عنوان مجموعه اشعار : پنجم
شاعر : ,موسی صباغیان
عنوان شعر اول : خورشید پنجمخورشید پنجم
در دار علم ساکن و سرگشته در قمم
و آیینه زار حیرت خورشید پنجمم
کشتی علم را به خدا ناخدا تویی
از موج اوج جذبه ی تو در تلاطمم
ای آفتاب علم شکافنده ی علوم
من هم مرید مکتب سرخ تعلمم
حیران آن عبادت و آن دانشم هنوز
با این کلام مدح تو را در تکلمم
آن شاعرم محب ولای تو یا امام
آری همیشه خصم تو را در تخاصمم
شبانه
دمی که زلف تو می خواست عاشقانه بخواند
دلم هوای تو کرده، شبی ترانه بخواند
ز موجِ چشمِ شررخیزِ او چه فتنه نجوشید
ولی دوباره غزل ها به هر بهانه بخواند
ستاره بود و سحر بود و یک جهان، دل مجروح
قرار شد که دلم، درد را شبانه بخواند
همیشه این دلِ چون غنچه ام برای شکفتن
به حسرت است و کمین تا در این میانه بخواند
فسونِ ناله ی اشکم حقیقتی است که «نیما»
به چشمِ راز ببیند، تو را فسانه بخواند
عنوان شعر دوم : رباعی گریه هاای زینت روح گریه ها ادرکنی
ای رکن رکین کربلا ادرکنی
تو پلک صبور لحظه های دردی
ای رمز گشایش بلا ادرکنی
عنوان شعر سوم : تکرارنه سرودی نه سروری همه دم بیزارم
باز، دلبسته و دلخسته ی این تکرارم
مثل یک عقربه هی دور تسلسل در کار
کی سر از دور تسلسل به خدا بردارم؟
بس که من ماندم و درجا زده ام بی تردید
رنگِ تکرار، به پیشانیِ هر دیوارم
نه طراوت نه لطافت نه شکوهی هیهات!
نه کسی را غمِ انسان ز همین غمخوارم
وای امروز، دل آزرده تر از دیروزم
پس چگونه سرِ راحت به زمین بگذارم؟
یکی از مولفه های علم بلاغت و از آرایه های بدیعی رایج در حوزه سخنوری و زبان آوری و به طورکل شاعری اتحاد و همراهی و تناسب الفاظ با معانی مورد نظر متکلم، شاعر و یا نویسنده، در بافت- زبانی و موقعیتی- کلام است. این تناسب، شامل تناسب سیمایی ساختاری آوایی و معنایی بوده و هدف آن، تأثیر و ارزش ادبی در کلام و در نهایت، انتقال پیام به مخاطبان می باشد. عموما شاعرانی که این سه ساحت را در کمال صلابت و تناسب و اقتدار به کار گرفته آند موفق بوده اند. کنار رفتن هرکدام ازین مولفه ها به نفع دیگری شعر را از اوج زیبایی فرود آورده و به پرتگاه شعارزدگی ونازیبایی نزدیک مینماید. درمیان شاعران متقدم درخشانترین چهره دراین حوزه حافظ است، سحرانگیزی کلام شیرین حافظ محصول همین تناسب هنرمندانه است، و به مدد همین جایگاه رفیع به واقع آموزگاری ست برای شاعران و کسانی که با کلمه و کلام سروکار دارند، حال می خواهیم ببینیم اشعار ارسالی شما چه مقدار در رعایت آن تناسب موفق بوده است؛ در غزل اول شما که با عنوان خورشید پنجم به پایگاه نقد ارسال داشته اید عنصر غالب ریتم و ضرباهنگ بسیار زیبای حاصل از بکارگیری وزن مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن است، یکی از پرکاربردترین ودر نوع خود گوش نوازترین اوزان عروضی که شاعران بسیاری بااستفاده ازین بحر و وزن به شعرسرایی پرداخته اند، اما این وزن گوش نواز و زیبا فقط درنمای بیرونی شعر حضور دارد و مفهوم و محتوای شعرشما به زیبایی این وزن نیست، در همان بیت اول نوعی کژتابی وجود دارد، چنین به نظر می رسد که دارالعلم جایی مجزا و قم موضعی دیگر است، درصورتیکه منظور