عنوان مجموعه اشعار : دل
شاعر : محمد مجاهد
عنوان شعر اول : غمغمی دارم که شادی را برایم بی اثر کرده
به تحریکش غم عالم به قلب من سفر کرده
خوشی را از دلم برده ، مرا پیوسته آزرده
تمام دلخوشی ها را برایم بی ثمر کرده
بهارم را زمستان کرده ، روزم را شب تیره
مرا پر کرده از باران، شبم را بی سحر کرده
پریشان کرده حالم را، به یغما برده ایمانم
غمی اینگونه احوال مرا حالی دگر کرده
نه دل آرامشی دارد ، نه من آسوده از دردم
غمم حال پریشان دلم را مستمر کرده
عنوان شعر دوم : دوریدور از تو سودم با ضرر فرقی ندارد
درچشم من شام و سحر فرقی ندارد
وقتی که از دستان گرمت بی نصیبم
در کام من زهر و شکر فرقی ندارد
این زنده بودن هم برایم زندگی نیست
عمر دراز و مختصر فرقی ندارد
دردی درون سینه ام جاکرده بی تو
آرامش من با خطر فرقی ندارد
بی نور تو دنیا برایم تارِ تار است
درچشم من شمع و قمر فرقی ندارد
وقتی که همراه دل زارم نباشی
عشق تو با خون جگر فرقی ندارد
تقدیر عاشق جز غم و آوارگی نیست
درخانه یا که در به در فرقی ندارد
عنوان شعر سوم : فاصلهحاصل عشق تو شد حال خراب دل من
دوری و فاصله و گریه ی بی حاصل من
حاصل عشق تو تنهائی و رسوا شدن است
روی ماه تو نشد روشنیِ منزل من
همچنان درپیِ تو روز و شبم می گذرد
لحظه ای دیدنت اما نشده شامل من
من از این عشقِ پر از فاصله مجنون شده ام
شاید این فاصله روزی بشود قاتلِ من
هرچه از عشق تو آمد به سرم خاطره شد
خاطرات تو ندانم چه کند با دلِ من
اینبار باید سه غزل از آقای محمد مجاهد را با هم نقد و بررسی کنیم. معمولا پنج سال سابقهی سرایش، انتظارات ما را از هر سرایندهای برای ارائهی ماهیت ذوقش بالا میبرد. در حالی که آقای مجاهد در دومین نوبتی که برای ما اثر ارسال کردهاند و به جز همین دو نوبت، به آثار دیگری از ایشان برای تحلیل کمی و کیفی کارشان دسترسی نداشتهایم. بنابراین تخاطب ما و تخلیل ما بر اساس همین اطلاعاتی که از این دو نوبت ارسال اشعار ایشان داریم، شکل میگیرد. چنانچه بخواهیم نارساییها و نواقص فنی این آثار را برای پنج سال سابقهی سرودن، زیاد بدانیم، میتوانیم اینطور برداشت کنیم که نوع پرداختن ما به شعر و شاعری در این مدت، حرفهای و موثر نبوده است؛ کما اینکه در خیلی از شهرستانهای کشور، این نقیصه وجود دارد. خود پایگاه نقد از این جهت که امکان برداشتن قدمهای حرفهای را برای هنرجویان در همهی نقاط کشور فراهم میکند، از امتیاز ویژهای برخوردار است. به هر روی این سه غزل را با هم بررسی میکنیم تا ببینیم فراز و نشیبهای این غزلها کدامند و چهکار باید بکنیم؟!
