عنوان مجموعه اشعار : عاشقانه ها
شاعر : فردین عسکری
عنوان شعر اول : بوسهلبان غنچه رنگت را چه با اصرار می بوسم
در آغوشم تو را دیوانه وار انگار می بوسم
من آن بازیگرم بانو که وقت صحنه بوسه
تو را آنگونه که صحنه نشد تکرار می بوسم
درون خواب میدیدم که میبوسم لبانت را
تو را تا لحظه ای که میشوم بیدار می بوسم
گمانم از شراب بوسه هایت مست مستم من
ولیکن وقت بوسیدن تو را هوشیار میبوسم
تنم میلرزد از آغوش گرمت وای یعنی چه؟
تو را یک بار نه! ده بار نه !صد بار می بوسم
نشسته گرده ای روشن به روی چادرت بانو
تو را چسبانده بر گچ های این دیوار می بوسم
فردین عسکری
عنوان شعر دوم : مترسک هادر آغوشم گرفتی وقت رقص بادبادک ها
کنار برکه ای همراه با اواز اردک ها
مرا با خود ببر بانو از این مرداب دلتنگی
شبیه لاک پشت پیر با پرواز لک لک ها
چه ساده دل به من بستی چه ساده عاشقم کردی
شبیه خاله بازی ها و پیوند عروسک ها
تو را می بینم و حسم شبیه حس وقتی است
که بعد از برف تعطیل است دیگر درس کودک ها
برای هدیه ای ارزان که خوشحالت کند هر بار
درون گوش می آید صدای آه قلک ها
دلم مثل فلسطین و نگاهت بارش موشک
چه بی رحمانه می افتد در این دیوانه موشک ها
نسیمی آمد و تا ساق پایت رفت دامانت
بمیرم من برای قلب چوبی مترسک ها
فردین عسکری
عنوان شعر سوم : توی کافهمن بی قرار یک قرارم توی کافه
آری دوباره بی قرارم توی کافه
بانوی من هرچند کردی دیر اما
آخر نشستی در کنارم توی کافه
شد سر چای ما و ما خود گرم صحبت
احساس خوبی با تو دارم تو کافه
دستم به روی دستت آمد با خجالت
چرخید دورم روزگارم توی کافه
حتی در آن وقتی که هستی در کنارم
فکری به جز فکرت ندارم توی کافه
در جیب من یک حلقه دارد شوق دیدار
تا یک «بله» چشم انتظارم توی کافه
فردین عسکری
آقای فردین عسکری از چهارمحال و بختیاری سه غزل برای نقد ارسال کردهاند. این اولین نوبتیست که برای پایگاه شعر میفرستند؛ بدین سبب ورود ایشان را به پایگاه خوشامد میگویم؛ به امید اینکه این عضویت منجر به رخ دادن وقایع خوبی در شعر دوست تازهمان شود. بنابر اینکه سابقهی شعری سراینده کمتر از دو سال است، و پیش ازین با نقدهای کارسناسهای پایگاه مواجه نبوده است، این قدم را قدم آغازین ایشان برای شروع یک راه طولانی قلمداد میکنم. از این رو برای بار نخستین و قدم آغازین، تسلط ایشان به وزن و قافیه و ابتداییات شعر که از این سه غزل ایشان پیداست، به ما کمک میکند که از کمی جلوتر و به اقتضای آنچه که در این سه غزل از سطح کار ایشان به ما میگوید، شروع کنیم به همراهی در این مسیر.
