عنوان مجموعه اشعار : یک جرعه شعر
شاعر : الهام صفوی
عنوان شعر اول : یک جرعه شعر1
امام را
به جرعه ای شعر
دعوت کردم
اما کوفیان نگذاشتند
2
خواهش می کنم آقا
از این شعر نروید
قول می دهم
کوفه را در سرم خاک کنم
3
اصلا شما بگویید
کجای این شعر
تنفس کنم
که از هوای کوفه
پَر بکشم؟
عنوان شعر دوم : --
عنوان شعر سوم : --
نقد این شعر از : لیلا کردبچه
یکی از مألوفترین شیوههای مواجهۀ شاعر با محیط پیرامونش، و با مخاطب اثرش، تظاهر به ندانستن است، تظاهر به اینکه حقیقت امر را نمیداند، تا بتواند در پوشش آن، دست به خلق تصاویر خیالانگیز و تشبیهات گوناگون و اغراقهای شاعرانه بزند، و در تظاهر به ندانستنِ اینکه او شاعر است، دوشادوش مخاطب راه برود، فکر کند، حرف بزند، تا دنیای بهتری را نشان مخاطب دهد، و با این روش، درحقیقت از موضعی برتر به دنیایی از کلمات حکومت کند.
در اغلب موارد، شاعر با تظاهر به ناآگاهی، در جستجوی حقیقتی که خود را از آن بیاطلاع نشان میدهد، دست به آفرینشهای هنری میزند و از موضعی که مجال گستردهتری برای هنرنماییهایش فراهم میکند، وارد عمل میشود. گاهی اما شاعر این نقاب را از چهره برمیدارد و با تأکید بر موقعیت خود بهعنوان یک شاعر، و با تأکید بر اینکه میداند از چه جایگاهی برخوردار است، با مخاطب اثرش درمورد شاعر بودنش، درمورد آنچه میخواهد بگوید، درمورد شعرش، و درمورد چگونگی آفرینش شعرش، بیپرده سخن میگوید.
پذیرش رؤیاهای هنرمند در این نوع نگرش را میتوان مرهون طرز برخورد هنرمند با مخاطب نیز دانست. در این نوع رویکرد، شاعر خود را درست کنار مخاطب قرار میدهد و مخاطب را در تجربۀ ذهنی خود شریک میکند. یعنی نه از موضعی برتر با او برخورد میکند، و نه با تظاهر به ندانستن حقیقت امر و سلب مسئولیت دانای کل بودن از خود، مخاطب را در آفرینش هنریاش شریک میکند، بلکه خود را در کنار مخاطب قرار میدهد و با اقرار به دانستن آنچه او میداند، با صداقت و صراحت با او به سخن مینشیند. و شاعر این چند قطعه شعر نیز چنین رویکردی را اتخاذ کرده است. اِشراف شاعر به فاعلیّت پررنگ خود در امر سرودن و پیشآگاهی او از آنچه میخواهد بنویسد، در این شعرها به چشم میخورد؛ گو اینکه شعر، اتفاقی نیست که در لحظهای میافتد و شاعر از ثبت آن لحظه گزیری ندارد، بلکه برای آمدنش، باید شاعر و مخاطب، هر دو منتظر باشند و آماده. و این هم شیوهای است و برخی شاعران به خود این حق را میدهند که از موضع یک شاعر، و نهتنها یک نظارهگرِ دستبهقلمِ جهان، با دنیای پیرامونشان برخورد کنند، دست در گردن مخاطب شعرشان بیندازند و با هم به دنیا، و به شعری که دارد آفریده میشود نگاه کنند.
چشمانتظاری شاعر برای آمدن شعری که در راه است، شعری که بهطور غیرمنتظره اتفاق نمیافتد، بلکه شاعر را دستبهقلم در انتظار نگه میدارد، در این چند اثر بهخوبی مشهود است و شاعر با صداقتی غیرقابلانکار و با صمیمیتی آشکار، سعی دارد مخاطب را در تجربیات ذهنی خود شریک کند، دست مخاطب را بگیرد و به پشت صحنۀ دنیای شاعریاش ببرد.
میگوید: «امام را به جرعهای شعر دعوت کردم»، «آقا از این شعر نروید» و «کجای این شعر تنفس کنم» و خودآگاهیِ خود را به رخ مخاطب میکشد.
در اینکه این نوع برخورد با شعر هم شیوهای است و اتفاقاً طرفدارانی هم دارد و اتفاقاً از جهتی، صمیمیتی هم میان شاعر و مخاطب ایجاد میکند، شکی نیست. امّا من معتقدم آن ناخودآگاهی یا تظاهر به ناخودآگاهی، در شریک کردن مخاطب با شعر و اندیشۀ شعر، موفقتر است. همه این تعبیر را بارها شنیدهام که «فلان شخص وقتی حواسش به زیباییاش نیست، زیباتر است، امّا وقتی حواسش هست، لبخندهایش مصنوعی میشود و کار را خراب میکند» و میخواهم بگویم توجه دادنِ مخاطب به اینکه «من دارم شعر میگویم و حواسم هم هست که دارم شعر میگویم» از همان مقوله است.