عنوان مجموعه اشعار : صبر کن
عنوان شعر اول : صبر کن
صبر کن آهسته تر از دیده ام پرواز کن
پر نزن از دیده ام جانا کمی کم ناز کن
وقت پرواز است میدانم ولی لختی درنگ
قدر یک عاشق شدن اینجا بمان اعجاز کن
در دو چشم مشکی ات صد کهکشان احساس هست
بی وفا تنها شهابی هم به من ابراز کن
جنگ داری با دل بیچاره ام باشد بیا
با فشنگ چشم خود قلب مرا جانباز کن
آری آری خاک درگاهت نباید میشدم
حال اینجا یک تیمم کن سپس پرواز کن
وقت رفتن از کنارم جانمازت را ببر
مشتی از خاک لبم مُهرت نمازی ساز کن
رفت حتی لحظهای هم چشم در چشمم نشد
ای دل بیچاره کمتر بر خودت اغماز کن
عنوان شعر دوم : _
آنقَدَر با قلب من ناجور بازی کردهای
باخت رنگ مشکی اش را آخرش موهای من
عنوان شعر سوم : _
_
نقد این شعر از : رحمتاله رسولیمقدم
اینک نقد یک غزل و یک تکبیت از خانم محدثه اکبرپور، پیش روی ماست. به ایشان سلام میکنم و احترام میگذارم به پیوند قلبیشان با شعر، آنچنانکه پنهان کردن دستنوشتههای بچگی و نوجوانی و جوانی خیلی از ما ایرانیها از ترس قضاوت و از فرط خجالت، مشخصهی مشترکیست. دیگر مشخصهی مشترک خود من با خانم اکبرپور زمانی که در همین پایگاه نقد، شعر برای نقد میفرستادم، گفتن همین جملهی 《 اما این رو مطمئنم که میتونم شعر خوب بگم》به یکی از اساتید هنوز و همیشهام بود. در واقع این مسیریست که همهی ما باید طی کنیم. ما هیچکدام از ابتدا تر و تمیز شعر ننوشتهایم و نوشتههای ابتدایی ما نه یک دفتر و دو دفتر، بلکه بیش از ده دفتر نوشته داشتهایم که با معیارهای سنجش ادبی، ارزش ادبی ناچیزی داشتند و نتوانستند یک اثر هنری باشند. اما آنها اسباببازیهای بچگی شعر ما بودند برای تمرین کردن و جستن و یافتن و نیافتن و به همریختن مجدد و بنا کردن مجدد.
از این رو خانم اکبری نیز باید واقف باشند که به جای پرداختن به آن دستنوشتههای قدیمی، آنان را در چمدانی بگذارند و با آموختههای جدیدشان، سعی کنند که کارهای تازهای بنویسند و این احساسی که از رابطهی جدیدشان با شعر یافتهاند را، در بوتهی آزمایش بگذارند و ببینند که تغییر نگرشی که از آن حرف میزنند، توانسته است به تدریج اثر خود را روی کارشان بگذارد یا خیر؟ این کار البته که به پایگاه نقد برای سنجش میزان پیشرفتهای ایشان هم کمک میکند. در واقع خواستهی اول من از این دوست خوشذوق این است که بهجای اینکه فرصت محدود عمر را در مرور و ویرایش آنچه که در مقاطع آماتور بودن بر ایشان گذشته است، خرج کنند، به فکر تحریر کارهای نو با آموختههای نو باشند. ضمن اینکه آن کارهای نخستین ایشان و هرکسی، جانمایهشان همان موقع شکل گرفته است و ویرایش جزئی یک اثر، نمیتواند به آن جانمایهی تازه ببخشد.
این توضیح را برای شخص ثالثی که احتمالا این نقد را میخواند هم بدهم که تا اینجا، کمی در مورد پیامی که خانم اکبرپور برای منتقد گذاشتهاند، حرف زدیم.
اما بعد...
