عنوان مجموعه اشعار : .
شاعر : سیّده سمیه انجوی نژاد
عنوان شعر اول : .معنی نداشت قصٌه و رؤیا بدونِ زن
حتی کمی تصَوُّرِ دنیا بدونِ زن
وقتی خدا زمین و زمان را می آفرید
ممکن نبود اینهمه گویا، بدونِ زن
مردی صفتْ نداشتْ اگر مهر زن نبود
این کیمیا نبوده مُهیّا بدونِ زن
رنگی نداشت هیچ گلی بی حضور او
پژمرده بود نرگسِ شهلا بدونِ زن
بی موج مویِ درهمِ یلدا نِمی نِمود
تصویرِ هیچ آینه زیبا ، بدونِ زن
آهنگِ زندگیست حضورش به هرکجا
ویرانه میشود دلِ تنها بدونِ زن
حتی اجاق هم به بَرِ خانه سرد بود
بی عشق بود زندگی امّا بدون زن
انجوی نژاد
عنوان شعر دوم : ..
عنوان شعر سوم : ..
دوست شاعر ما،سومین نوبت است که برای پایگاه نقد، شعر ارسال کردهاند. به همراهی مجدد ایشان سلام میکنم و با هم در مورد کم و کیف غزلی که برای نقد و بررسی فرستادهاند گفتگو میکنیم.
شعر، جهان نگریستن است با چشم مسلح. اگر در شعری نوع نگاه، خاصیت پیدا کند، نگاه نقادانه به آن نیز به ویژگی میرسد. نقدهای رایج و کلیشههای حاکم بر آنها، برای شعرهای رایج و شیوههای مرسوم آنها به کار میآیند. از این رو اگر در یک مواجهه، احساس کنم که سمت و سوی نگاه شاعر، یک تفاوت محسوس دارد، سعی میکنم که نقدی که بر آن مینویسم، مخصوص همان حال و همان حالت باشد و تا حد ممکن، ابزارهای لازم برای سنجش مناسب آن شعر را به کار بگیرد.
در این غزل، آگاهانه یا ناخودآگاه، شاعر سمت و سویی را در پیش میگیرد که یک تفاوت مشخص دارد. میدانیم که در مورد زن، بسیار شعر داریم. زن در مقام معشوق، جایگاه بیبدیلی در شعر عاشقانه و اجتماعی فارسی دارد. یا معشوقی وفادار بوده، یا معشوقی بیوفا، یا حتی یک ابزار. از یک جایی به بعد در نه فقط شعر فارسی که در شعر مشرقزمین و بهخصوص خاورمیانه، نگاه به زن تغییر میکند. در شعر عرب، نزار قبانی این کار را انجام میدهد و در شعر فارسی، حسین منزوی. زنی که اغلب وقتی در مقام عشق در شعر فارسی حاضر شده بود، یک بیوفای دستنیافتنی و رنجآورنده بود و پیغامهای حضورش یاس و شکست بود و اصلا آمده بود تا عاشق را شکست دهد و بشکند و خرد کند و موجی از انرژی منفی باشد. آن هم نه به عنوان یک زن، که به عنوان یک معشوق. حسین منزوی میآید و دو کار را انجام میدهد: اول اینکه در جامعهی ما که نگاه به زن یک جور دیگر بوده، زن را در قالب کلمهی《 زن》 مجسم میکند. او به جای اینکه این زن را در آسمانها به عنوان یک محبوب خطاب کند، زن بودنش را از آسمانها روی زمین میآورد و در برابر خود مینشاند و رو در رو و به عنوان یک انسان با او حرف میزند. آنگاه نگاهش به عشق یک نگاه مثبت و به دستآورنده در عین حفظ همهی شکوه آن بهدست نیامدنیست. او زن را خود عشق خطاب میکند و از ابزار بودنش به عشق بودنش ارتقاء میدهد. پس او همزمان هم نگاهش به زن و هم نگاهش به عشق را خیلی متفاوت از آنچه که تاکنون بوده، ارائه میدهد.
مثلا وقتی میگوید:
زن جوان غزلی با ردیف 《 آمد》بود
که بر صحیفهی تقدیر من مسود بود
زنی که مثل غزلهای عاشقانهی من
به حسن مطلع و حسن طلب زبانزد بود
مرا ز قید مکان و زمان رها میکرد
اگرچه خود به زمان و مکان مقید بود
زنی که آمدنش مثل 《 آ》ی آمدنش
رهایی نفس از حبسهای ممتد بود
و ادامهی این غزل که همین نگاه متفاوتی که در بالا عرض کردم در آن رخ مینماید.