یک نکتهی کلی و مهم از خواندن این سه اثر به دستم آمد که عرض میکنم و سپس جزئیاتی در هر بیت را با هم مرور خواهیم کرد. نکته اینکه زبان شعر آقای مجاهد، زبانی نیست که وقتی یک مخاطب با آن مواجه میشود، فکر کند که این اشعار را یک شاعری در سال ۱۴۰۰ هجری خورشیدی نوشته باشد. زبان شعر زبان یک انسان امروزی با ابزارها و زیست اینچنین انسانی نیست. من فکر میکنم که مثل اغلب ما، تخاطب آقای مجاهد با آثار شاعران غیر معاصر، چنین تاثیری در او گذاشته باشد. بنابراین میخواهم که ایشان آثار شاعران معاصر و به خصوص آثار آوانگارد را بسیار بسیار مطالعه کند. این مطالعهی بسیار، باعث خواهد شد که زاویهی دید ایشان نسبت به شعر تغییر کند و در قلهی بلندتری بایستد و به جهان شعر نگاه کند. فکر میکنم که زمان زیادی ببرد تا این زبان کهن شعر به زبان امروزی تغییر کند، اما دیر یا زودش اهمیتی ندارد؛ اهمیت در شدن آن است. این مهمترین کاریست که آقای مجاهد میتواند برای شکوفایی قریحهی شاعریاش انجام دهد تا بالاخره آثاری را بنویسد که فکر میکند توان نوشتنش را در خود دارد.
غمی دارم که شادی را برایم بی اثر کرده
به تحریکش غم عالم به قلب من سفر کرده
خوشی را از دلم برده ، مرا پیوسته آزرده
تمام دلخوشی ها را برایم بی ثمر کرده
بهارم را زمستان کرده ، روزم را شب تیره
مرا پر کرده از باران، شبم را بی سحر کرده
پریشان کرده حالم را، به یغما برده ایمانم
غمی اینگونه احوال مرا حالی دگر کرده
نه دل آرامشی دارد ، نه من آسوده از دردم
غمم حال پریشان دلم را مستمر کرده
در این شعر اگر دقت کنیم چهار بار فقط کلمهی 《 غم》 تکرار شده است. سوالی که برای مخاطب مطرح میشود، این است که کدام غم؟ ما باید آنچه را ادعا میکنیم، دلیل متنی برایش بیاوریم. هزاران شاعر در طول سال و طول اعصار از غم سرودهاند؛ اما فقط تعداد اندکی موفق نوشتهاند؛ چرا؟ چون آنها غمشان را خصوصیسازی کردهاند. یعنی کو به کو گشتهاند و از یک زاویهی مناسب و منحصربهفرد به غمی که داشتهاند، نگریستهاند و آن را ابراز کردهاند. اگر آقای مجاهد در ابتدای راه شاعری بود، میگفتیم که بله طبیعیست که مثل همهی هنرجویان در ابتدای راه شاعری با غم و اندوه و عشق و آن چندکلمهی همیشگی شروع کرده است به طبعآزمایی. انتظار این است که ما در شعر، کلیگویی نکنیم و جزئیات بیشتری را بشکافیم و باز گوییم. همین کلیگویی در استخدام واژگانی مثل بهار و زمستان، شب و روز، شب و سحر، و پریشانی و... نیز نمایان است.
نکتهی مهم دیگر در این شعر، قافیهاندیشی است. در این غزل، قوافی نقشی فراتر از آنچه که موسیقی کناری برایشان در نظر گرفته است، ندارند. آنها بخشی از متن نیستند؛ پارهی تن ماجرا نیستند؛ جزء لاینفک ساختمان شعر نیستند؛ موثر و هیجانانگیز نیستند. در اینصورت شعر ما به درجهی پایینی نزول خواهد کرد.
جایی دیگر سراینده میگوید که 《 غمی اینگونه احوال مرا حالی دگر کرده》. اینجا آنچیزی که قرار است به چیز دیگری تبدیل شود، جمع است: 《 احوال》! ولی آنچیزی که محصول است، مفرد است: 《 حال》. مثلا ما وقتی در دعایی میگوییم : حوِل حالنا الا احسنالحال؛ اینجا یک حال به حال دیگر تبدیل میشود. در شعر هم باید باید نظم ساختاری جمله را حفظ کنیم. طبیعیاش این است که احوال ما به احوال دیکری تبدیل شوند نه به حال دیگری! پس مواردی ازین دست را هم آقای مجاهد در نظر داشته باشند.