اینکه خانم اکبرپور با اطمینان از توانستنشان برای سرودن شعر خوب حرف میزنند، نشان از آن میل قلبی و 《انگیزهی اصیل》ایشان برای سرودن دارد. این نکته، خیلی برای سرودن لازم است و یک نیروی محرکه محسوب میشود. اما تا زمانی که به تدریج به زبان خودشان دست نیابند، نمیتوانند آنطور که از خودشان انتظار دارند، یک اثر تولید کنند. این طبیعی است و این مهارت، به تدریج با نوشتن زیاد همراه با تمرکز و مطالعهی زیاد، به دست میآید. کسانی هستند که متمرکز کار نمیکنند و مطالعهی درست از گذشته و عصر حاضر ادبیات ندارند و بهخصوص شعر معاصر و مقطعی که در آن هستیم را درست نمیشناسند، تمرین زیادی هم نمیکنند و در نوشتن هم به خودشان سختگیری نمیکنند. اینها همیشه در وادی ادبیات، سرگردانند؛هیچوقت خودشان نیستند و اغلب کپیای از دیگران هستند. چرا؟ چون مهارت حرف زدن به زبان خودشان را بهدست نیاوردهاند؛ حرفهایی که میزنند یا حرف مهمی نیستند، یا شیوهی گفتنشان شعریت چندانی ندارد و یا تقلیدی از کار دیگران است. در حالی که در هنر و شعر، خلاقیت بالاتر، منحصربهفرد بودنتر را در پی دارد و آنکه بیشتر منحصربهفرد مینویسد، جای پایش محکمتر است و کارش ستودهتر و ماندگارتر. این توضیحات برای خانم اکبرپور خیلی ضروری بودند، تا ترسیم کلیای از مسیری باشند که باید خانم اکبرپور طی کند.
در جزئیات شعر، نکاتی در مورد فرستههای ایشان عرض میکنم که بدانند اشکالات این کارشان چیست و دفعات بعد بهخاطر داشته باشند که در حد رونق قلمشان، رعایت کنند.
نخست اینکه شاعر باید به زبان روز شعر بنویسد. به ببان روز حرف زدن در یک کلمه اتفاق نمیافتد و در کل یک متن رخ میدهد. آنچنانکه بیت اول را که میخوانیم، بلافاصله لفظ حرف زدن را و نحوهی تصویرسازی را، حتی محتوای کار را و شکل بیرونی و درونی کار را که نگاه میکنیم، یک رویهی کهن و مربوط به یک زبان و زمان دیگر میبینیم. برای این مورد باید حتما شعر معاصر و بهخصوص شعر سالیان اخیر را مورد مطالعه قرار دهند.
دوم اینکه ما باید سعی کنیم شعریت را در کارمان اعمال کنیم. یعنی آن حرفی که میخواهیم بزنیم را طوری بگوییم و طوری اسباب آن را فراهم کنیم که از سطح معمولی و روزمرهی زبان فاصله بگیرد و به یک سطح غیرعادی و برانگیخته برود که ما در مجوع به آن شعر و شعریت میگوییم.
پس 《 صبر کن آهستهتر از دیدهام پرواز کن/ پر نزن از دیدهام جانا کمی کم ناز کن》 این دو ویژگی را ندارد. چرا ندارد؟ چون اولا تازگی و حرف نو و خلاقست در آن وجود ندارد؛ ثانیا وقتی یک بار در مصرع اول میگوییم از دیدهام پرواز نکن، در مصرع دوم دوباره همان حرف را میزنیم و میگوییم از دیده ام پر نزن! پس ما باید به خاطر داشته باشیم که در شعر، علاوه بر اینکه حرفی که میزنیم، تازگی داشته باشد و متعلق به خودمان باشد، باید به یاد داشته باشیم که در یک بیت ویک شعر، همان حرف را دوبار تکرار نکنیم. چرا؟ چون فضای ما در بیت بسیار محدود و کم است و ما باید از آن فضا به نخو احسن استفاده کنیم. هر شاعری از فضای اندکی که در اختیار دارد بیشتر استفاده کند، شعر قویتری میسراید. وانگهی، اگر ما یک حرف را چندبار تکرار کنیم، مخاطب این احساس را پیدا میکند که شاعر حرفی برای گقتن نداشته و باز برگشته به همان حرف! یعنی ما نباید اجازه بدهیم که چنین فکری به ذهن مخاطبمان خطور کند.
