عنوان مجموعه اشعار : بیابان
شاعر : علی کرم زاده
عنوان شعر اول : بیاباناکنون که من رهایم در قلب این بیابان
بی آب ونان نترسم من از سموم سوزان
آه ای سپاه ماسه با پیکرم نجنگید
من قصد رفتنم کو؟ اما کجاست امکان؟
من نامه ای پر از مهر از جنس نور دارم
باید رسد به جانان باید رسد به پایان
باور ندارم امشب رقعه تمام گردد
بر کاغذم نشینید ای اختران حیران
صد بهتر از سیاوش در آتش دلم سوخت
من را به زمزم افکن شاید شوم گلستان
یا با جواب گرمت از برزخم رها کن
یا با نگاه سردی در آذرم بسوزان
من باید آخر از خود ردّی به جا گذارم
خوشبو تر از گلی که ش خورده است دست باران
بر پهنه ی بیابان با اشک خود نویسم
اینجا مزار من شد ای ساکنان بستان
عنوان شعر دوم : 22
عنوان شعر سوم : 33
اینک نوبت نقد و بررسی غزلی از سرایندهایست در عنفوان جوانی و عنفوان شعر. این پنجمین باریست که آقای کرمزاده برای پایگاه شعر ارسال کرده است. بنا بر اینکه اولین نوبتیست که با آثار ایشان مواجه میشوم، برای شناخت بیشتر، در آثار قبلی ایشان گشت و گذاری کردم. چیزی که برای من بدیهی است، انگیزهایست که در علی کرمزاده وجود دارد، بهاضافهی مستعد بودن ایشان.
علی کرمزاده طبیعیست که در ابتدای کار، لغزشهای ساختاری و پردازشی و زبانی داشته باشد. اما لابهلای همین گرفت و گریزها، شمههایی از ذوقی سرشار را در خود نشان میدهد. این همان چیزیست که من با آن کار دارم و میخواهم خود ایشان با شناختن ضعف و قوتهایش این قریحهی ناخودآگاه را بهتدریج به آگاهی مجهز کند. تنها راهی که ما بتوانیم استعدادمان را شکوفا کنیم، تجهیز آن به علم و آگاهی و تجربه است. به نظر من علی با ۱۹ سال سن و طبیعتا سطح تحصیلات دیپلم، بهخاطر تخاطبی که پیش از این به شکل آکادمیک با شعر داشته است و بنا بر آنچه که سیستم آموزشی مدارس به عنوان تاریخ ادبیات پیش روی دانشآموز میگذارد، تخاطب بسیار اندکی با جهان شعر داشته است. یعنی فقط قسمتهای اندکی از جهان وسیع شعر پیش روی باز شده است و او تصور جامع و گستردهای از شعر و بهخصوص شعر امروز نداشته است. اشارهی من به این موضوع برای این است که بگویم احتمالا به همین دلیل، نواقصی که در شعر علی به آنها اشاره خواهم کرد، به طور فراگیری وجود دارند. راه حل من برای دوست نوجوانمان اکتفا نکردن ایشان است به آنچه تاکنون به عنوان شعر خوانده و شنیده و شناخته است. ما شاعرانی هستیم که سالها پس از نیما و شاملو و فروغ و اخوان و منزوی داریم زندگی میکنیم. پس شعر ما نباید به دوران پشت سر این شاعران برگردد و از عقبهی کار شروع به پیش آمدن کند. این طرز دیگری از گفتن حرفم به علی بود که گفته باشم ما باید تاریخ ادبیات را از اول تا امروز بشناسیم و وظیفهی ما این است که امروز شعرمان را زندگی کنیم و زبان و محتوا و فرم و تکنیکهایمان، تکرار مکررات نباشد. اینها مهمترین توصیههایی بود که میتوانستم در اولین نوبت گفتگویم با علی کرمزاده به او گوشزد کنم تا در ادامهی مسیرش که انشاءالله به سمت درخشانی خواهد رفت، و تا سر حد مسیرش کنارش باشند و به او کمک کنند. او البته فرصت زیادی پیش روی دارد و با مطالعهی شعر معاصر و حال حاضرمان میتواند دریچههای بازتری پیش روی خود ببیند.
اکنون که من رهایم در قلب این بیابان
بی آب ونان نترسم من از سموم سوزان
در این بیت چند 《 من》 وجود دارد؟ من رهایم، نترسم( من نترسم)، نترسم من از سموم باران. سه 《 من》 در یک بیت در این فضای اندک بست که شاعر باید به مثابه فرصت به آن نگاه کند، یعنی پر کردن فضای شعر با کلماتی حشو و گرفتن فرصت بالیدن از خود! یعنی کافی بود بگوییم 《 بی آب و نان نترسم از سموم باران》 و آن منِ اضافی را کنار بگذاریم. میگویید که خب وزن خراب میشد! بله درست است! ولی ما در شعر باید دست و زبانمان ورزیده شود تا جایی که بهخاطر تحمیل وزنی، کلمهای در شعرمان استفاده نکنیم. بهعبارتی باید عنان گفتن سخنمان به طور موزون و بدون کم و کاست در دستمان باشد و به این مهارت سوارکاری بر این چموش برسیم. این چیزیست که با افزایش تجربه و تمرین، علی کرمزاده به آن خواهد رسید.