شعر پیش از آنکه یک رسالت باشد، یک ارتباط دوسویه است بین انسان و مفهوم. شاعر قرار است یک فهم از آنچه که به چشم سر و چشم دل میبیند و دریافت میکند، ارائه دهد. این یک تفاهم است میان پدیدهها و شاعر. این فهم مشترک بین شاعر و پدیدهی ذهنی یا بصری، زمانی که در موازنهی بین دریافت و ارائه به توزان برسد، منجر به درستکاری شاعر خواهد شد. درستکاری نه به معنای عرفانی و اخلاق اجتماعی شاعر، بلکه به معنای درست انجام دادن فرآیند دریافت و ارائهی مفهوم است. یکی از نکات مهم این فرآیند، شخصیسازی آن مفهوم و مضمون است. تا زمانی که ما از دریچهی نگاه خودمان به اشیاء نگاه نکنیم و حرفی که درباره و در راستای آنها میزنیم، حرفی شخصی و تازه نباشد، ما شاعری هستیم مقلد و بازگوکنندهی آنچه که گفته شده است. این کار، کاری نیست که از ابتدای امر از هنرجو انتظارش را داشته باشیم، اما طی روندی تدریجی باید سراینده این صورت ناگزیر را به آثارش بدهد. اگر تشخیص یک آرایهی ادبی باشد، تشخص، یک اصل است برای اثر هنری.
لبان غنچه رنگت را چه با اصرار می بوسم
در آغوشم تو را دیوانه وار انگار می بوسم
من آن بازیگرم بانو که وقت صحنه بوسه
تو را آنگونه که صحنه نشد تکرار می بوسم
درون خواب میدیدم که میبوسم لبانت را
تو را تا لحظه ای که میشوم بیدار می بوسم
گمانم از شراب بوسه هایت مست مستم من
ولیکن وقت بوسیدن تو را هوشیار میبوسم
تنم میلرزد از آغوش گرمت وای یعنی چه؟
تو را یک بار نه! ده بار نه !صد بار می بوسم
نشسته گرده ای روشن به روی چادرت بانو
تو را چسبانده بر گچ های این دیوار می بوسم
نمای ساختمان این شعر، ردیف 《 میبوسم》 است. ما در ساختمانسازی شعر باید یاد بگیریم که بنا و بنیان ما بر ظاهر و نمای بیرون ساختمانمان نباشد. پیریزی، استخوانبندی، سنگچینی و ملاتریزی ما در این ساختمان نباید در جهتی باشد که مشخص باشد بنیام اسن ساختمان، بر پایهی موسیقی کناری که همان ردیف و قافیه است، بنا شده است. ما در انتهای سطرهایمان و در نمای بیرونی این سازه، فقط باید کارمان را زینت ببخشیم.
مثلا وقتی در بیت سوم قرار است ما قافیه و ردیف 《 بیدار میبوسم》 را کار کنیم، مشخص است که بلافاصله در ابتدای بیت به سراغ 《 خواب》 رفتهایم و از آن یک مضمون ساختهایم برای رسیدن به آن پایان. این در بدو کار ما اشکال ندارد و نوعی تمرین محسوب میشود، اما در سطوح حرفهای این کار برای ما ناپسند محسوب میشود و نادرست. ما باید یاد بگیریم که همهی عوامل و عناصر شعر، در خدمت مضمونی باشند که در ذهن پروریدهایم.
در بیت اول، مگر غنچه به چه رنگ است که ما لبان او را غنچهرنگ خطاب میکنیم؟ وانگهی در مصرع دوم، آیا انگاریدن دیوانهواری، نوعی تردید به همین دیوانگیای که پزش را دادهایم محسوب نمیشود؟ ما در جاهایی از سعر نیاز به قطعیت داریم و جایی نیاز به احتمال. در مورد دیوانگی، انگاشتن و گمان کردن، نوعی نقطهضعف برای آن مضمون بهحساب میآید.
در بیت دوم یکی از فرازهای شعر است، بوسیدن روی صحنهی مضمون آمده است و برخلاف تکرارش در ردیف، بیتکرار عنوان شده است. این یک روند خوب است که باید در کار فردین عسکری حفظ شود. درست اما در مصرع اول همین بیت، یک مشکل ریز میبینیم که صحنه را به هم زده است؛ ترکیب 《 وقت صحنهی بوسه》. به نظر میاید که 《 روی صحنهی بوسه》 تصویر صحیحتری را به ذهن مخاطب میداد، با این حال 《 وقت صحنه》ترکیبی دور از ذهن و نامتعارف است. همین مشکلات کوچک، اگر در شعر مورد توجه قرار نگیرند، فرآوردهی کار ما، با عیبهایش به چشم خواهد آمد.
