عنوان مجموعه اشعار : ...
شاعر : ابوالفضل بیگدلی
عنوان شعر اول : ... از عکس های تازه اش لبخند کم کم ریخت
با قطره اشکی بر دلم دریای ماتم ریخت
ویرانسرای دل که آتش دان دنیا شد
از نرگس مستش به قلبم باز شبنم ریخت
یادش بخیر آن روز های دلخوشی وقتی
با یک نگاه ساده بر این زخم مرهم ریخت
یک ذره عشق از سوی خالق ریخت بر لب هاش
بر صورتم با بوسه اقیانوس زمزم ریخت
آشفته گیسویش دقیق امواج سینوسی است
آشفته تر کرد و ریاضی تابع غم ریخت
ما حالمان خوش بود باهم، مهربان بودیم
تا شعر را خواندم برایش، عشقْ نم نم ریخت
اما زمان این کهنه رقاص بد اندیشه
نیشی به قلب عشقمان زد، روی آن سم ریخت
دلشوره های خفته در موج نگاهش را
بر ساحل آرامش چشم خمارم ریخت
تا چتر مهرش جمع شد از شانه ام یک دم
باران به قلبم آتش غم را دمادم ریخت
سرگرم شادی بودم از فکرش، که با طعنه
در ماه شعبان دلم، ماه محرم ریخت
عنوان شعر دوم : ... ما مانده ایم و تنگْ دلی بی قرار تو
چون قطره ای دوان پی دریا دچار تو
با بوسه ات شکوفه بزن روی صورتم
چندی است دور مانده ام از نوبهار تو
خوش باد روزگار عزیزی که من در آن
یک سیب سرخ تازه بچینم کنار تو
یورقون گولوم چیچلگینن اول باهار منه
قان آغلیری بولاغلاریم از انتظار تو
یک قطره از نگاه خدا ریخت بر لبت
عالم از آن زمان شده یکسر خمار تو
شطرنج باز ماهر شهرم ولی مدام
بازنده است شاه دلم در قمار تو
.
.
امروز وصل چاره نشد... کاش روز بعد
چون گل برویم از لب سنگ مزار تو
عنوان شعر سوم : ... داغ هجران را چشاندی و نماندی.. سوختم
روی بال آرزوم اخگر تکاندی سوختم
بی وفا جان! سرنوشت ما دوتا دست تو بود
جای مرهم بذر غم بر دل نشاندی سوختم
می توانستی بمانی شعر ها عاشق شوند
شعر هایم را به بیزاری کشاندی سوختم
نامه هایی را که با خونم نوشتم، سنگدل!
از کبوتر ها شنیدم که نخواندی سوختم
رمز لبخندم همین لمس تماشای تو بود
تو پرستوی نگاهت را پراندی سوختم
من اسیر افتاده ای پر بسته بودم در قفس
تا که دیدی لنگ ماندم تند راندی سوختم
سوختم من سوختم در آتش عشقت، تو هم
شعله شعله بر دلم آتش فشاندی سوختم
از غبار چهره ام آئينه حیران شد شکست
گوزگو منن چوخ اوتاندی چوخ اوتاندی سوختم
سلام به ابوالفضل بیگدلی که اولین نوبتیست که برای پایگاه نقد شعر، اثر ارسال میکند. از قضا در برنامهی زندهی شنبههای شعر کلاسیک، همین سه اثر از آقای بیگدلی خوانده شدند و با هم در موردشان گفتگو کردیم. ابوالفضل با بیستسال سن و کمتر از دو سال سابقهی سرودن، نشان میدهد که ذوق سلیمی دارد و قریحهی خوشی. و بدیهیست که با این سابقهی اندک، اشکالاتی در کارش باشد. اشکالاتی که اگر رفع نشوند، مثل آفت در باغ ذائقهاش باقی میمانند و اجازهی شکوفایی به آن نخواهند داد. به همین خاطر من در نقد، کمی صریح و بیپروا حرف زدم و البته حواسم بود که این صراحت نقد، منجر به دلسردی و دلشکستگی سرایندهی ما نشود. الان هم با گفتن این حرفها، دارم سعی میکنم که انگیزهی بالندگی را در ابوالفضل ایجاد یا تقویت کنم.
