگاه تقابل رویا و اعجاز رخ میدهد و آنچه خود را در پیرهن اعجاز عرضه میکند، عشق است. این تصویر اما بسیار آشنا و پرتکرار است و باید ببینیم که آیا شاعر در مصرع بعد از این تکرار میگریزد و تصویر تازهای ارائه میکند، یا در ناگزیریاش گیر میافتد؟
آن ناگزیری، قافیهی آدم و عالم است که باز سراینده در آن گیر میافتد و برخلاف دست به دامن منجی شدنش، از آن نجات نیافته است. وانگهی، سراینده عشق را برابر مرگ قرار میدهد و منجی بودنش را در برابر رهایی از مرگ. ولی اگر مرگ، رویا بود، چرا باید از آن نجات پیدا کنیم؟ این تناقض، به این تناظر و تقابل، لطمه وارد کرده است.
در بیت بعدی، زیبایی زخم خنجر با جان گرفتن درد من، چندان ارتباط تنگاتنگی ندارد. یعنی خانم کامل متوجه است که زخم خنجر می تواند جان گرفتن من از درد را توجیه کند، اما این زیبایی را از کجا به آن میبخشد؟ در واقع زیباییاش را چفت و بست دیگری باید! اگر به این خرده، به دیدهی اغماض بنگریم، بقیهی بیت کارکرد مطلوبی دارد.
و بیت آخر که پایانبند این روایت و خردهروایتهایش است، به یک کلیگویی بسنده کرده است و مظهری از موفقیتهای نسبی و شکستهای این شعر شده است. قاتل به شکل همدم سوی آدم آمدن، یک تصویر پرتکرار در ادبیات فارسیست، مثل گرگ در پوستین گوسفند. این نیز میتواند از تحمیلات این قافیهی سخت باشد، اما به نوشتنش میارزید، چرا که سرایندهی مستعد ما باید در این شرایط سخت قرار بگیرد تا یاد بگیرد که چطور انتخابهای برتری داشته باشد و خروجی کارش ارزندهتر.
امیدوارم باز هم از خانم کامل در پایگاه شعر بخوانم و گامبرداشتنشان را به سوی کاملتر شدن در بستر پایگاه نقد شعر ببینم.