آن دو تا 《کم》 در مصرع دوم، هم چنین نقشی دارند. به علاوهی اینکه اگر ما وقتی قافیهی 《ناز》 و هر قافیهای که در نظر میگیریم را بگردیم و اولین و نزدیکترین مطلبی که راجع به آن به ذهنمان خطور کرد را به آن اضافه کنیم، خواهیم شد یک شاعر قافیهاندیش که بهجای اینکه شعر و قافیه در خدمت او باشند، او در خدمت شعر و قافیه است.
وقت پرواز است میدانم ولی لختی درنگ
قدر یک عاشق شدن اینجا بمان اعجاز کن
در این بیت، نکتهی دیگری که هست این است که خانم اکبرپور توحه کنند که در شعر اگرچه ارکان جملات جابهجایی دارند، اما نباید یک رکن اصلی جمله، بیدلیل و بدون قرینهی لفظی و معنوی حذف شود. مثلا یک جمله در مصرع اول داریم که《 لختی درنگ!》در حالی که جملهی اصلی آن《 لختی درنگ کن!》است. یعنی فعل 《 کن》بدون قرینهی لفظی و معنوی از جمله حذف شده. نکتهی دبگر در این بیت، راجع به پردازش مطلب است. وقتی سراینده از اعجاز حرف میزند، باید برگردد ببیند که کاری که در شعر به فعلیت رسیده است، آیا یک اعجاز است یا خیر؟ این عاشق شدن که در بیت آمده، در مقیاس ادبی سخن، یک معجزه محسوب نمیشود. نکتهی سوم این بیت، باز هم تکرار پروازیست که در بیت اول، دو بار آمده است.
در دو چشم مشکیات صد کهکشان احساس هست
بی وفا تنها شهابی هم به من ابراز کن
در این بیت نیز همان شعریتی که من باید بهعنوان یک مخاطب ببینم، نمیبینم؛ تشبیه چشم و کهکشان، یک تعبیر تازه نیست؛ گفتن اینکه در چشمانت کهکشان احساس وجود دارد، شاعرانه نیست؛ استفاده از کلمهی شمارش 《 صد》صرفا برای وزن انتخاب شده است و دلیل و توجیه متنی ندارد( مثلا اگر من میخواستم بگویم هزار کهکشان، باز فرقی نمیکرد، فقط در وزن نمیگنجید). یعنی باید شاعر حواسش باشد که برای آوردن حتی یک واو در بیتش هم دلیل محکمی داشته باشد. دیگر اینکه 《 تنها شهابی هم به من ابراز کن》علاوه بر اینکه شعریت ندارد و تازگی هم ندارد، به لحاظ چیدن جمله هم درست نیست. یعنی چه 《 شهابی به من ابراز کن》؟ من متوحه هستم که خانم اکبرپور میخواسته بگوید که از این کهکشان، به اندازهی یک شهاب، یعنی یک نیمنگاه به من نگاه کن! اما در شکل و شمایل جمله، این نیت محقق نشده است. پس یک نکتهی مهم دیگر این است که ما مهارت پیاده کردن آنچه که در ذهنمان داریم را روی کاغذ داشته باشیم.
جنگ داری با دل بیچارهام باشد بیا
با فشنگ چشم خود قلب مرا جانباز کن
در این بیت، علاوه بر اینکه ارتباط عمودی با بیتهای بالا وجود ندارد( در شعر معاصر، برعکس شعر قدیم، بیت محوری نداریم و باید ارتباطات عمودی در شعر برقرار باشند. این خاصیت روایت است.)، باید شاعر از خود بپرسد که آیا فشنگ فقط کسی را جانباز میکند؟ فشنگ قبل از جانباز کردن، نقشاش کشتن است. پس ارتباط سستی بین این دو کلمه وجود دارد و فشنگ الزاما به جانباز شدن منجر نمیشود. ضمن اینکه جنگ با دل بیچاره داشتن هم کارکردی شعرگونه ندارد و از حد معمولی جمله بودنش فراتر نرفته است.
