بحبوحه




عنوان مجموعه اشعار : .....
شاعر : سید مبین محمودی


عنوان شعر اول : و خسته ...
وخسته میرسد ازراه جهل انسان ها
کبوتری که پریداز حصار زندان ها

دلش گرفته ازاین روزگار درد آلود
میان بحبوحه ی سردی زمستان ها

تمام راه تمام تنش کشیده شده است
درون خاطره های کف خیابان ها

تمام خانه او معبری که گم شده است
میان طرح ترافیک عصر تهران ها

چو ناخدای غریبی میان هول و بلا
سپرده کشتی خود را به دست طوفانها

شبیه بچه نسیمی دوباره سربگذاشت
به روی شانه لرزان سرد گلدان ها

برای اینکه بگیرد جواب حاجت خود
دخیل بسته خودش را به ناف حیوان ها

کبوتری که تویی!؟ زنده باش باز از نو
بمان میان همین جهل شوم انسان ها

عنوان شعر دوم : ..........
..................

عنوان شعر سوم : ..........
.........
نقد این شعر از : محمّدجواد آسمان
در این یادداشت با هم مروری نقادانه خواهیم داشت بر یک غزل. شعری که پیش روی ماست، مایه های اصلی شاعرانگی را دارد؛ فضایی که شاعر رقم زده و شخصیت اصلی اش کبوتر است. چه این فضای کبوترمحور را استعاری بپنداریم و چه واقعی (یعنی گمان کنیم که شاعر حقیقتاً از یک کبوتر و احوال او ـ حالا گاهی با خصائص انسانی جان دار انگارانه ـ حرف زده است)، همین امر، برای ضمانت پایه ها و مایه های شاعرانگی این شعر، کافی ست. اما حقیقت این است که این روح شاعرانه تا وقتی که با صورت و ظاهر بهنجار عرضه نشود، به توفیق کامل نخواهد رسید. منظورم از صورت و ظاهر، زبان و فرم و وزن و لفظ و آوا و این قبیل چیزهاست. ضمن تحسین کلیت این شعر، در ادامه خواهم کوشید اشکالاتی را که به زعم من در مورد همین پیراهن ها و پوشش ها و صورت ها بر این شعر مترتب است، عرض کنم. در این راه، خودم را به جای مخاطبان دیگر هم می گذارم و سعی می کنم از نگاه سلیقی پرهیز کنم و فقط اهمّ نکات (که گمان می کنم در موردشان وفاقی بین اهالی فن وجود خواهد داشت) را گوشزد کنم. شعر با «...و» آغاز شده. این قابل توجیه است. می توانیم این طور بپنداریم که ماجرای شعر، پیش از شروع هم جریان داشته و حالا شاعر دارد از جایی به بعدش را برای ما روایت می کند. در بیت اول، «خسته از راه رسیدن» تعبیر آشنا و مقبولی ست. «خسته بودن کبوتر از جهل انسان ها» هم تعبیر قابل قبول و قابل فهمی ست. اما چسباندن این دو به همدیگر و ساخته شدن ترکیب «راه جهل» در آن میانه، اقتضا نیافته و باورپذیر و تصورپذیر و فهم پذیر نشده است. به عبارت دیگر، دوست شاعر ما نتوانسته این ترکیب را در زبان شعرش جا بیندازد. شاید به دو دلیل؛ اول این که کبوتر پرواز می کند. شاید اگر شار از چیزی حرف می زد که روی زمین راه می رفت، واقعاً بهتر می شد با مستقر شدن تصویر راه در ذهن خواننده، «راه جهل» را هم در بافت زبانی و بیانی و مفهومی شعر نشاند. دوم این که جای این تعبیر، جای خوبی نیست. مخاطب در بیت اول خالی الذهن است و ما به جای گفتن معما و راز (مثلاً این که: به چه دلیلی انسان ها جاهل نامیده شده اند و چه ضرری به کبوتر رسانده اند؛ که تا این جا هنوز گفه نشده) و به جای استفاده از تصویرها و ترکیب های پیچیده، باید به ساده ترین شکل، به طور قطره چکانی، اطلاعات را به او (خواننده) بدهیم و کم کم او را وارد ماجرای شعرمان کنیم. به نظر می رسد که در این جا، قبل از آن که خواننده بتواند درک کند که چرا انسان جاهل نامیده شده و جهل انسان چه دخلی به کبوتر داشته، ذهن خواننده ناگهان در مواجهه با مصراع نخست هنگ می کند! اگر دلیل جهل، حصار زندان باشد، باید گفت که کبوتر نسبت به دیگر پرنده های قفسی، اتفاقاً آزادتر است. بیت دوم یک مشکل کوچک وزنی دارد که باید برطرف شود. «بحبوحه» در تداول عامه درست به همین شکل تلفظ می شود ولی در این شعر باید آن را «بحبحه» بخوانیم تا وزن درست شود. اگر سعی کنیم بیت سوم را تصور کنیم، خواهیم فهمید که چقدر تصویر پیچیده ای دارد؛ تمام یک راه را تصور کنید که در آن، تمام تن یک کبوتر، دارد به درون خاطره های کف خیابان