عنوان مجموعه اشعار : حماسه
شاعر : احد متقیان
عنوان شعر اول : پنجشیراز دو چشمت که گود افتاده
قصه ی درد و رنج مشهود است
مثل تاریخ پنجشیری که
آسمانش غبارآلود است
نفست گرم ،مثل تابستان
خندهات سبز چون بهاران است
ماه،در وصف روی تو گفته؛
این پسر ،عین شاه مسعود است
وارث ابر و باد و اقیانوس
زیر پا قالی سلیمانی
میشود از صدای تو فهمید
نَسَبَت از تبار داود است
قلب یاقوت تو بداخشان و
جنس چشمت ،زمردی سبز است
اثر خندههای دلچسبت
عین تسبیح شاهمقصود است
روبروی گلولهها با شوق
جان به کف ایستادهای مغرور
با رشادت نجاتمان داده
عشق،هرجا که عقل محدود است
با همان لحن مهربان خودت
یاد من هست این کلامت را
آخر قصه ی زمین این است
حق بجا هست و ظلم نابود است
عنوان شعر دوم : نیستانگلو بریده ای از گوشه ی نیستانم
که در هوای لبی رفته است ایمانم
مناره ام ولی از من اذان نمیشنوی
از آن که بی زر و زنگم منارجنبانم
میان شاخ دو تا کل ٬خمار باروتم
تفنگ دل خفه ای ٬ یادگار یک خانم
شبیه وسعت آزادی ام که از همه سو
شبانه روز ٬گرفتار راه بندانم
گلم ٬که صبح ٬به دست تگرگ میشکنم
بیا به بدرقه ام ٬ در گلوله بارانم
و إن یکاد برای تو خوانده ام اما
به دست هر که تو را میدهم پشیمانم
بیا که جان بدهم پای بوسه ات ای عشق
که خط سرخ لبت هست خط پایانم
عنوان شعر سوم : آینهبرای آینه غیر از شکست راهی نیست
بزن که قصه ی تقدیر دلبخواهی نیست
خودم به پای خودم آمدم به قربانی
که هر طرف بپرم جز تو جان پناهی نیست
نگو ندیدی و نشناختی٬ نفهمیدی
کبوتری که به سنگ تو مرد چاهی نیست
بغل بگیر مرا لحظه ای که میمیرم
که این دقیقه کم از شام پادشاهی نیست
چرا به حال خودت گریه میکنی ای دل ؟
بلند داد بزن عشق روسیاهی نیست
از این به بعد تو هم فکر آب تازه نباش
که تنگ هست ولی جنب و جوش ماهی نیست
در این یادداشت نگاهی نقادانه خواهیم داشت به سه غزل از دوست شاعر جناب احمد متقیان که نخستین بار است که بر آثار ایشان یادداشت مینویسم، جناب متقیان من سایر آثاری را که برای پایگاه نقد شعر ارسال کردهاید را هم مطالعه کردم، به باور من شما تمام و کمال شاعر هستید، مسلط بر واژه، مضمون پرداز و صد البته مشرف به زوایای پنهان و پیدای نوشتن، و این خصیصهها نشان میدهد که ما با شاعری با سابقه و پخته مواجهیم و صد البته که هر سابقهای هم پختگی به بار نمیآورد. پس برای من آشنایی با شما افتخار است و تبریک ویژهتر من به شما بابت این مسئله است که با این سطح آثار خود را برای نقد ارسال میکنید، بدون ذوق زدگی باید بگویم که یکی از بهترین شاعرانی که در این پایگاه تا امروز دیدهام شما هستید و صد البته که این خوب بودن که بدون تردید ماحصل سالها فعالیت است باید با سختگیری بیشتر به عالی شدن منجر شود که اگر نشود جای بسی افسوس دارد. خب برسیم به شعرها در غزل اول که غزلی موضوعی با حال و هوای این روزهای افغانستان است شما به خوبی توانستهاید در وصف یک شخص به خصوص شعری با حال و هوای منسجم بنویسید. نکته اول این است که برای کسی که اوضاع این روزهای افغانستان را اصلا رصد نمیکند این شعر در چه جایگاهی قرار میگیرد؟ بحث این موضوع نیست، این سوال در خصوص تمام شعرهایی که حول یک فرد یا یک موضوع ثابت نوشته میشوند وجود دارد، من شعری در خصوص ماندلا مثلا مینویسم و در این شعر با نام بردن از المانهایی که به موضوع مربوط است سعی در ساختن بستری بر پایه مضمون و تصویر دارم، حالا شناخت مخاطب در این میان نکته مهمی خواهد بود و البته قصد شاعر از نوشتن اما نکات کوچکی هستند که با اصلاح آنها میتوانید خدمت بزرگی به متنتان بکنید.