شما همان سکونت در قم است ، یعنی در دارالعلم قم سرگشته و ساکن ام، و آیینه زار حیرت خورشید پنجمم، ترکیب آیینه زار حیرت در نوع خود از فنون ابداعی بیدل دهلوی ست و با همین ترکیب تصاویر شاعرانه فراوانی خلق کرده بااین حال تقریبا استفاده خوب و بجایی از آن شده است، تااینجا وجود ترکیب خورشید پنجم نشان از آن دارد که شعر برای امام پنجم شیعیان یعنی حضرت امام محمد باقر سروده شده ، و بلافاصله می رسیم به قرینه ی دیگر:
کشتی علم را به خدا ناخدا تویی
از موحاوج تو جذبه ی تو در تلاطم ام
دراین بیت هیچمقدمه ای برای بکارگیری کشتی علم وجود ندارد جز همان فهم عمومی و تکراری که درمورد ائمه معصومین ع بکار می رود، اگرچه این ذوات مقدس به قول معروف کلهم نور واحد اند، اما اگر همین تعبیر را در مقام امام دیگری بکار ببریم تزلزلی رخنمی دهد، می توان آن تعبیر را برای دیگر امامان نیز به کار برد، غرض آنکه تعبیری که نشان از خلاقیت شاعر باشد به چشمنمی آید. ومصرع دوم از موج اوج جذبه به واقع مقلوب واقع شده و منطقا موجواوج باید جابجا شوند، از اوج موج تو در تلاطم ام،تلاطم از امواج بلند جذبه تو عبارت صحیحی ست نه موجواوج. زیرا این ترکیب و تعبیر اولا بسیار ذهنی ست و دوما ما به ازای بیرونی ندارد، مصرع سوم: ای آفتاب علم و شکافنده ی علوم، اینجاهم آفتاب علم به همان نحو که گفتم خاص حضرت امام باقر ع نیست، شکافنده علوم هم جزو القاب و عناوینی ست که درفرهنگ تشیع به امام پنجم نسبت داده شده، و شما بعنوان شاعر فقط از آن استفاده کرده اید، این یعنی شما تااینجا چیز خاصی از انبان تخیل و خلاقیت خود ارایه نکرده اید،
حیران آن عبادت و آن دانشم هنوز، می توان پرسید کدام عبادت؟ من متوجه معنی بیت هستم، اما گزاره خبری شما متضمن این معنی ست که شما چیزی را دیده اید و از آن خبر می دهید،با اینکه داشته های شما در مورد آن امام همام همانهاییست که سابقا وجود داشته است.
دربیت آخر هم نقش دستوری آن نایده گرفته شده و شما به سهولت از کنار آن رد شده اید: آن شاعرم که مثلا محبولای تو بوده ام. و مصرع پایانی که نوعی شعارزدگی در آن دیده می شود یعنی شاعر با مخالفت و دشمنی با دشمنان امام در زمره محبان قرار می گیرد،
حال نکته کلی، اینکه شما میتوانستید شعر را چند بیت دیگر ادامه دهید، قافیه های فراوانی هم وجود دارد که بکارگیری آنها میتوانست شعر شما را زیباتر کند، ولی بسیار ساده و فوری ازکنار آنها گذشته اید، پس غزل اول شماره لحاظ شعری نمره قابل قبولی ندارد.
در غزل دومهمدر همان بیت اول عدم تناسب بین لفظ و معنی خود را نشان می دهد:
دمی که زلف تومیخواست عاشقانه بخواند. ما زلف را به هر معنی و مفهومی بگیریم اطلاق امر خواندن به زلف نه منطقی ست نه شاعرانه، استعاره و تمثیلی هموجود ندارد تا با آن قرینه ها بتوان با آن معنی کنار آمد،
بیت دوم مصرع اول خوب و جالبی دارد:
ز موجچشم شرر خیز او چه فتنه نجوشید، بسیار خوب مصرع قابل قبولی ست، ولی مصرع دوم کامل کننده این تصاویر نیست، در واقع ارتباطی با به هربهانه غزل خواندن دوباره و فتنه جوشیدن از چشم شرربار وجود ندارد، و شاعر در برقراری پیوند معنایی بین این دو ضعیف عمل کرده است.