شاعر در غزلشان نیز سعی کرده است این نوع نگاه متفاوت به زن را نشان دهد و او را یک قصهی گویا و مهیا و زیبا در خانه تصور میکند. این بطن کار ایشان است و اگر در متن و عمل، نیز این نگاه دگرگون، به تکنیکها و ابزار و صنایع ادبی و ساخت و پرداخت مناسب شکل میگرفت، آنگاه از پس این تفاوت نظری، اثر هنری ارزندهای خلق میشد. با این حال، همین ایدهی نظری متفاوت، دستاورد خوبی برای این سروده است و برای کسی که فعلا سه اثر برای پایگاه فرستاده است. جای امیدواری است که با سختگیری دوست شاعرمان به خودش در مورد نکاتی که زینپس به آنها اشاره میکنیم، مسیر خود را هموارتر کند.
نکتهی مهم و زیرساختی برای این غزل این است که وقتی شاعر، زن را ردیف این شعر قرار میدهد و به 《 بدون》هم مجهز میکند، یعنی علاوه بر محوریت موسیقیایی کلمهی 《 زن》به عنوان ردیف، دارد یک محوریت متنی و ساختاری هم به آن میبخشد. محوری که تمام انگیزهی متن، دور آن جمع میشود و آنچه که در متن به عنوان ارزش تلقی شده است، بدون زن، به ارزندگی نمیرسد. اما آیا به لحاظ پیوندی و ساختاری، این《 زن》 به عنوان محور متن اثر خودش را گذاشته است و اجزای شعر بر این مدار چرخیدهاند، یا صرفا در حد شعار باقی مانده است؟
معنی نداشت قصٌه و رؤیا بدونِ زن
حتی کمی تصَوُّرِ دنیا بدونِ زن
اینجا شاعر برای آغاز کردن زن با قصه و رویا، باید دلیل متنی داشته باشد، تا زن برای معنی بخشیدن به قصه و رویا، یک ربط بافتاری داشته باشد. مثلا در غزل بالا که از منزوی آوردیم در نظر بگیرید که منزوی اولین کلمهی شعرش زن است. میگوید: زن جوان غزلی با ردیف آمد بود...، آنگاه همین اولین کلمهی متن بودن را در اولین بیت، در بیت دوم از آن به عنوان 《 حسن مطلع》 یاد میکند. این هوشمندی شاعر است که برای آوردن هر کلمهای در هرجایی، دلیل متنی محکمی داشته باشد.
شاعر در مصرع دوم، از این رویا بودن و قصه بودن، به طور کمّی حرف میزند. پس ما منتظر میمانیم که این کمیت در جای دیگری از متن، تشریح شده باشد، وگرنه ما به عنوان مخاطب نمیتوانیم بپذیریم که امکان نداشت دنیا بدون زن وجود داشته باشد و این یک شعار است. اینها نکاتی است که من به این شکل عرض میکنم که دوست شاعر ما در نوبتهای بعدی سرودن، هنگام سرایش خود را با این پرسشها مواجه کند و پاسخهایش را در دل متن کار بگذارد، تا به عنوان یک شاعر ریزنگر و نکتهسنج در نگاه مخاطب به حساب بیاید.
وقتی خدا زمین و زمان را می آفرید
ممکن نبود اینهمه گویا، بدونِ زن
خب وقتی سراینده از تصور دنیا در بیت قبل حرف میزند، یک اتصال از آنجا میگیرد و از خلقت خداوند و نقش زن در آفرینش آن حرف میزند. ولی چون اینجا 《 گویا》 اطمینان و قطع یقین و صد درصد نیست، پس یک احتمال به حساب میآید. یعنی آنچیزی که قرار بوده محور متن باشد وبیشک و بیتردید باشد، به یک احتمال نزول اجلال یافته است.
مردی صفتْ نداشتْ اگر مهر زن نبود
این کیمیا نبوده مُهیّا بدونِ زن
اینجا با اینکه تلاش سراینده برای وارد شدن به آن جزئیات بافتی متن، ارزشمند است، اما به دلایلی، تصویر بر این تابلو کانل نشده است. مثلا 《 مردی》اگر به عنوان اصطلاح 《 مردانگی》به کار رفته باشد، یک صفت خواهد بود. پس اینجا قعلیت جمله که 《 نداشت》 است فعلیت غلطیست. یعنی اگر میگفتیم 《 مردی صفت نبود》 جمله، جملهی درستی بود. وانگهی مهر زن چگونه کیمیاساز این مردی بوده است؟ شاید اگر در مقابل صفت مردی و مردانگی، از صف زنی و زنانگی استفاده میکردید، میشد این کیمیا ساخته شود. یعنی بین این دو جنس مخالف و نامتجانس، یک همجنسی درست میکردید از نوع همان 《 صفت》 ی که به آن اشاره کردهاید. آنگاه نکتهی ظریف دیگر این است که زن قرار بوده محور متن باشد و چون اینجا این پرداخت متنی موفق نبوده است، علاوه بر اینکه از محوریت خود خارج میشود، در محور 《 مرد》 قرار میگیرد. به این ظرایف فکری حتما دقت کنند.
