عنوان مجموعه اشعار : غزلیات
شاعر : علیرضا داوریان بابلی
عنوان شعر اول : بلبل سرگشتهبلبلی سرگشته هردم مست و حیران در به در
در خیالِ خام و اندر خوش خیالی غوطه ور
شاد و خندان روز و شب اهنگ و نغمه میسرود
از دهانش دُرّ و گوهر ، شعر و بیتِ معتبر
غافل ای دل کرکسی خوشرو بِشُد چون پیشِ او
دل به دل دادَش غنیمت نزدِ او در یک نظر
باطنش باطل خراب و ظاهری سانِ سراب
ساده دل بلبل ز ذاتِ رَخمه بوده بی خبر
بلبلِ این قصه اما همچو پروانه بسی،
محو شمعش چون شده جمله همه سمع و بصر
کرکس اما پَر گشود و قصد رفتن چون بکرد،
جای کرکس بختِ بد یارش بِشد با چشمِ تر
بی وفا زو دل بُرید و دربِ آن بَندَش ببست
آن قفس ماند و غم و یک عمرِ چندان بی ثمر
شوقِ دیدارش ربود از او همه بال و پرش
او سزاوارِ سقوط و هر چه میآید به سر
جفتِ بلبل همچنان دل میبَرد از او ولی
بلبلِ درمانده مانده با تنِ بی بال و پر
ذات بلبل طینتِ کرکس نباشد سازگار
این نصیحت تو شِنو با هم نسازد خیر و شر
عمرِ خود دادی به باد و باد و طوفان را چه سود؟!
همسِرشتِ خود گُزین تا در بَرَت ناید ضرر
عنوان شعر دوم : بانوی قصر دلرباییای بانوی قصرِ دلربایی
از کلِ جهان شما سوایی
اقبالِ منی و بختِ من؟ یا
معلولِ اطاعت و دعایی؟
چندیست به بالینِ منی لیک
گویی ز تولد آشنایی
یک آیه ز آیات خدایی
اینگونه چرا تو دلربایی؟
در مهرِ به عهدِ خود کنون تو
پاینده تر از دوصد بنایی
چون آینه بس که بی خطایی
چون سنبلِ عید در وفایی
شمس اَر بشود خمُش غمم نیست
مه از تو دهد چو روشنایی
تو ماهِ منی در عجبم من
بر روی زمین چنین چرایی؟
حسرت به دل از لعلِ لبت من
الگوی زمانه در حیایی
چشمی ز قفا در آورم گر
یک دم ز دو دیده در خفایی
این خنده به لب همی که دارم
از طرْف تو بس که جانفزایی
هم دردی و هم دوا شمایی
هم علت و هم شما شفایی
گر کارِ قلم عقب بیفتد
برپا بشود اگر بیایی
شایستهی او، «رها!» نباشد
این شعر کنون که میسرایی
جانان برود جان به چه کارم؟
کاندر نفسی و جان مایی
عنوان شعر سوم : روز فرخندهبه همین روز که فرخنده ازو یاد شود،
تو بیایی به بَرَم جان و دلم شاد شود
هرکه شاگرد به هر مکتب عشقی میرفت
ز سرِ زلفِ تو خود یک شبه استاد شود
به سکوتِ شب اگر پا بنهی قصدِ گذر،
در و دیوار و بنا ها همه فریاد شود
دانه چون عطرِ قدم های تو از خاک گرفت،
بخدا صبحِ دگر سبزه و شمشاد شود
تو اگر درب به سنگی بگشایی به وفا،
ز درِ وصلِ تو صخره خودِ فرهاد شود
ای طبیب دل ویرانهی بر باد شده
یک نگه کن نگهی کاین دلم آباد شود
چو به بالین منی جمله جهان عدل و وفا
گر ز من دل بکنی، جانِ تو بیداد شود
تو ز جانی و همین جان به دلم بند شدست
نشود بند کنی پاره و بر باد شود!