دور از تو سودم با ضرر فرقی ندارد
درچشم من شام و سحر فرقی ندارد
وقتی که از دستان گرمت بی نصیبم
در کام من زهر و شکر فرقی ندارد
این زنده بودن هم برایم زندگی نیست
عمر دراز و مختصر فرقی ندارد
دردی درون سینه ام جاکرده بی تو
آرامش من با خطر فرقی ندارد
بی نور تو دنیا برایم تارِ تار است
درچشم من شمع و قمر فرقی ندارد
وقتی که همراه دل زارم نباشی
عشق تو با خون جگر فرقی ندارد
تقدیر عاشق جز غم و آوارگی نیست
درخانه یا که در به در فرقی ندارد
آقای مجاهد عزیز ما در این شعر ردیف را طوری انتخاب کرده است که دستش را بسته است. او با انتخاب این ردیف، فقط اجازه دارد در کل شعر، دو مورد و دو شیء و دو پدیده را انتخاب کند و بگوید این دو با هم فرقی ندارند. پس شعر روی یک چرخهی تکرار میافتد و افقهای درازی را طی نمیکند. یعنی یک فرمول و یک تکنیک و یک روند مشخص دارد. برای انتخاب این دو شیء هم فقط چیزهایی را میتواند انتخاب کند که به حروف قافیهی 《َر》 منتهی شود و طبیعتا یک کلمهی دیگر که با آن متضاد باشد، باید با این واژهی قافیه جفت شود. مثلا سود با ضرر، شب با سحر، زهر با شکر، دراز با مختصر، ارامش با خطر، در خانه یا دربهدر. ما باید در سرایش حواسمان باشد که به یک روند خطی قابل پیشبینی تن ندهیم. پس از همان اول نباید ردیفی انتخاب کنیم که ما را به این کوچهی تنگ بفرستد و نگذارد از این تنگنا بیرون بیاییم.
حاصل عشق تو شد حال خراب دل من
دوری و فاصله و گریه ی بی حاصل من
حاصل عشق تو تنهائی و رسوا شدن است
روی ماه تو نشد روشنیِ منزل من
همچنان درپیِ تو روز و شبم می گذرد
لحظه ای دیدنت اما نشده شامل من
من از این عشقِ پر از فاصله مجنون شده ام
شاید این فاصله روزی بشود قاتلِ من
هرچه از عشق تو آمد به سرم خاطره شد
خاطرات تو ندانم چه کند با دلِ من
در این غزل هم همان نکتهی زبان که زبان شعر امروز نیست، و همان پاشنهی آشیل کلیگویی و کلیگفتن از همان چیزهایی که دیگران بارها گفتهاند، به چشم میخورد. اگرچه بیتها به جز مصرع آخر بیت آخر، روان و ساده بیان شدهاند، اما حال خراب دل من، حاصل عشق، گریهی بیحاصل، روشنی منزل، روی ماه تو، لحظهای دیدنت، مجنون، فاصله، خاطرات... اینها ترکیبات و کلمات بسیار کلی و پراستفادهای هستند که تصاویر منحصربهفردی را نمیسازند.
میخواهم باز تاکید کنم که آقای مجاهد باید تمرین و مطالعهی مستمر کنند تا زبانشان را امروزی کنند و انشاءالله به تدریج بتوانند قریحهی شاعریشان را به سمتی سوق دهند که اثر ادبی درخور و منحصربهفرد خودشان را تولید کنند و از تولید آن لذت ببرند.
امیدوارم باز از ایشان در پایگاه شعر بخوانم و تغییرات تدریجی را در ادامهی کار ایشان ببینم. آرزوی موفقیت دارم برای ایشان.