آری آری خاک درگاهت نباید میشدم
حال اینجا یک تیمم کن سپس پرواز کن
نکتهی دیگر که د این بیت باید به نکات قبلی اضافه کنم، این است که برای ورود هر عنصری به شعر، باید دلیل داشته باشیم، درغیر اینصورت کارمان غلط است. در این بیت، خاک درگاه تو شدن، و کلا خاک، از کجا آمده است؟ بهخصوص وقتی سراینده گفته است که آری آری، یعنی اینکه باید در بالا به آن اشاره شده باشد. اما در عمل این اتفاق نیفتاده است. در محتوا هم یک نکته بگویم، اینکه آیا اینکه از معشوق بخواهیم از خاک بودنمان تیمم کند و بعد برود، آیا چیزی به ما میافزاید؟ آیا چیزی به شعر اضافه میکند؟ آیا بار معنایی تازهای دارد؟ پس این سوالات را همواره موقع سرودن، از خود بپرسید.
وقت رفتن از کنارم جانمازت را ببر
مشتی از خاک لبم مُهرت نمازی ساز کن
در این بیت، شعریت کمی بیشتر وقوع یافته است، ولی معنای تلویحی مد نظر شاعر، بوسه است که خب این بوسه هم طبق قاعدهی نماز، میشود بوسهی سرایند به جبین معشوق. خب تقریبا شعریت بیشتری نسبت به بقیهی ابیات اینجا وجود دارد، فقط تازگی نداشتن حرف و نوع سخن از معاشقه، کماکان است.
رفت حتی لحظهای هم چشم در چشمم نشد
ای دل بیچاره کمتر بر خودت اغماز کن
و بالاخره بیت آخر که همان اتفاقهای مدنظر در آن نیفتاده است تا آنرا بالا بیاورد و ارتقاء دهد. و اینکه 《 اغماض》خودش با قوافی بالا همقافیه محسوب میشود و نیازی نیست که برای قافیهسازی، شکل املایی آن را تغییر دهیم و به 《اغماز》تبدیلش کنیم.
در شعر بعد که یک تکبیت است، آن شاعرانگی بیشتر به چشم میآید و نشان میدهد که بله، خانم اکبرپور توان و استعداد ذاتی سرودن را دارد و فقط باید مقداری بیشتر کار کند.
آنقَدَر با قلب من ناجور بازی کردهای
باخت رنگ مشکی اش را آخرش موهای من
در این بیت، ایشان تلاش کرده است که اول یک بازی بهوجود بیاورد که در آن برد و باختی وجود داشته باشد. آنگاه او از هوش خود بهره میبرد و باختنی را که بین برد و باخت انتخاب کرده است، به اصطلاح 《 رنگباختن》پیوند میزند. آنگاه یک عنصر برای زنگباختن پیدا میکند که چه بهتر از 《 موهای من》؟ نیازی هم ندارد بگوید که موهای من سفید شد؛ میگوید《 موهای مشکی من رنگ باختند》. این یعنی استفادهی غیر مستقیم از کلمات و ظرفیتهای زبان. این معنی سادهاش چه میشود؟ میشود《 تو با من بد تا کردی تا موهای من سفید شد》. حتی او اگر به خودش سختتر میگرفت و جای 《 ناجور》یک کلمهای میآورد که لایهبندی بیت را بیشتر کند، باز هم شاعرانهتر جلوه میکرد.
در نهایت، میخواهم خانم اکبرپور بدانند که من تند و صریح و بیملاحظه نقد کردم تا اشکالاتشان را بدانند و آنها را برطرف کنند؛ آنچنانکه در بیت آخر، نکات مثبت را دیدم و میخواهم همین روند نگاه کردن به شعر را پی بگیرند و تقکیتش کنند به علم و اطلاعات بیشتر از شعر و باید و نبایدهایش. بیشک پایان تلاش، رضایت فردی و موفقیت و کمال است. برای دوست مستعد پایگاه نقد شعر، آرزوس موفقیت دارم و امیدوارم باز هم از ایشان در پایگاه، شعر بخوانم؛ از شعرهای جدیدشان.