عنوان مجموعه اشعار : هزار شانه
شاعر : علیرضا علوی
عنوان شعر اول : کبوتراو که روزی آمد و دستی به دنیایم کشید
عاقبت همچون کبوتر از لب بامم پرید
آمدم با راز خود در قلب او بلوا کنم
بی خداحافظ گذشت و از منِ تنها بُرید
آسمان در چشم او بود و خودش باور نداشت
بیخبر بود از تمام آنچه در من جا گذاشت
آن کبوتر زادهی حوری سرشت و بیخبر
بیغرض بر روی قلب و جسم و جانم پا گذاشت
آه او هم مثل آدمهای دیگر خسته بود
خستگیهایش میان خندهاش معلوم بود
گهگداری پلک چشمش میپرید از خستگی
چشم او هم از بخار اشک خود مسموم بود
مثل من از گریه کردن لحظهای پروا نداشت
دل به دریا میزد و گاهی به باران میرسید
شانهام را وقف او کردم برای گریهاش
حیف هرگز شانهام را محرم گریه ندید
رفت دنبال رویاهای خود هر چند که
خاطراتش دائم از من دلفریبی میکند
من نمیگویم که حقم بیش از این بوده ولی
در میان خواب هم با من غریبی میکند
مثل آهویی میان جنگلی آتش به جان
در دلم مستانه دارد خودنمایی میکند
یاد چشمانی که توصیفش برایم مشکل است
باز هم دارد مرا کم کم هوایی میکند
روزگار من فقط یک استکان قهوه شده
در اتاقی که فقط خورشید در آن پا گذاشت
آن کبوتر زادهی حوری سرشت نازنین
بیخبر رفت و مرا با آسمان تنها گذاشت
عنوان شعر دوم : امیدهمان شب که نگاه تو دل و دین مرا دزدید
خودم دیدم که یک ساعت زمین برعکس میچرخید
در آن ساعت تناقض را خودم با چشم خود دیدم
خودم دیدم که لبخندت به روی ماه میتابید
گلی در آسمان رویید و باران از زمین برخاست
و شیری از صدای خندههای برهای ترسید
تو را از دور بوسیدم ، جهان از تاب و تب افتاد
زمان مبهوت ما بود و زمین دیگر نمیچرخید
میان آن تناقضها به این امید بودم که
تو از آن خودم باشی و لعنت بر همین امید
مرا لایق ندانستی و اینگونه زمین خوردم
که هر دیوانهای رد شد به ریش گریهام خندید
دل من آسمانی بود و بر پای تو افتادم
بدین سان آسمان آن شب به روی خاک میغلتید
دلم دریا شد و دریا دلی از چشم تو افتاد
و سد بغض طوفان خوردهای در چشم من ترکید
بیا و درد دلهای مرا سطحی نبین ؛ چون که :
پس از دیدار تو بم هم شبیه اشک من لرزید
عنوان شعر سوم : رفیقدر گیر و دار حالت نایابیام رفیق
باید کنار من بمانی و دریابیام رفیق
مطرود خوابهای خوش بچگانه و ...
در گیر و دار قصهی بیخوابیام رفیق
در پارکهای کهنه و مطرود شهر خود
دنبال بغض و سوژهی بیتابیام رفیق
حتی میان کورهی خورشید ... بعد تو
دلخوش به نور سادهی مهتابیام رفیق
جاریتر از سرابم و دریاتر از کویر
عمریست که بدون تو مردابیام رفیق
حتی اگر ندیدمت آخر ، تو فکر کن
من هم شبیه عشق تو قلابیام رفیق
باسلام خدمت دوست عزیز و نو یافته ام علیرضا علوی عزیز، بخاطر طبع روان و ذوق سرشاری که دارید تبریک عرض می کنم، حقیقتا از سادگی و صمیمیت شعر شما شخصا لذت بردم، سهشعر ارسالی شما نشانگر توانایی های بالقوه تان در حوزه شاعری ست، و اگر پشتکار و کوشش لازم را داشته باشید مطمئنم ایام بهتری را درخواهید یافت، پختگی در شعر و شاعری محصول فعالیت یکی دوماه و یکی دوسال نیست، امری ست که به مرور و آرام آرام و البته با کوشش و عرق ریزان روح حاصل میشود. به هر روی اگر شما استمرار و استقامت داشته باشید خود بخود به ظرائف و طرائف و رموز شاعری بیشتر و بهتر واقف خواهید شد،
درمورد نکات مثبت سروده های شما چنان که عرض کردم نخست سادگی و بی پیرایگی و صمیمیت انهاست، شعرهای شما محمل بروز عواطف بی آلایش شماست و چندان تصنع وتکلف در آنها مشاهده نمی شود، صادقانه آنچه در مافی الضمیر شاعر است بر کاغذ آمده و این جای بسی خوشوقتی ست،. نکته دوم حفظ ترتیب کلام و ابیات یا به عبارت دیگر ستون فقرات شعر شما یعنی روایتمندی ست، شعرها بصورت روایی و دارای انسجام و ابتدا وانتها هستند، ازین شاخه به آن شاخه پریده نشه وخیال شاعرانه شما همان چیزی را به کلام کشیده که در ذهن شما بوده، این البته نکته کم اهمیتی نیست، گاه شاعران تازه کار در فحوای شعر عنان اختیار از دست می دهند و رشته کلام از دستشان در می رود، اما خوشبختانه شما با توانایی خوبی کلام و شعر را صحیح و سالم منعقد کرده اید، و نکته بعدی پیاده کردن ذهنیات فردی شما، یعنی شعر شما آیینه ی تخیلات درونی شما هستند و کم تر رد پای دیگرانرا در خود دارند، منظور من تاثیر پذیرفتن یا نپذیرفتن از دیگران نیست، می خواهم بگویم آنچه در شعر جریان دارد محصول فکر و دغدغه های درونی خود شاعر است، و این هم در نوع خود ارزشمند است،
