عنوان مجموعه اشعار : شعرنو
عنوان شعر اول : ۱
در خروس خوان خواب های سحرم
تو را می بینم
از دور
باظرفی ازانگور
هرگز به تو نمی رسند فریادهایم
ودر گلو غرق می شوند
ایستاده ای
دانه که از خوشه می چینی
چیزی ازجهان فرو می ریزد
می دوم .می دوم
به تو که می رسم
حبه های انگور
دانه های عرق می شوند
برپیشانی ات
باد می وزد
گیسوانت موج می خورند
خم می شوم تا
دستت راببوسم
خروس خوان است
بوی عطر حرم می آید
دهانم بوی گل می دهد
تعبیرشان که می کنم
به شما می رسم
لااقل در خواب های سحرم
عنوان شعر دوم : ۲
دلم که از هجوم یادتان بی قرار می شود
بلند می شوم
دامن احساسم را می تکانم
ازغبار دامنم
ابری سازم بارور از شعرهایم
بارور از دلتنگی
وبه دست باد می سپارمش
باد آن را می آورد
درست بالای خانه شما
ومی بارد
تکه تکه شعرهایم راسپید وسنگین
شعر دانه هایم آرام آرام
روی صحن خانه شما
ازشوق آب می شوند
آنگاه به راه می افتند
سلانه سلانه
در دوراهی انگور ایمان
جویباری می شوند
ودستهای شما را به تن می خوانند
چه مبارک آبی است !
وقتی لبریز عطر دستهای شماست
زلال ومتبرک روانه سقاخانه ام
پیاله ها ،بطری ها،لیوان ها
این بار آب را با سلام برشما می نوشم
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
هرکس رااز شما سهمی ست
سهم من هم شعرهایم است
به سبک برف
سپید وسنگین
عنوان شعر سوم : ۳
چشم می بندی بر ترس فردا ولبخند می زنی
محکم واستوار
پشت این چشمهای آرام
در پسِ پس کوچه های قلب مهربانت
بی شک این خداست که خانه دارد
که مادام لبریز تلاوتی
آیه های خدا را
من خدا را درسمت قبله تو پیدا کرده ام
و زیر چتر گلهای چادر نماز تو
قد کشیده ام
هر روز خستگی ام را
در استکان چای بعد از ظهر تو
حل می کنم
وجرعه جرعه
خوشبختی راسر می کشم
ای معجزه اردیبهشت
ازبرکت نام تو من هست می شوم
مراببخش اگر دستهای شعرم خالیست
تو شکوه کوهی
مرا دربرابر شکوه تو هیچ کلامی نیست
نقد این شعر از : یزدان سلحشور
سلام.
شعر آیینی یا غیرِ آیینی –در مرحلهی خلق اثر- واقعاً تفاوتی ندارند. شعر برای خود متر و معیاری دارد و وقتی وارد حوزه «شعر منثور» میشویم کار، واقعاً دشوارتر میشود. اشتباه است اگر تصور کنیم که موفقیتِ بینظیرِ «خط خون» علی موسوی گرمارودی در این حوزه، صرفاً به دلیلِ ارادتِ او به ائمه (ع) یا محتوای عاشورایی این اثر است. او شاعریست با امضای ویژهی هنری و برای رسیدن به چنین نقطهای، سالها خوانده و کوشیده و آموخته است. شعر، در مرحلهی نخست یک تخصص است. اگر این تخصص را نیاموزیم، در همان قدمهای نخست، زمینگیر میشویم و هیچ ایده و مضمون و فرشتهی الهامی هم نمیتواند ما را از این ورطه رهایی بخشد. پیشنهاد من در همین آغاز متن، این است که بسیار بخوانید و با «شعر نو از آغاز تا امروز» محمد حقوقی و «تاریخ تحلیلی شعر نو» شمس لنگرودی شروع کنید که گرچه در بازار کتاب، چندان در دسترس نیستند اما در کتابخانههای نهاد کتابخانههای عمومی کشور، در