ها کشیده می شود. اولاً تکرار «تمام» را ممکن است کسانی تکرار ملیح و دلپسندی بدانند و گروه دیگری آن را حشو و بی احتیاطی و ناپرهیزی در استخدام کلمه (تنگ بودن دایره ی واژگانی شاعر) تلقی کنند. همنشینی کف و درون هم از لحاظ حجمی و هندسی، تصورپذیری فضا را دشوار می کند. از سوی دیگر، ترکیب «خاطره ها کف خیابان ها» سلامت کافی ندارد؛ کژتابی این تعبیر موجب می شود که خواننده گمان کند کف خیابان دارای خاطره است. در صورتی که قصد شاعر این بوده که بگوید کبوتر از کف خیابان خاطره هایی دارد و... . ردیف «ها» در بیت چهارم اصلاً خوش ننشسته است و بیان را دچار آسیب کرده است. شاعر در این بیت، خانه ی کبوتر را معبری گمشده دانسته است. خانه را معبر نامیدن، ممکن است تعبیری از بی خانمانی باشد و از این حیث پذیرفتنی ست. اما همان طور که عرض کردم، عبارت «طرح ترافیک عصر تهران ها» سالم نیست و کسی آن را این طور به کار نمی برد. شکل درست و روان این عبارت «طرح ترافیک های عصر تهران» یا «طرح ترافیک عصرهای تهران» است که البته وزن و قافیه (و ردیف) مانع از رعایت آن توسط دوست شاعر ما شده است. از این گذشته، باید دید که آیا ضرورتی به آوردن کلمه ی «طرح» بوده است؟ به نظر می رسد که قصد شاعر از «میان طرح ترافیک»، «میان ترافیک» بوده باشد. ضمن این که خود اجرای «طرح ترافیک» موجب خلوت تر شدن بخشی از شهر (در ساعات اوج ترافیک) می شود. در مورد بیت بعدی نکته ای ندارم و به نظرم آوردن «هول و بلا» که «حول و ولا» را نیز به ذهن می رساند، عالی ست. در بیت بعدی، ممکن است تعدادی از خوانندگان و اهالی شعر فارسی، تعبیر بدیع «بچه نسیم» را نپسندند. به گمانم حق هم دارند. در ساخت این تعبیر، طنز ناخواسته ای هست که بیت به آن نیاز نداشته است. اگر با آرکاییک بودن «بگذاشت» کنار بیاییم، و «لرزان سرد» را «لرزان و سرد» بخوانیم، هنوز این بیت یک اشکال دیگر خواهد داشت؛ ناهماهنگی فعل. به ابیات دیگر این غزل نگاه کنید؛ همه دارند از حال و اکنون حرف می زنند. در مصراع دوم بی نخست، البته «پرید» را داریم که گرچه اگر وزن اجازه می داد که به «پریده» تبدیل شود بهتر بود، ولی در شکل کنونی هم اشکالی ندارد چون بالأخره دارد از گذشته (از قبل از «آمدن» به صحنه ی این شعر و این شهر) سخن می گوید. اما در بیت های دیگر، شاعر همواره کبور را با فعل های اکنونی (حال) توصیف کرده و در مورد او سخن گفته است. درست به همین دلیل است که ناگهان پیدا شدن سروکله ی «بگذاشت» (ماضی) بافت زمانی شعر را به هم زده است. پیشنهادم برای حل شدن این مشکل، آن است که شاعر از بعد از بیت ترافیک، یعنی از بیت ناخدا تا قبل از بیت آخر، فعل ها را کلاً گذشته (ماضی) کند: «چو ناخدای غریبی میان هول و بلا / سپرد کشتی خود را به دست توفان ها / شبیه بچه نسیمی دوباره سر بگذاشت / به روی شانه ی لرزان و سرد گلدان ها / برای اینکه بگیرد جواب حاجت خود، / دخیل بست خودش را به ناف حیوان ها». به این ترتیب، همسانی زمان ابیا قبل و بعد، مشکل زمان فعل «بگذاشت» را حل خواهد کرد. در بیت حاجت، حذف شدن «را»ی مفعولی از انتهای مصراع نخست، اشکالی ندارد اما اگر این حذف اتفاق نیفتاده بود، بیان بیت روان تر بود. کلمه ی حیوان در این بیت، اندکی عجیب است؛ هم آن بار منفی به گمانم در بیان از این کلمه سلب نشده، و هم حرفی که شاعر زده عجیب است: «کبوتر، خودش را به ناف حیوان ها دخیل بسته است؛ چون جواب حاجت خود را می‌خواسته است» (!!!). و اما بیت آخر. رویکرد دایی یا نفرینیِ این بیت، روشن نیست. از طرفی «زنده باش باز از نو» را داریم که آرزوی خیر است و از سویی «همیشه در میان جهل انسان ها بمان» را که انگار نفرین است! آن دسته از خوانندگان این شعر که «باز از نو» را حشو نشمارند و در مصراع آخر هم «بمان» را که دعایی تر است پررنگ تر ببینند، شاید بتوانند با این بیت بهتر کنار بیایند.

منتقد : محمّدجواد آسمان




دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.