توزین




عنوان مجموعه اشعار :
شاعر : محمد حسن‌زاده (سپهر)


عنوان شعر اول : شعر ۱
تو آبروی زمین و زمانی، اما نه
تو سرکشی بهار و خزانی، اما نه

تو خود تمام جهانی و هم دلیل جهان
برای ماندن توی جهانی، اما نه

تحقق رویاهای خفته در ذهنی
تو طعنه‌ای به زمان و مکانی، اما نه

درون ذهن زمینیست هر خیال محال
تو هرچه نیست به دنیا همانی، اما نه

تو هستی و همه هستی من شدی انگار
و دلخوشم که برایم بمانی، اما نه

چنان سکوت تو تاریک کرده روح مرا
که شعر می‌گوید جان جانی اما نه

چنان خیال مرا ریختی بهم که فقط
بگویم از پس هر چیز آنی اما نه

کی‌ام که منع کنم از به غیر خویش تو را
تو گرچه با مهرت می‌توانی، اما نه

فقط بیا به دل هم به مهر حک بکنیم
تو گوشهٔ قلبم در امانی، اما نه

نه گوشه، روی سر قلب من تو جا داری
که قدر بی‌کسی‌ام در دلت صفا داری

عنوان شعر دوم : ‌‌
‌‌

عنوان شعر سوم : ‌‌
‌‌
نقد این شعر از : رحمت‌اله رسولی‌مقدم
بیشترها و پیش‌ترها
اینک در صفحه‌ی نقد، میزبان مهمان تازه‌ای‌ هستیم که گرچه برای پایگاه، دیریافته می‌نماید، اما برای من آشناست. سپهر حسن‌زاده با بیست سال سن در دو سال گذشته کارهای متعددی به رشته‌ی تحریر در آورده است، اما حالا برای حرفه‌ای‌تر دنبال کردن حرفه‌ی شاعری، تصمیم‌ گرفته است که آثارش در پایگاه نقد بازخوانی شوند و در جریان گفت و شنیدش با کارشناسان پایگاه نقد، تجارب کتبی و شفاهی خود را افزایش دهد و با آنالیز تجاربش، نقاط قوت و ضعف خود را بشناسد؛ اولی را تقویت کند و دومی را کاهش دهد. در استعداد و توان ذاتی سپهر، شکی نیست؛ چنان‌که در سن ۱۸ سالگی، برگزیده‌‌ی بخش جوان شعر فجر بوده است. قطعا در آن سن استعداد او چربش قابل توجهی به تجربه‌اش داشته است. نکته‌ی مثبت دوم در کار دوست مستعد ما، همین تن دادن به چالش و سردی و گرمی نقد است. اگرچه گاهی نقد، لبه‌ی تیز و برنده‌ای دارد، اما قرار گرفتن آگاهانه در این معرض، در معرض این نیشترها، نشان از بسنده نکردن به جایگاه فعلی‌ و خواستن بیشترها و پیش‌ترها دارد.

با همه‌ی این تفاصیل، غزلی از سپهر پیش روی ماست برای بررسی چند و چون عیارش. بیت پایانی غزل، حداقل نشان از تمایل سپهر برای فرار از کلیشه و قید و بندهای آن است. قید و بندی که خود سراینده از آغاز شعر آن را دوست داشته است و مستقیما با 《اما نه》ها‌ی ردیف، خواسته است از چیزی که دوست دارد بگریزد و به حد بیشتری از خواسته‌اش برسد. پس باید از آغاز شعر، در جریان آن‌چه که شاعر به بودن و داشتنش بسنده نکرده است، قرار بگیریم و ببینیم که آیا بعد از هر جواب رد به خودش، خواسته‌اش در مقیاس فنی و ادبی، خواسته‌ی ارزنده‌تر و برجسته‌تری بوده است یا خیر؟ تا برسیم به بیت آخر که ببینیم آن فرار از کلیشه، فرار موفقی بوده است یا نه؟
 آبروی زمین و زمانی، اما نه
تو سرکشی بهار و خزانی، اما نه

در بیت نخستین، از آبروی زمین و زمان سخن به میان می‌آید که کوچک و اندک نیست برای نه گفتن به آن. پس از همین ابتدا، سپهر کار خودش را مشکل کرده است، چون باید در مصرع دوم، به یک خزانه‌ی بزرگ‌تر چشم بدوزد. در بوته‌ی آزمایش، به جز اینکه سرکشی برای بهار و خزان، یک تعبیر کلی‌ست و مشخصه‌ی مبرهنی برای این دو فصل نیست، یک نقص تنزل خواستاری و نه ساختاری رخ می‌دهد. اگر سپهر دقت کند، در مصرع اولش، داشته‌اش هم زمان داشت و هم مکان؛ یعنی گستردگی و عرض و طول بیشتری داشت؛ طول زمان و عرض زمین. ولی در مصرع دوم فقط فصل و زمان دارد، آن هم فقط بخشی از زمان. پس تا اینجا چیزی را که نخواسته است، از چیزی که بعد از آن خواسته است، ارجمندتر نبوده است.