شرطِ پیمان شکنی مرگِ تو گشتست «رها»
تن طُفَیلیست که از محضرت آزاد شود
اینک پایگاه نقد شعر، میزبان دوست سرایندهی ۲۳ سالهایست از مازندران، که این اولین نوبتیست که برای پایگاه، شعر میفرستد و کمتر از ششماه سابقهی سرودن شعر دارد. اینکه یک نفر در ابتدای مسیر پر پیچ و خمی که در دنیای شعر آغاز کرده است، سر از پایگاه نقد دربیاورد، یک نکتهی بسیار مثبت برای اوست. معنی تلویحی این اتفاق، جدیت برای شناختن این دنیای ناشناخته است. من ورود آقای علیرضا داوریان بابلی را به این محفل رسمی شعر و ادبیات خوشامد میگویم و سعی میکنم در این اولین نوبت، با توجه به برداشتی که از اولین آثاری که از ایشان میخوانم، گفتگویی را با هم ترتیب دهیم که مناسب حال و هوای او در این مقطع باشد.
شعر نوشتن بهطور کلی دو موتور نیاز دارد؛ موتور قریحه و موتور آگاهی. بلافاصله تایید میکنم که علیرضا داوریان قریحهی خوشی دارد و آنچه که از اسباب استعداد باید در او نهادینه شده باشد، در طبیعت خلقتش به ودیعه گذاشته شده است. اما جانم که برای علیرضا بگوید، چه بسیار انسانهایی که در زمینههای مختلف، استعدادهای شگفتانگیزی داشتهاند، اما هرگز به نیروی محرکهی دوم خودشان را تجهیز نکردند یا امکانش برایشان وجود نداشت و بدون به جا گذاشتن هیچ رد پایی از تواناییشان محو شدند و گرد فراموشی تاریخ، بر صورتشان نشست. همین الان هم دور و برمان، بسیاری از این آدمها را میشناسیم و میبینیم و غصهشان را میخوریم. ما برای اینکه توانایی ذاتیمان را در سرودن شعر، به مهارت اجرایی برای خلق یک اثر ادبی تبدیل کنیم، باید چند نکته را که همگی کنار هم موتور محرکهی دوم را میسازند، بدانیم و آن را در گیر و دار سرودنمان، مد نظر قرار دهیم.
نکتهی نخست، شناختن شعر و سیر تاریخی آن است. ناشناختگی، مسالهی بسیار مهمیست که محیط ما را برای ما، مستعد سرگردانی و سردرگمی و تن دادن به وقایع تصادفی میکند که برای ما احتمال موفقیت را بسیار پایین میآورد. چنانکه اولین انسانها به دلیل شناخت اندکشان از هستی و زیست و موقعیتی که در آن قرار دارند، زنده ماندنشان بسیار در معرض خطر بود. چنانکه در همین قرن حاضر و همین دو سال اخیر، ویروسی که هیچ شناختی از هویت و ماهیت و رفتار آن نداشتیم، بسیار ما را ترساند و از ما قربانی گرفت و ما را در پستوی خانههایمان و در زنجیر ماسکهایمان، زندانی کرد. پس اهمیت شناخت برای سرزمینی که علیرضا به آن پا گذاشته است، بدیهی و ناگزیر است. ما برای شناخت شعر، باید بخوانیم و بدانیم که شعر بهخصوص شعر فارسی و حتما شعر جهان، از کجا شروع شده است، چه مسیری را طی کرده است، فراز و نشیبهای آن چه بوده است و اکنون در چه نقطهای قرار دارد؟ اهمیت این موضوع در این است که سرایندهی امروز ما با این اطلاعات، خواهد دانست که در مسیر سرودنش که برای هر کدام از ما آزمون و خطا محسوب میشود و شکست و پیروزی دارد، باید از چه نوع سرودنی پرهیز کند و با علم به آنچه که تاکنون بر شعر گذشته است، به این بیندیشد که زین پس ما باید چهکاری انجام دهیم؟
یعنی ما که حالا در سال ۱۴۰۰ زندگی میکنیم، برنگردیم و به همان شکلی که در قرنهای ششم و هفتم، شاعران بلندمرتبهی ما شعر و غزل را میسرودند، بنویسیم. این یعنی بازگشت؛ بازگشت به عقب، بازگشت به گذشته. اگر ما قرار است همان حرفهایی که انسانهای قبل از ما گفتهاند را بگوییم، و به همان شیوه هم عمل کنیم، پس تکلیف خلاقیت و تولید و کشف چه میشود؟ مگر نه اینکه هنر یعنی کاری که تقلیدی از کار دیگران نباشد و خلاقیت، شاخصهی اصلی آن است؟ پس اگر ما نتوانیم به زبان امروز خودمان و با خلاقیت خودمان شعر بنویسیم، نمیتوانیم شعر امروزمان را زندگی کنیم و این برای ما بد است که یکی شعر ما را بخواند و فرض کنیم که ایم شاعرش را نبیند و نشناسد، آنگاه فکر کند که این شعر، حتما چند قرن قبل نوشته شده است! اینکه ساختهی ذهن ما را را دیگران متعلق به اعصاری بسیار پیشتر و کهنتر از ما تصور کنند، برای ما یک نکتهی منفی محسوب میشود.