از دو چشمت که گود افتاده
قصه ی درد و رنج مشهود است
مثل تاریخ پنجشیری که
آسمانش غبارآلود است
در آسمان پنجشیر که غبار آلود است چهره رنج مشهود است، آیا این تصور کاملی در مورد پنجشیر میدهد؟ به هر حال نظر شاعر این است. حال اینکه برای مثال عرض میکنم برای من یادآور حماسه یا هر ماجرای دیگر میتواند باشد تا حسرت و رنج.
نفست گرم ،مثل تابستان
خندهات سبز چون بهاران است
ماه،در وصف روی تو گفته؛
این پسر ،عین شاه مسعود است
بیت اول و دوم جز اینکه در عرض یک معادله وصفی باشند ارتباط دیگری به هم ندارند.
وارث ابر و باد و اقیانوس
زیر پا قالی سلیمانی
میشود از صدای تو فهمید
نَسَبَت از تبار داود است
سطر چهارم این بند را میشد سلیستر نوشت یعنی یا نسبت به داوود بر میگردد یا تو از تبار داوودی، هر دوی اینها با هم چندان جذاب نیست. نکته مهمتر اینکه وصفهای تشبیهی که در این بندها و بندهای بعد هم به کرات استفاده شده در مقابل خلاقیتهای دیگری که شما در شعرتان دارید امتیاز پایینتری میگیرد و به کل رفتار کلاسیکتری محسوب میشود.
با همان لحن مهربان خودت
یاد من هست این کلامت را
آخر قصه ی زمین این است
حق بجا هست و ظلم نابود است
از لحاظ نوع جملهبندی این بند ضعیفترین بند شعر شماست و چون بند پایانی شعر است به نظرم یکبار دیگر ویرایشش کنید، در سطر یاد من مانده این کلامت را و حق بجا هست و ظلم نابود است با دو سطر خام مواجهیم که قطعا در ویرایش میتوانند از نظر دستوری و همچینن شکل چیدمان ارتقا پیدا کنند.
در دو غزل بعدی با غزلهایی سالم، مخیل و بسیار سلیس مواجهیم، من هر دو غزل را دوست داشتم اما به سبب کشفهای بدیعتر و قافیه و ردیف پرکششتر شاید غزل دوم را بهتر دیدم. صرفا در سطر اول با کلمه (گوشه) موافق نیستم چون اصلا نقش مکاننما ندارد، به طور بداهه عرض کنم اگر کلمهای مثل (مردم) را جایگزین (گوشه) کنید شاید زیباتر باشد و وسعت بیشتری به معنا بدهد،
نکتهای که باید به عنوان نکته پایانی در خصوص غزلها بگویم اینکه عمدهترین ایرادی که به این شکل غزلها وارد است این است که چون در فضای نئوکلاسیک حرکت میکند و این جریان جریان اکثریت غزل امروز است فضاهای تکراری و تصویرهای مشابه در این گونه شعرها فراوان است، شاعر باید سعی کند در شئونات مختلف بین شعر خود و دیگران تمایز ایجاد کند، مثلا راه بندان بودن آزادی و خط سرخ لب و خط پایان و تصاویری از این دست.
از خواندن شعرهای شما لذت بردم و امیدوارم به زودی شعرهای دیگری از شما بخوانم.