تو خود تمام جهانی و هم دلیل جهان
برای ماندن توی جهانی، اما نه

در بیت دوم، پس اما برمی‌گردد و در پله‌ی بالاتری قرار می‌گیرد و مقیاسش، بزرگ‌تر می‌شود. این نکته‌ی ذهنی و ادراکی خوبی‌ست. اما با یکی دو اشکال. اشکال اول اینکه وقتی از 《هم》برای تناظر استفاده می‌کند، جمله‌ی صحیحش می‌شود: 《تو هم تمام جهانی و هم دلیل جهان...》. یعنی هم این و هم آن! این یک اشکال ساختاری‌ست و نه خواستاری. ضعف دوم، تکرار زیاد 《جهان》 در این بیت است بدون ضرورت زیبایی‌شناسی. یعنی به نظر من《جهان》 در مرتبه‌ی دوم تکرارش، می‌شد یک خواهان دیگر باشد و یک اراده‌ی دیگر.
آن‌چنان‌که در بیت بعد، تحقق طرف صحبتش را منوط به رویاهای ذهنی خودش می‌داند.
 تحقق رویاهای خفته در ذهنی
تو طعنه‌ای به زمان و مکانی اما نه

در این بیت، مصرع اول بسیار دلچسب است و امتیازی که دارد این است که آن ذهنی بودن موجود در متن، در بطن مصرع هم رخ داده است. این میزانی، یک توزان موسیقیایی هم در مصرع به‌وجود آورده است. در مصرع دوم نیز طعنه زدن به آن مکان و زمان، می‌تواند تحلیل ذهنی درست سپهر از خواسته‌ی بعدی و فراترش باشد، با یک عیب: طعنه را به شکل نکره به کار برده است و یک مجهول نامشخص، وزن کمتری نسبت به یک معلوم برجسته دارد. مثلا اگر اینجه به جای 《طعنه‌ای》می‌نوشت 《طعنه‌ی》خیلی محکم‌تر و استوارتر بود. طعنه‌ی به زمان و مکان، فراگیرتر، گستروه‌تر و جهان‌شمول‌تر است.

درون ذهن زمینیست هر خیال محال
تو هرچه نیست به دنیا همانی، اما نه

نکته‌ی ویراستی اینکه بهتر است زمینی‌ست بنویسیم تا خواندن آن راحت باشد و رسم‌الخط، استانداردتر.  وانگهی اگرچه دوست من تلاش کرده است که بگوید تو هرچیزی هستی که در واقعیت دنیا پدیدار نیست، اما مقدمه‌ی این گفتار، کمی می‌لنگد. 《ی》چسبیده به زمین، نشان دهنده‌ی 《یک》است و جمله‌ی صحیح آن می‌شود 《 درن ذهن 《یک زمینی‌ست...》، اما در تنگنای عروض، فرصتی برای کامل نوشتن جمله به دست نیامده است و در چنیت حالاتی، مخاطب باهوش ممکن است فکر کند که نوشتن این بیت برای سراینده سخت بوده است. پس سپهر باید حواسش باشد که در شعرش نشان ندهد که به سختی اسباب گفتن یک حرف را گرد آورده است و آن حرف را زده است. یعنی این احساس باید به مخاطب دست دهد که نوشتن این جمله و این بیت، کاری‌ست که سراینده به راحتی انجام داده است. این نکته‌ی روانشناختی، در گسترده شدن تعداد مخاطب و جذب مخاطب، خیلی موثر است.
تو هستی و همه‌ هستی من شدی انگار
و دلخوشم که برایم بمانی اما نه

اینکه سراینده در رفت و برگشت کار، از هستی به نیستی رفته است و از آن دوباره برای ایجاد آن خواسته‌ی دلخواه، یک هستی به‌وجود آورده است کار مثبتی‌ست. ولی در بدو کار بگویم که این حرف، تازگی ندارد. به عبارتی، خیلی ازسرایندگان و ادیبان، این حرف را به شکل مختلفی گفته‌اند. پس لازم است که از تکرار مکررات، خودداری کنیم. نکته‌ی بعد در ریزه‌کاری  گزینش کلمات است. اگر ما بخوهاهیم با دیده‌ی تردید به اینکه تو هستی من شده‌ای بنگریم، در یقین جمله‌ی اول که بی‌تردید می‌گوییم 《 تو هستی》، شک راه داده‌ایم. حالا این تردید کجا به‌وجود آمده است؟ در کلمه‌ی 《انگار》. انگار یک حرف تردید است و آن یقین را به احتمال مبدل می‌کند. پس شاعر باید همین‌قدر در گزینش کلماتش، وسواس به‌خرج دهد.