اما نکته هایی که تذکر آنها لازم است هم در این شعرها کم نیستند، اول آنکه در ترکیب سازی ها و تشبیه ها و تعبیر ها باید دقت فراوانی به خرج داده شود و اندکی سخت گیری لازماست، گاه ترکیبی و تعبیری به ذهن شاعر می رسد و در اولین فرصت آن را بررسی کاغذ می اورد، در این مرحله اولین منتقد شعر خود شاعر است، می تواند با اندکی فاصله گرفتن از شعر سروده خود را در مقام یک خواننده بخوانند و ببیند آیا قدرت اقناع دارد یا نه،یا کدام قسمت و کدام بیت و کدام ترکیب و تعبیر خوش ننشسته و همان را بازنویسی کند، این اقدام در هرحال موجب رشد و صیقل یافتن شعر شما خواهد شد،
کمی سختگیری لازماست، و اینکه دلبسته سروده های خود نباشی،
حالا من ترکیب هایی که می توانند بازنویسی شوند و بهتر ازین که هست باشند را یادداشت می کنم:
دست به دنیا کشیدن، فی الواقع سر به دنیابمکشیدن بوده ولی دست به دنیا کشیدن خیلی رسا نیست، چنین به ذهن متبادر می شود که دنیای شما خیلی کوچک است و دردست جای میگیرد حالا مثلا معشوق آمده و دستی کشیده و رفته، میبینیم که خیلی شگفت انگیز و جالب نیست
یا: آن کبوتر زاده حوری سرشت، ترکیب نامتجانس وعجیبی ست، کبوتر زادگی اش احتمالا بخاطر نماندن و رفتن است وحوری سرشتش بخاطر زیبایی و خوشگلی او، اما این دو ترکیب باهم سازگاری شاعرانه ندارند
چشم از بخار اشک مسموم بودن، خب چنین تعبیری محلی از اعراب ندارد، اگرچه بند مورد نظر شما خیلی شعر صمیمی و ساده ایست ولی این عبارت اندکی مخل زیبایی آن است،
مثل آهویی میان جنگلی آتش بجان دارد خود نمایی می کند، منطق درستی ندارد، اساسا در جنگلی که آتش گرفته آنچه پیداست هول وهراس و فرار و اضطراب است نه مستانه وخرامان حرکت کردن، این تصویر البته از یک طرف دیگر می تواند شاعرانه باشد اگر بقیه کلام به پشتیبانی اش بیایند، یعنی معشوق را به آهوی مستی تشبیه کنی که در میان جنگل آتش گرفته سینه یا دل شماست و اعتنایی به سوختن آن دارودرختان ندارد، الیت این درصورتی ست که توجیه شاعرانه ای برای این تعبیر پیدا شود
همینجا بگویم که بند درمیان خواب هم با من غریبی می کند دارای تخیل شاعرانه و تازگی خیلی خوبی ست
غزل شما هم فضای شاعرانه خوبی دارد، ناسازگاری ها و رقم زدن تناقض ها و به عبارتی بیان های پارادوکسی، مثل گل روییدن از آسمان و باران بارید از زمین و همه و همه این اتفاقات محیرالعقول در صدد رقم زدن فضای تازه و غریب ونااشنا اند، و همه اینها همچنانکه قوت شعر شماست ممکن است نقطه ضعف آن هم باشد، یعنی مستلزم توانایی شاعرانه زیاد و پشتوانه مطالعاتی فراوان است تا چنانکه باید از آب دراید، در این غزل هم ولی ه ترکیب های ناساز وجود دارند، مثل به ریش گریه ام خندید، سد بغض طوفان خورده، هم شامل تتابع اضافات است، هم خیلی دور از ذهن وگنگ،
وحضور بعضی حروف اضافه، مثل چون و که و چونکه، آن، را و ... اینها در شعر به راحتی قابل حذف اند، و نقش آنها فقط برای پر کردن وزن است، مثلا:
بیا و درددل های مرا سطحی نبین چون که، چون که دراین جا هیچ نقش شاعرانه ای ندارد،مثلا می شود بجای آن
زیرا گذاشت، با ای دوست، یا مثلا یارا، منظور این که میبینیم به راحتی قابل حذف و تغییر اند، در کل حروف اضافه ای که نقش و رابطه ی شاعرانه ای ندارند اگر کم شوند شعر شما به سطح بالاتری خواهد رسید.
فعلا به بیان همین نکات بسنده کنید تا سروده های دیگری از شما بدست ما برسد و نقد و بررسی و قضاوت کلی آسانتر شود.
با آرزوی موفقیت برای شما، جواد نوری