رنگی نداشت هیچ گلی بی حضور او
پژمرده بود نرگسِ شهلا بدونِ زن
در این بیت، ترکیب 《 نرگس شهلا》 به شدت نقش کلیشهای به خود گرفته است و نتوانسته است نماد زن باشد. چرا؟ چون پژمردگی آن را بدون زن به تصویر کشیدهایم، در حالی که اولا شهلا خودش رنگ چشم را نشان میدهد و در مصرع اول هم بیرنگی، مدنظر است، و بیرنگی، ربطی به پژمردگی ندارد؛ ثانیا وقتی از تمام گلها در عبارت 《 هیچ گلی》 داریم حرف به میان میآوریم، اکتفا کردن به گل نرگس، بوی قافیهاندیشی میدهد. در همین مواقع و بزنگاههاست که زن، نقش مداری خود را ازدست داده است.
بی موج مویِ درهمِ یلدا نِمی نِمود
تصویرِ هیچ آینه زیبا ، بدونِ زن
در این بیت، یک اشتباه محاسباتی هم رخ داده است. وقتی خود بیت به 《 بدون زن》 ختم میشود، دیگر آن 《 بی》 در اول مصرع اول چهکار میکند؟ یعنی بی زن تصویر توی آینه زیبا نمیشد یا بی موج موی درهمِ...؟!
علاوه بر این، 《 موج موی درهم یلدا》 تتابع اضافات به حساب میآید و موج بودن، با یلدا بودن، فاصلهی بسیار زیادی میگیرد و به هم وصل نمیشوند. نقش تکتک این اجزا در کلاف متنی هم نقشی سست و گسستنیست.
آهنگِ زندگیست حضورش به هرکجا
ویرانه میشود دلِ تنها بدونِ زن
در این بیت، عبارت 《 به هرکجا》استعمال غلطی از عبار صحیح 《 در هر کجا》است. چون 《 به》 یعنی به سمت و سوی چیزی، و 《 در》 یعنی وجود داشتن در یک مکان. وقتی از حضور حرف میزنیم، 《 در》 صحیح است که اینجا تحمیل وزنی اجازهی حضورش را نداده است.
نکتهی دیگر اینکه زندگی، تقابل رو در رو و مستقیمی با ویرانه برقرار نکرده است. آنگاه زندگی هم تنها نیامده و به 《 آهنگ زندگی》 مجهز است. این آهنگ زندگی با زن، یک بیآهنگی در ویرانگی بدون زن که نقطهی مقابل هم هستند را متصور نشده است.
حتی اجاق هم به بَرِ خانه سرد بود
بی عشق بود زندگی امّا بدون زن
وبالاخره در بیت آخر، 《 به بر》 یک جدابافته از زبان امروزی شعر است. یعنی سخنی به زبان امروزی نیست و این نقص خودش را در متن نشان میدهد. جملهی 《 اجاق به بر خانه سرد بود》 هم جملهی صحیحی نیست و ما میتوانیم بگوییم 《 اجاق خانه سرد بود》 یا 《 اجاق خانه خاموش بود》. پس خانم انجوینژاد به خاطر بسپارند که صحیح بودن جملاتی که به کار میبریم هم در شعر اهمیت دارد. نکتهی آخر اینکه وقتی از لفظ 《 اما》 جایی استفاده میکنیم، باید یک شرط را لحاظ کنیم که جملهی بعد از اما《 اما》مغایر با آن باشد. اینجا مصرع دوم با این جمله: 《 اما زندگی بدون زن، بیعشق بود》یک حالت مغایر با مصرع اول نیست. پس عملا این 《 اما》 کاربردی به جز قافیگی در این بیت ندار.
سخن آخر اینکه اگر شاعر بزرگوار، این جزئیات را در متن رعایت میکردند، با توجه به ظرفیت متفاوت ایدهی خوبی که برای پرداختن آماده کرده بودند، اثر موفقتری خلق میکردند. یعنی ایشان توان و استعداد ذهنیاش را دارند، فقط باید در جزئیات، رستگار شوند.
آرزوی موفقیت میکنم برای ایشان و خواندن آثار بعدیشان در پایگاه را به انتظار مینشینم.