البته اینکه ما از آن تکنیکها و روشها بهره ببریم، اشکالی ندارد، اما اگر تمام تکنیک و روش ما همان باشد، نکوهیده است. مثلا اینکه بیاییم یک قصه و روایت خطی مدنظر قرار دهیم و همان را به شکل روایت یک داستان کوتاه، تا آخر پیش ببریم، الان دیگر کاربردی ندارد. آن موقع برای پندهای اخلاقیای که پشت این قصهها نهفته بود، اینچنین شعرهایی که موفق هم بودهاند، سروده شده است. حالا اگر ما یک قصهی ناموفق و نهچندان دلچسب داشته باشیم و به همان شیوه آن را بیان کنیم، یک سطح ناموفق از یک ایدهی آزمودهشده را به خورد مخاطب میدهیم که مشخص است رفتار مخاطب در برابر آن چه خواهد بود؛ نخواندن و نادیده گرفتن! در جریان شعر امروز، خردهروایات، رفت و برگشتها، بازیهای زبانی، تکنیکهای سطری و... استفاده میشود، که هرکس باید در مجموع اینها یک زبان شخصی برای خود داشته باشد.
نکتهی بعدی راجع به چگونگی به دست آوردن این شناخت است. ما برای این مهم، باید بخوانیم و خوانش مفید و موثری داشته باشیم. یعنی اینش دیگر بستگی به خودمان دارد که از تخاطبمان با یک اثر ادبی، چه برداشتهای فنی و علمی و اوبیای داریم؟ اگر ما بر اساس همان قریحهی ذاتی، نکات و تکنیکهای ظریف آثار ادبی را دریابیم، چشممان به زوایای دیگری باز میشود که تا حالا از آن زاویه به قضیه نگاه نکرده بودیم. در واقع اگر آثار ادبی، دریچهای دیگر به روی ما باز کنند به روی جهان خود( از نظر تکنیکها و ظرایف روشها)، ما از آنها بهره بردهایم.
نکتهی سوم راجع به تمرین این مهارتهاست. یعنی ما باید چیزهای تازهای را که میآموزیم، مدام تمرین کنیم تا دستمان در سرودن، ورزیده شود. در این سرودنهای تازه، همواره تلاش میکنیم که اشکالاتی که قبلا در کارمان بوده و به تازگی با آنها آشنا شدهایم را کمتر تکرار کنیم و سعی کنیم از آنها فرار کنیم، و کارهای تازهای که یاد گرفتهایم را در شعرمان تمرین کنیم. در نهایت اگر این خواندن و تمرین کردنمان مستمر و دائمی باشد، آنکه قریحهی شاعریاش را نیز دارد، به راهی خوش وارد میشود و سرانجامی مطلوب دارد.
اگر در این نوبت دوست ما به نکاتی که اینجا به طور کلی اشاره کردم و این ضعفهای اساسیای که در این سه شعر وجود دارند، توجه کند، گفتگویمان مفید و مثمر ثمر خواهد بود. به همین خاطر به ریز ریز نقد و بررسی بیتها آنچنان که خودش خواسته است، ورود نمیکنیم تا در نوبتهای بعد و با خواندن کارهای تازهی علیرضا، به جزئیات بپردازیم.
برای او آرزوی موفقیت دارم و منتظر خواندنش در نوبتهای بعد هستم.