دسترس عموماند؛ اما بعد: حتماً شنیدهاید یا خواندهاید که هر متنی که با سطرنویسی شعر نو نوشته شود لزوماً بدل به شعر نمیشود. گاهی ممکن است متنِ حس برانگیزی باشد با مخاطبانی کم یا پرشمار در فضای مجازی؛ اما شعر، از جنس دیگریست. این گونه متنها، به محضِ خارج شدن از مسیر سطرنویسی شعر نو، ماهیتِ نثری خود را نشان میدهند حتی برای مخاطبان عام کمتوقعی که صرفاً به ارائهی لحظاتی احساسی و تغزلی، قانعاند. چند سطری از متنتان را به شیوهی سطرنویسی در نثر مینویسم که خود، قضاوت کنید: «دلم که از هجوم یادتان بیقرار میشود بلند میشوم دامن احساسم را میتکانم از غبار دامنم ابری سازم بارور از شعرهایم بارور از دلتنگی و به دست باد میسپارمش» [حتی در حد ارائهی «تصاویر شاعرانه» هم –نه شعر- این سطرها بهرهمند از «شهود» و «استقلالِ ایماژی» و «صورِ خیالِ تازه» نیستند. توصیه دوم من: برای درک بهتر مفهوم «صورِ خیالِ تازه» در شعر، حتماً به سراغِ کتاب «صور خیال در شعر فارسی» دکتر شفیعی کدکنی بروید که گنجینهایست برای خودش و بسیار مؤثر، در تغییر نگرش شما به ماهیت شعر و فرم و اجرا.] حالا همین کار را [سطرنویسی به شیوه نثر را] با بخشهایی از چند شعر از شاعران حرفهای شعر نو پیش میبرم: «نه به خاطر آفتاب، نه به خاطر حماسه به خاطر سایهی بام کوچکش به خاطر ترانهای کوچکتر از دستهای تو نه به خاطر جنگلها، نه به خاطر دریا به خاطر یک برگ به خاطر یک قطره روشنتر از چشمهای تو نه به خاطر دیوارها -به خاطر یک چپر نه به خاطر همه انسانها -به خاطر نوزادِ دشمنش شاید.../ شاملو» یا: «از تو سخن از به آرامی از تو سخن از به تو گفتن از تو سخن از به آزادی وقتی سخن از تو می گویم از عاشق از عارفانه میگویم از دوستت دارم از خواهم داشت از فکر عبور در به تنهایی من با گذر از دل تو میکردم من با سفر چشم سیاه تو زیباست خواهم زیست.../ یدالله رویایی» یا: «نیمی ازسنگها، صخرهها، کوهستان را گذاشتهام با درههایش، پیالههای شیر به خاطر پسرم نیم دگرکوهستان وقف باران است. دریایی آبی و آرام را با فانوس روشن دریایی میبخشم به همسرم. شبهای دریا را بی آرام، بی آبی با دلشورهی فانوس دریایی به دوستان دور دوران سربازی که حالا پیرشدهاند. رودخانه که میگذرد زیر پل مال تو، دختر پوست کشیده من براستخوان بلور که آب پیراهنت شود تمام تابستان.../ بیژن نجدی» البته غیرِ منصفانه است اگر به برخی نکاتِ مثبتِ سه متن شما اشاره نکنم مثل:
و در گلو غرق میشوند
ایستادهای
دانه که از خوشه میچینی
چیزی از جهان فرو میریزد [که به عنوان یک پاراگراف مستقل، جذاب است.]
یا:
حبههای انگور
دانههای عرق میشوند
بر پیشانیات [که تصویر و ایده جذابی دارد اما در «اجرا»، به همان اندازه موفق نیست.]
یا:
ای معجزه اردیبهشت
از برکت نام تو من هست میشوم [که میتوانست موفق باشد اگر چنین ویرایش میشد: «ای معجزهی اردیبهشت/ از برکتِ نامت هست میشوم»]
منتظر آثار تازهتان هستیم. پیروز باشید.