مَرئی کردن




عنوان مجموعه اشعار : چه میدانی
شاعر : محدثه نبی حسینی


عنوان شعر اول : .

چه میدانی؟ تو از تاریک شب‌هایم چه می دانی؟
تو در خوابی و من بیدار با چشمان بارانی

پرستوی خیالم را به هرجا میکشی با خود
فراموشم نخواهی شد ،خودت هم خوب می دانی

مسیر رفتنت را آبیاری کرده‌ام با اشک
بیا حالا که از چشمم، نمانده جز بیابانی

به یغما برده ای دل را رها کردی مرا بی‌دل
تو که با دین و ایمانی، چه شد رسم مسلمانی؟؟

نگاهم مانده در حسرت که بنشیند به چشمانت
و این آهو شود در دام چشمان تو زندانی!


عنوان شعر دوم : .
.

عنوان شعر سوم : .
.
نقد این شعر از : محمّدجواد آسمان
در این یادداشت، با هم مروری نقادانه خواهیم داشت بر یک غزل. دوست شاعر ما هفده سال دارند و کم‌تر از یک سال است که شعر می سرایند؛ با این حال، به نظرم این غزل را باید طلیعه و نویدبخش آینده ای روشن برای شعر ایشان به حساب بیاوریم؛ صدالبته به شرط همّت و پیگیری. بزرگ ترین حسن این شعر، راحت حرف زدن است. این که شاعر کلاسیک سرا بتواند علاوه بر التزام به وزن و قافیه، راحت و روان و صمیمی حرف بزند، موفقیت کمی نیست. مثلاً این مصراع ها را ببینید: «فراموشم نخواهی شد، خودت هم خوب می دانی»، «مسیر رفتنت را آبیاری کرده‌ام با اشک». این حرف ها را حتی اگر وزن هم دست ما را نبسته باشد، اگر قرار باشد به صمیمانه ترین شکل بگوییم، باز به همین شکل بر زبان می آوریم. حُسن دوم این شعر، این است که به موضوعی پرداخته که قابلیت توسعه ی عاطفه را دارد؛ یعنی آدم های زیادی می توانند همین دغدغه را داشته باشند. بنابراین، این نعمت که افراد زیادی می توانند این شعر را از زبان خودشان برای دل خودشان زمزمه کنند، ثروت بزرگی ست که باید قدرش را دانست. خیلی از شعرهایی که بنای حدیث نفس دارند، همین طورند. کار شاعر، برجسته کردن حالت های خاصی از زندگی ست. ما آدم ها در طول زندگی مان خیلی زود به احساسات و حالات و چیزها عادت می کنیم؛ آن قدر که دیگر نمی بینیم شان. برای همین هم به تبع ناتوانی از دیدن شان، دیگر توصیف شان هم نمی توانیم بکنیم. برای درک مقصودم، یک شیء شگفت انگیز را در اتاق تان در جایی بگذارید که هر روز بوانید ببینیدش. بعد از چند ماه، انگار غیب می شود؛ همان جاست ولی دیگر مثل روز اول به آن توجه ندارید؛ انگار نمی بینیدش. این همان وضعیتی ست که گفتم. کار شاعر این است که عواطف اولیه ی آدم ها را، حس و حال ها را، حالت های روح و شکل های ارتباط آدم ها با همدیگر را، مثل همین شیء، دوباره غبارزدایی کند و به آدم ها نشان بدهد. در واقع، غبار روزمرگی را از روی چیزها کنار بزند. اسم این را من می گذارم «مرئی کردن». خیل عظیمی از این چیزهای فراموش شده، این چیزهایی که آدم ها در موردشان دچار آلزایمر می شوند، معنوی هستند. منظورم لزوماً مذهبی نیست... غیرمادی هستند. ما احساسی را که برای اولین بار موقع دیدن محبوب مان داشته ایم، فراموش می کنیم؛ یادمان می رود که با چه جنونی دوستش داشته ایم. شعر این را به ما یادآوری می کند. به همین نسبت، پس از هر دیدارِ دوباره، حس و حال غمگین جدایی را از یاد می بریم و نیاز داریم به این که شعر، راه پیدا کردن دوباره اش را به ما نشان بدهد. نتیجه ی این ها می شود شعر غنایی. گاهی اعتماد به نفس ملّی مان را گم می کنیم، هویت مان را فراموش می کنیم، ظرفیت های روحی خودمان را در ابعاد جمعی و ملّی فراموش می کنیم و شعر این ها را به ما یادآوری می کند و اسمش می شود شعر حماسی. به همین قیاس، شعر می تواند نیکی های رنگ باخته و فراموش شده را به آدم ها یادآوری کند (شعر تعلیمی). این ها همه غیرمادی هستند و شعر برای مرئی کردن شان نیازمند تجسم بخشیدن به آن هاست. این جاست که تصویر و خیال به کمک شاعر می آید. درست است که اصلی ترین ابزار کار شاعر، زبان است اما این زبان اگر قرار