آفت اصلی کار، زبان شاعر است. راستش من هم مدت طولانیای در ابتدای کارم، به زبان امروز شعر نمینوشتم. دلیلش چه بود؟ دلیلش تخاطب ما در دوران مدرسه با همهی آنچه بود که به عنوان شعر به ما معرفی میکردند. آنجا همهی ذهنیت ما به سمت نوعی خاصی از موضوع و از زبان شعر میرفت. شعر معاصر به ما معرفی نمیشد و اصلا معاصرت برای ما تعریف نشده بود و متوجه نشده بودیم که باید فرزند زمانهی خویش باشیم. زبان امروز ما باید المانهای زیستی و زبانی انسان امروز را داشته باشد. شگردها، محتوا، مضمونپردازیها، صنایع، عناصر مورد استفاده در متن و و و ... باید در نهایت در کنار هم به مخاطب این را بگویند که این شعر در سال ۱۴۰۰ نوشته شده است و مثلا متعلق به سال ۱۲۸۰ نیست. برای رفع این آفت و فاصله گرفتن از آن ذهنیت،میخواهم که ابوالفضل کارهای شاعران توانای زندهی الان ما را حتما بخواند و حتی مدتی کارهای آوانگارد در حوزهی کلاسیک را بخواند تا کمی از آنچه که در ذهنش شکل گرفته، فاصله بگیرد. من فکر میکنم که شاید این میل کردن از زبان کهن به زبان امروزی، کمی طول بکشد، اما بالاخره ابوالفضل بیگدلی موفق به انجام آن میشود و زبان خودش را پیدا میکند. پس این یکی از نکات مهمیست که زین پس هنگام سرودن، باید به آن توجه کند.
نکات دیگری وجود دارد که در آن گفتگوی زنده در مورد آنها حرف زدیم. آنجا نه فقط برای ابوالفضل که برای سایر دوستان حاضر در نقد و حتی در طیفی وسیعتر، برای اغلب دوستان عضو پایگاه نقد و حتی اغلب شاعران کشورم، این دغدغه را مطرح کردم و میکنم که سعی کنید حرفتان حرف دیگران نباشد و تکرار مکررات نباشد. تازگی در نگاه کردن به موضوع، در زاویهی دیدمان به پدیدهها، و در حرف زدنمان، از ضروریات اجتنابناپذیر است. اگر دیدیم کسی دیگر پیش از ما گفته 《 نرگس مست》ما همان را نگوییم جز در حد ارجاع ادبی و نه در این حد که اصل حرف ما باشد در بیت. اگر دیدیم کسی در مورد نیش زدن و سم ریختن حرف زده، ما یا به شکل تر و تازهای آن را بگوییم، یا آنرا نگوییم. ما باید سعی کنیم در جزئیات این حرف خودمان زدن را جستجو کنیم. شعر امروز به جزئیات بیشتری نیاز دارد. ما اگر همان کیفیت نیش زدن و سم ریختن را بپردازیم و کانون توجه قرار دهیم، آنوقت یک حرفی زدهایم که مختص ماست و چیزی را دیدهایم که میکروسکوپهای دیگر، ان را رصد نکردهاند.
در یک مورد وقتی دوست خوشذوق ما بیتی دارد که میگوید:
ما مانده ایم و تنگْ دلی بی قرار تو
چون قطره ای دوان پی دریا دچار تو
من متوجه میشوم که او مستعد است و حداقل اینجا طوری واژهها را برگزیده که هم بتوانیم تُنگ بخوانیم و هم تَنگ دلی.این دو خواشن متفاوت، همزمان میتوانند اعمال شوند. اگر تُنگ بخوانیم، بهخاطر ساکن بودن این تُنگ در یکجا، بیقرار بودن و در ادامه سیالیت آن را به سمت دریا نشان دادهایم؛ در حالیکه دلِ تَنگ هم همان بیقراری را نشان میدهد. این نمونهای از برجستگیها و تواناییهای ذهنی ابوالفضل است.