در بیت چهارم نیز بوسیدن هوشیارانه، منجر به رعتن ذان شاعر به سمت مستی شده است؛ یک ترفند و یک مضمون پرتکرار و پراستفاده، که باید از آن پرهیز نمود.
در بیت بعدی، به جملهی تعجبی 《 وای یعنی چه؟》دقت کنید. آیا این جمله، به این بافت و این زبان شعری پیوند میخورد؟ آیا نقش مهمی را در شعر ایفا میکند و یک روند پیشبرنده برای محتوایی که اختیار کردهایم محسوب میشود؟ ما در مصرع بعدش یک شمارش داریم که آن شمارش را هم قافیه به ما تحمیل نموده است. این جملهی مذکور حتی با همین رونو عادی هم غریبه است.
و بالاخره در پایانبند، مضمونی که دیدم مقداری مرا به تعجب واداشت. اینکه چسباندن یک نفر به سینهی دیوار و بوسیدنش، آیا باید دقیقا همینطور که بوده، روایت شود؟ ما در شعر نیاز به شاعرانگی در گفتن هر حرفی داریم. ما در شعر حداقل باید وجه تمایز آن سخن را با سخن عادی و روایت عادی از یک واقعه، مشخص کرده باشیم. اگر چنین نکنیم، فقط بر اساس موسیقی و وزن یک حرف را زدهایم. ما ماچاریم و ناگزیریم از شاعرانگی در حدود اثر هنریمان.
در آغوشم گرفتی وقت رقص بادبادک ها
کنار برکه ای همراه با اواز اردک ها
مرا با خود ببر بانو از این مرداب دلتنگی
شبیه لاک پشت پیر با پرواز لک لک ها
چه ساده دل به من بستی چه ساده عاشقم کردی
شبیه خاله بازی ها و پیوند عروسک ها
تو را می بینم و حسم شبیه حس وقتی است
که بعد از برف تعطیل است دیگر درس کودک ها
برای هدیه ای ارزان که خوشحالت کند هر بار
درون گوش می آید صدای آه قلک ها
دلم مثل فلسطین و نگاهت بارش موشک
چه بی رحمانه می افتد در این دیوانه موشک ها
نسیمی آمد و تا ساق پایت رفت دامانت
بمیرم من برای قلب چوبی مترسک ها
در این غزل، تلاش بیشتری برای تنوع موسیقیایی و مضمونی صورت گرفته است. در نهایت اما کلاژهایی که در هر بیت ساخته شده، یا نتوانسته به روایت در جهت عمودی آن از ابتدای شعر تا پایان، وصل شود، و فقط به جنبهی موسیقیایی آن که موسیقی کناری است، پرداخته شده است، یا اگر سعی کرده است که به روایت تکیه کند، از دیگر سو ضربه خورده است و پیوند چندگانهای را با جنبههای محتوایی و موسیقیایی و مضمونی، برقرار نکرده است.
از همان شروع کار، سوال من به عنوان یک مخاطب این است که وقت رقص بادبادکها، چه تناسب خاص و جلوهی ویژهای را برای درآغوش گرفتن تمهید کرده است؟ این آغوش اگر در این صحنه اتفاق میافتد، باید روایت توضیح دهد که خب این اغوش در این فضا بر حسب کدام اتفاق شاعرانه بوده است؟ ما اگر در شعر، یک لیوان را روی یک میز قرار دهیم، باید پشت آن میز بنشینیم و چیزی از آن لیوان بنوشیم، در غیر اینصورت، چیدن آن لیوان روی آن میز، یک کار بیهوده در شعر محسوب میشود.