نکتهی دیگر این است که به ترکیب 《 سموم سوزان》 دقت کنیم. آیا صرف اینکه از بیابان حرف زدهایم، میتوانیم سوزان بودن را به سموم اضافه کنیم؟ البته خود اینکه دوستمان تلاش کرده که سوختن از تزریق یک سم به بدن را به سوختن در بیابان و استفاده از سموم جانداران خطرناک بیابان پیوند دهد، ارزنده است. اما این کلاف شکل نگرفته است. چون یکی از آن 《 من》ها بهاضافهی 《 بی اب و نان》 که تقریبا در این بیت بیربط است، فضا را از ایشان گرفته و نگذاشته پیوند بین این مثلث برقرار شود و سهضلعیاش تشکیل شود.
آه ای سپاه ماسه با پیکرم نجنگید
من قصد رفتنم کو؟ اما کجاست امکان
در این بیت نیز اگرچه ساماندهی منتج به یک نتیجهی ایدهآل و یک تصویر و مضمون وسیع نشده است، اما بازی زبانی در مصرع دوم، نشاندهندهی استعداد خوب علی است. وقتی علی دارد از قصد و هدف رفتن، و نه از مقصد! حرف میزند، از کلمهی پرسشی 《 کو》استفاده میکند که پرسشی را مطرح میکند که دنبال ادرس است. یعنی توامان در یک سطر، قصد و مقصد را با هم به عنوان گمگشتههایش مطرح میکند. خوبیاش این است که باز اشباع نمیشود و کوتاه نمیآید و به ماجراجویی ادامه میدهد و از امکان تحقق این رسیدن این قصدی که وجود ندارد به مقصدی که وجود ندارد، پرسش میکند. پرسش او چیست؟ 《کجا》؟! باز هم یک آدرس دیگر. این یعنی یک ناخودآگاه مستعد. حالا سپاه ماسه و جنگیدن، وصلهی ناجوریست برای این مصرع موفق و هوشمندانه. اینجاست که میگویم علی به تجربهی بیشتری نیاز دارد تا اگر موقعیتی برای شکفتن ایجاد میکند، آن را به هدر ندهد.
من نامه ای پر از مهر از جنس نور دارم
باید رسد به جانان باید رسد به پایان
این 《 من》هایی که تا اینجا اینقدر تکرار شدهاند، توی ذوق میزنند. پس دوست ما باید حواسش باشد که از یکنواختی و تکرار فرآیندها در شعر جلوگیری کند.
باور ندارم امشب رقعه تمام گردد
بر کاغذم نشینید ای اختران حیران
اینجا باز اگرچه تصویر نهایی یک تصویر تکراری و ناایدهآل است، اما یک زیرکی در استخدام کلمهی 《 حیران》 بهکار رفته است که خوب است. چون قرار بوده از تحیر ستارگان بهره ببرد، ناباوری ابتدای سطر، مقدمهی خوبیست. اشکال کلی این بیت و بیتهای دیگر این است که زبان زبانی امروزی نیست. باز این حال، استعدادی در سطرها دیده میشود.
صد بهتر از سیاوش در آتش دلم سوخت
من را به زمزم افکن شاید شوم گلستان
یک بیت با مضامین، اساطیر و اسامی آشنا و مکرر، بدون آشناییزدایی و کشف!
یا با جواب گرمت از برزخم رها کن
یا با نگاه سردی در آذرم بسوزان
گرمی جواب در مقابل سردی نگاه اگرچه مضمون تکراریست، اما باز در این مقطع خوب است. ولی سوختن از سردی نگاه، به خوبی شکل نمیگیرد؛ چرا؟ چون آذر نمیتواند به نگاه یرد بپیوندد. فرمول این سوختن، فرمول سوزانندهای نیست!
من باید آخر از خود ردّی به جا گذارم
خوشبو تر از گلی که ش خورده است دست باران
بر پهنه ی بیابان با اشک خود نویسم
اینجا مزار من شد ای ساکنان بستان
باز دو 《 من》 بیخاصیت مکرر در دو بیت پایانی داریم.
دیگر اینکه گلی که ( به) اش خورده است دست باران! دقت میکنید؟ آن حرف اضافهی 《 به》وقتی به تحمیل وزن حذف شده است، قادر است این تصویر تشبیه به 《 به جا ماندن رد》 را خراب کند.
شکل استعمال 《 نویسم》 در بیت پایانی، شکلی امروزی نیست. ما امروزه میگوییم: 《 بنویسم》.
و در نهایت، اینکه پایانبند، به جای موفقی ختم نمیشود و تصویر تاثیرگذار و هیچانانگیز و میخکوبکنندهای حاصل نمیشود.
با توصیههایی که به علی کرمزاده کردم، امیدوارم که دفعات بعد، شعرهای دیگری از او بخوانم و تاثیر آگاهیبخشی به ناخواگاهش را در آنها ببینم. امیدوارم موفقیتش را ببینم.