بیت بعدی اما سالم است و شاعرانه،
ست
اره بود و سحر بود و یک جهان دل مجروح
قرار شد که دلم درد را شبانه بخواند
مرحبا بسیارعالی،این بیت با توجه به سیاق عبارت موقوف المعنی ست یعنی خواننده منتظر است تا دربست بعدی آن وعده داده شده یعنی شب خوانی درد تعین پیدا کند و عملی شود.ولی متاسفانه شاعردقت نداشته و بیت به آن زیبایی را تک وتنها رها کرده و ادامه نداده است.
بیت بعدی هم زیبایی خاص خود را دارد ولی ارتباط روایی با بیت قبل از خود ندارد. مستقلاً بیت زیبا و شاعرانه ایست.
حرف درمورد تک رباعی شما یا کلا فعالیت شما در حوزه رباعی بماند برای مطلبی مستقل تر و مجزا تر
و شعر پایانی،
در شعر آخر شما هم علیرغم وجود تصاویر خوب و شاعرانه و تاثیر گذار روال و روایت معین و مشخصی وجود ندارد،
باز دلبسته ودلخسته تکرار بودن دربردارنده تضاد وتناقض است،چطور می توان دلبسته و دلخسته تکرار بود؟ وانگهی کدام تکرار؟ ضمیر این برای چه مطلبی در غزل به کار گرفته شده. در پیشانی شهر بدون هیچ مطلبی ناگهانی بگوییم دلبسته و دلخسته ی این تکرارم چیزی جز کوشش برای پر کردن وزن نیست، حدیث نفس و ملامت کردن وخود و انتقاد از تکراری های زندگی حق شماست ولی نشانی از آنها در شعر وجود ندارد تا مخاطب شما در دریافت آن باشما سهیم باشد.
مثل یک عقربه هی دور تسلسل در کار،اول این که کلمه محاوره ای هی،، به نشانه تکرار در غالب غزلهای شاعران معاصر به وفور یافت میشود و فاقد نشانه های زیبایی شناسی ست. وکاملا تقلیدی، یعنی شاعر هرجا کم میآورد یک هی چاشنی کار می نماید و از کنار آن به سادگی می گذرد دیگر آنکه در مصرع بعدی بخدا اگر قسمباشد یا از نوع التماس و غیره همراهی شاعرانه ای با کل بیت ندارد. در واقع صورت بیت شما اینگونه است: کی میشود که سر ازین گردش بی فایده وپرگاروار برخواهمداشت؟ بخدا هیچ نقشی دراین مصرع ندارد. و بیت را نیز آشفته کرده است.
اما هرچقدر بیت دوم ابتدایی و ساده و شتابزده سرودن شده بیت سوم زیبا و شاعرانه است: بسکه من ماندم و درجا زده ام بی تردید
رنگ تکرار به پیشانی هر دیوارم. من در پی تفسیر و معناکردن این بیت نیستم. امااشاره به نقش های ماندگار بردیوار بهترین تصویر برای نشان دادن تکراری بودن چیزی ست و این بیت به تنهایی فوق العاده و زیباست.
دوبیتی پایانی هم مثل مواردی که گفتم از هم گسسته و متزلزل است، ضعف تالیف دارد. و اگر بخواهیم کلی در مورد این شعرها نظر دهیم چنین می شود که شما لوازم اولیه شعرگویی را در اختیار دارید ولی نوعی شتابزدگی و خامی در مطاوی سروده های شما وجود دارد که رفع آنها مستلزم کسب تجارب گوناگون شاعری ست که مهمترین آن ازگذرگاه مطالعه های دقیق و عمیق وکسب معرفت های گوناگون علمی و هنری و ...صورت می گیرد.
موفق و سربلند باشید،