طراحی صحنه بهخاطر اردکها و لکلکها به سمت مرداب رفته است، و باعث شده است که این مرداب، مرداب دلتنگی قلمداد شود. خب برمیگردیم به ابتدای صحنه که رقص بادبادک داشتیم. به نظر میاید آن آغوش و آن رقص بادبادک، یک فضای شاد را ترسیم میکند و یک برکه وجود دارد که بلافاصله در بیت بعد، به مرداب و دلتنگی تبدیل میشود و یک فضای اندوهگین را متصور میکند. این تناقض، فقط بهخاطر قافیهاندیشی پیش میاید و نشان میدهد که سراینده برای پرورش مضمون، هنوز در ابتدای کار است.
در بیت چهارم، شبیه بودن حس به حس وقتی که... توی ذوق میزند. فضا قرار است به کودکها ختم شود و یک کار کودکانه باید در این مضمون بگنجد. آنگاه در پایان، آیا یک هیجان، یک کشف، یک کنجکاوی برای منِ مخاطب در نظر گرفته شده است یا خیر؟ اگر دیدیم که در نهایت برخلاف آن هیجان کودکانهی وقت برف و مدرسه، هیجان و ابتکاری شاعرانه در بیت رخ نداده است، متوجه شکستمان خواهیم شد.
البته بین این بیت و بیت سوم یک ارتباط ماهوی سعی کرده است که ایجاد شود؛ فضایی که کودکی و عروسکبازی و بادبادکبازی و قلک دارد. این نیز یک تلاش خوب در تدارک صحنه محسوب میشود. فقط انتظار من این است که روی این صحنهای که تدارک میبینیم، یک اتفاق شاعرانه را رقم بزنیم.
وانگهی در دو بیت آخر، باز از صحنه پرت میشویم به مکانی دیگر بدون تناسب محتوایی و اندیشگی و فقط بر اساس قافیه. اگر من بودم، در این فضا بهجای موشکهای جدی اسرائیلی و توحش انها علیه فلسطینیها، از موشک کاغذی استفاده میکردم برای یک ادامهی این بازی. گفتم که فردین عسکری بداند که این رفت و امدها در شعر بد نیست، ولی باید طی یک روند ادبی رخ دهد.
و بالاخره در بیت پایانی، مترسک و چوبین بودنش، با کسی که داریم از او حرف میزنیم، سنخیتی ندارد. یعنی کسی که ما را در متن شعر اینقدر به هم ریخته است، گزینهی بسیار فعالتری از مترسک و نقش و مفهوم مترسک است. پس چون مترسک انتخاب خوبی نبوده است، ساق پایی که با بالا رفتن دامن پیدا شده است، نیز به جای زیبایی، زشت جلوه کرده است و یک تعشق زشت را رقم زده است. پیش از آنکه کسی از بر استعمال تعشق خرده بگیرد میگویم که از سعدی وام گرفتهام که در کارگاهش 《 متعشق》 را ساخت. دیگر اینکه 《 بمیرم من برای 》 با این باقت، پیوند نمیخورد. چون ترحم در اینجا نیاز منِ شعر است در برابر آنچه دارم تعریفش را میکنم. آنکه نیاز به ترحم دارد، جایش با مترحم عوض شده است. پس در این بیت، پایانبند خوبی نداریم و به دلایلی که گفتم، این اثر هنری ما با شکست مواجه شده است.
این نکات را ریز به ریز گفتم که اقای فردین عسکری در سرایش آثار بعدیاش همینقدر ریز و درشت در کارش دقت کند و سختگیری. قطعا انتظار این نیست که یکشبه همهی این اشکالات برطرف شوند، اما امیدوارم که طی یک روود تدریجی، تغییرات خود رانشان دهند و اگاهی، نقش مهمی را در هدایت استعداد و ناخواداگاه ما ایفا کند
شعر آخر را به دلیل محدودیت تعداد کلمهی نقد، فرصت نداریم که بررسی کنیم، اما در یک نگاه کلی، همین نکات و اشکلاتی که در این دو شهر وجود داشت، در شعر سوم نیز وجود دارد.
منتظرم که باز از دوست سرایندهمان در پایگاه شعر بخوانم و در نهایت موفقیتش را ببینم.