در مورد قافیهاندیشی و ردیفمحوری هم گفتگو کردیم و دیدیم که اگر قوافی ما و ردیفهای ما، نقشی جز نقش موسیقیایی نداشته باشند، تکبعدی خواهند بود. در غزلی که ردیف 《 سوختم》 دارد، عملا این سوختن دست و بال شاعر را برای رفتن و آمد میبندد؛ چرا؟ چون با سوختن آنچنان تنوع مضمونپردازی نمیتوان داشت. البته من فکر کردم که به غیر از آن سوختن با داغ و اخگر و آتش، ابوالفضل میتوانست به چه چیزهای دیگری فکز کند که نکرده؟ به سوختن زیر آفتاب، به سوختن در بازی مثلا، به عبارت 《 سوختن و ساختن》، به دلسوزی، به سوختن غذا، و.... . اینها میتوانستند تنوع سوختت را در شعر نشان بدهند و ردیف را از ان حرکت خطی نجات دهند.
در یک غزلش قافیهی 《 قمار》 دارد. آنجا هم توضیح دادم که مثلا وقتی مولانا می خواسته از این قافیه استفاده کند، به چه چیزی اشاره میکند و ابوالفضل چطور کار را پیش برده است؟ دلیل موفقیت مولانا چه بوده و دلیل شکست ابوالفضل چه بوده؟ مولا روانشناسانه عمل کرده و 《 قمار》کردن را دقیقا در مضمونش نشان داده. او نه فقط قمار کردن را نشان داده، بلکه بازندگی را هم در آن نشان داده:
خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
ابوالفضل بیگدلی میگوید:
شطرنج باز ماهر شهرم ولی مدام
بازنده است شاه دلم در قمار تو
ابوالفضل قمارش را در صفحهی شطرنج و با مهرهی شاه انجام داده. اگرچه سعی کرده بازندگی را با عبارت 《 بازنده است》 نشان دهد، اما او با اختیار کردن 《 شاه》 برای دل خودش، اصلا خودش را برای باختن آماده نکرده است؛ او اینجا بیشتر بوی تصاحب میدهد، نه بوی از دست دادن. پس در یک نگاه روانشناسانه، این بیت، مستعد بازندگی قماربازش نیست و بیشتر به شعار مانده است.
یک نکتهی مثبت دیگر هم در کار دوست ما وجود داشته و آن، استفاده از زبان و گویش ترکی خودشان در یکی دو قسمت از شعر است.حتی برای منی که ترکی متوجه نمیشوم و بلد نیستم، آن دو قسمت خیلی دلانگیز بودند. در یک مصرعش که فرصت نشد در گفتگوی زنده به آن اشاره کنم، میگوید:
از غبار چهره ام آئينه حیران شد شکست
گوزگو منن چوخ اوتاندی چوخ اوتاندی سوختم
ترجمهی قسمت ترکی آن میشود:
آینه از من خیلی خجالت کشید خیلی خجالت کشید سوختم.
به این تکرار 《 چوخ اوتاندی》 دقت کنید! این تکرار، همان 《 خیلی》 بودن را به نوعی نشان میدهد. این همان چیزیست که من میخواهم. یعنی حرفی را که میزنیم، در متن هم آن را نشان دهیم. اینجا این تکرار و فراوانی، دقیقا در متن رخ داده است.
با این اوصاف، باید منتظر برداشتن قدمهای محکمتر و آزمون و خطاهای دیگر از ابوالفضل بیگدلی باشیم، تا این مسیر را به سمت موفقیت پیش برود. منتظر خواندن آثار بعدی دوست تازهی خود در پایگاه و دیدن روند پیشرفت او هستم.