چنان سکوت تو تاریک کرده روح مرا
که شعر می‌گوید جان جانی اما نه
سکوت تو چطور می‌تواند روح مرا تاریک کند؟ اگر می‌گفتیم که خاموش کرده، شدنی بود، اما سکوت با تاریکی، چفت و بست محکمی ندارد. به‌علاوه‌ی اینکه جان جان، از پنهانی حرف می‌زد و پنهانی در تاریکی هم می‌تواند رخ دهد. ولی ارتباطش شکل نگرفته است. چرا؟ چون حلقه‌ی سوم این ماجرا یعنی سکوت، توان ربط دادن تاریکی به جان را نداشته است. این نکته هم برای مثلث‌سازی در ارتباطات عناصر شعر، باید مدنظرمان باشد که پیوند دهنده، باید دو ضلع متصل به دو عنصر دیگر را داشته باشد.

چنان خیال مرا ریختی بهم که فقط
بگویم از پس هر چیز آنی اما نه
سلیسی و روانی این بیت یک امتیاز است و تکراری بودن مضمونش، یک نقص.

کی‌ام که منع کنم از به غیر خویش تو را
تو گرچه با مهرت می‌توانی، اما نه
این بیت، در واقع می‌توانست بیت بعد از 《 تو هستی و همه هستی من شدی انگار...》باشد، زیرا آن‌جا تو با یقین می‌گویی که مال من هستی، و پشت‌بندش می‌گویی اما نه! پس چه؟ پس من《 کی‌ام که منع کنم از به غیر خویش تو را》؟ اینجا تکه‌های پازل، جور می‌شد.
اینکه در مصرع دوم می‌گویی که 《تو گرچه با مهرت می‌توانی...》 و جمله ناتمام می‌ماند، یک شگرد خوب است که خوب اجرا شده است. این یکی از تکنیک‌های روایی شعر امروز است که یک پنجره به بی‌نهایت به روی مخاطب باز کنیم و به او بگوییم که هرچه می‌خواهی در امتداد این دریچه ببین!

فقط بیا به دل هم به مهر حک بکنیم
تو گوشهٔ قلبم در امانی، اما نه

نه گوشه، روی سر قلب من تو جا داری
که قدر بی‌کسی‌ام در دلت صفا داری

این دو بیت پایانی را با هم آوردم که به یک نکته‌ی منفی دیگر در کل شعر اشاره کنم و آن، تکرار زیاد 《تو》است. اگر ما می‌توانستیم کارکرد متفاوتی در هرکدام از این‌ها ارائه کنیم، تکرار آن در خوانش، به چشم نمی‌آمد. اما این 《 تو》اغلب حشو می‌نماید و ضمایر متصل، خودشان به تنهایی از عهده‌ی مشخص کردن 《 تو》 برمی‌آیند.
دیگر اینکه، 《 فقط بیا...》ادامه‌ی خوبی برای 《 اما نه》 نیست. در واقع شاعر خودش با اما نه‌ای که انتهای هر بست مستقر کرده است، خودش را در این تنگنا قرار داده است که بیت بعدی بلافاصله به شکل متنی، باید امتداد بیت قبلی باشد، که در این بیت، از عهده‌ی آن برنیامده است. یعنی ما در جملات عادی‌مان نمی‌گوییم که 《تو چنینی اما نه، فقط بیا...!》. این اما نه، یک نقش انکاری هم دارد و در خیلی موارد باید فرض بعدی‌ای که می‌آید، نقض‌کننده‌ی فرض قبلی باشد.

در بیت آخر، اینکه دست به برهم زدن قافیه و ردیف می‌کنیم، یک جرات و جسارت لازم است، ولی وقتی دست خودمان را این‌قدر باز می‌کنیم و دیگر در کشاکش قافیه نیستیم، باید زیرکی کنیم و با تحکم حرف بزنیم و حرف موثرتری بزنیم. 《 به قدر بی‌کسی‌ام در دلت صفا داری》، قادر نیست که هم نشان‌دهنده‌ی آن رهایی از کلیشه باشد و هم پایان‌بندی محکم. موازنه‌ی بین بی‌کسی و صفا، اصلا به‌وقوع نمی‌پیوندد، چون کسی نمی‌تواند صفا و بی‌کسی را در دو کفه‌ی یک ترازو برای توزین قرار دهد. 

در نهایت، سپهر در این شعر، ترکیبی از جهان‌بینی خوب و سهل‌انگاری‌اش بود. می‌خواهم که همین روند تجربه‌ورزی ذهنی‌اش را ادامه دهد و هنگام سرودن، به این جزئیات توجه کند و به خودش سخت بگیرد. اولین ورود سپهر به پایگاه، با سخت‌گیری روبه‌رو شد، بلکه این جدیت را در کارش لحاظ کند برای بیشترها و پیش‌تر‌ها.  موفق باشی دوست من!

منتقد : رحمت‌اله رسولی‌مقدم

فرزند کوهستان؛ متولد خرداد 1369



دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.