باشد فقط اندیشه را انعکاس بدهد، حاصلش مقاله می شود نه شعر. اگر قرار باشد فقط احساساتِ ادعایی را بیان کند هم باز نتیجه اش نامه ی منظوم می شود نه شعر. پس چیزی که شعر را شعر می کند و در راه این مرئی کردن کمکش می کند، خیال است و ابزار خیال هم چیزی نیست جز تصویر. ما شاعران، تصویرها را به جای چیزهای غیرمادیِ ناگفتنی می نشانیم تا بتوانیم نشان شان بدهیم (من اسم این تصویرها را می گذارم: عناصر مضمون ساز. بیشترِ عنصرهای مضمون ساز، تصویری اند). مثلاً درد را، می توان ادعا کرد ولی نمی توان آن را نشان داد و باورپذیر کرد اما شعر با تصویر خیال می تواند نشانش بدهد. این ها را گفتم تا به ذکر این نکته ی مهم برسم: هر جا که شاعر بتواند تصویرهای تازه و خاصی را خودش، خودِ خودش، بر ادعاها و چیزهای غیرمادی تطبیق بدهد، آن جا کارش خلاقانه خواهد بود (و چیزی که به جای آفرینشگرانه بودن و خلاقانه بودن، تکراری باشد، صنعت است ـ کُپی کاری و تولید انبوه است ـ نه هنر). حالا برگردیم به شعر دوست مان. به نظرم در جایی که دوست شاعر ما خیال سیّالش را در کالبد پرستو دیده، شعر شکل گرفته است. اما نشان دادن وضعیت «گرفتار شدن در شب های تاریک» را قبلاً در شعر شاعران دیگر هم دیده بوده ایم؛ شاعر در این جا هنری به خرج نداده و تصویر شاعران دیگر را تکرار کرده. «آبیاری کردن مسیر رفتن کسی با اشک» هم تصویر چندان تازه ای نیست و در شعر دیگران دیده ایمش. ببینید؛ نمی گویم که این تصویرها تأثیرگذار نیستند و به اشتباه انتخاب شده اند، نه! می گویم آن قدر که باید، تازگی ندارند. «به یغما بردن» که دیگر خیلی تکراری و قدیمی ست؛ تاریخش مال زمان مغول هاست. اما مثلاً ببینید بیت آخر را؛ شاعر با آن که از تصویر آشنای «چشم آهو» برای گفتن حرف استفاده کرده، ولی آن جا که چشم خودش را (مَجاز از آهو) در درون چشم یار زندانی می کند، تازگی به خرج داده و «شعرِ خودش» را نوشته است. در آغاز این یادداشت، در مورد راحت حرف زدن نوشتم. در جاهایی هم شاعر با زبان، راحت برخورد نکرده. مثلاً چه لزومی دارد که بخواهیم به خیالِ ادبی تر کردن سخن مان، به جای «شب های تاریکم»، بگوییم: «تاریک شب هایم»؟ بر هم زدن نحوهای مرسوم در جایی که فایده ای هنری به نفع معنی و خیال و عاطفه ی شعر نداشته باشد، فقط باری ست بر دوش شعر. یکی از چیزهایی که هم پیوند درونی بیت های شعر ما را محکم می کند و هم پیوند بیت های شعر ما را با همدیگر، و از این رو وجودش لازم است، تناسب است. تناسب خیلی خییلی مهم است؛ همان طور که اگر تناسبی در کار نباشد، کار شاعر در انتخاب آن تصویرهای خیال انگیز هم نتیجه نخواهد داد. اما این عناصر باید در درون بیت و شعر ما هم بتوانند همدیگر را پیدا کنند و با هم شبکه بسازند. مثلاً پرستو نباید بدون «فضا و بسترِ وقوع» سروکله اش در بیت ما پیدا شود. به بیت پرستو و بیت های دیگر نگاه کنید؛ نه دانه ای، نه لانه ای، نه کوچی، نه بهاری... چیزی نمی بینیم که با پرستو نسبتی داشته باشد و جای پای این عنصر مضمون ساز را در متن ما محکم کند. همین طور، باران در بیت اول. پس توجه به بسترسازی برای حضور عناصر مضمون ساز هم مهم است. فعلاً همین. روزهای روشنی پیشِ رویِ شعرِ دوستِ شاعرم آرزو می کنم.

منتقد : محمّدجواد آسمان




دیدگاه ها - ۲
محدثه نبی حسینی » پنجشنبه 18 شهریور 1400
سلام و ادب خیلی ممنونم از نکات خوبی که فرمودین و وقتی که برای نقد این شعر صرف کردین یک سوال بنظرتون اگر مصرع پنجم رو به این شکل تغییر بدم بهتر میشه؟: مسیر رفتنت گل داده از باران چشمانم
محمّدجواد آسمان » پنجشنبه 18 شهریور 1400
منتقد شعر
درود بر خانم حسینی بزرگوار. از لطف شما ممنونم. انجام وظیفه کردم. بله، به نظرم این شکل تازه خیلی بهتر است. پیروز و کام‌یاب باشید.

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.