عنوان مجموعه اشعار : سردارِ رشیدِ جنگل...
شاعر : علی سلیمی قلعه تکی
عنوان شعر اول : ...طرح اول :
لشکر شکنِ جنبشِ مشروطیّت
او در پیِ رسواییِ محکومیّت
تنهایی سردارِ رشید جنگل
خاموش شد از برایِ مظلومیّت
طرح دوم :
او سمبل یک غمِ فراموش شده
لبریزِ پر و اسیرِ پاپوش شده...
مظلومیتِ نگفته ی سرداری
یخ بسته از اعتراضِ خاموش شده...
طرح سوم :
این صحنه ی خونینِ نبردِ حق بود
پژمردگیِ بنفشِ یک زنبق بود
خونی که سرازیر شد از ماتمِ او
رنگینه حنا به رنگِ یک ابلق بود
طرح چهارم :
یخ بسته جنازه ای که در سرما بود
دورانِ حیاتِ او پر از گرما بود
او مرده دگر جنازه اش را نزنید
این بیوگی و اسارتِ حوّا بود
اینک نوبت نقد چند رباعی از دوست عزیز پایگاه نقد شعر، آقای علی سلیمی قلعهتکی است که یکی دو نوبت قبل نیز در مورد رباعیهایشان با هم گفتگو کردیم.
رباعیهای اخیر ایشان در مورد سردار مشروطیت، میرزاکوچکخان جنگلی است. خب از همین جهت که موضوعیت واحد برای شعر، کمی کار را سخت میکند، کار ایشان نیز سخت بوده است؛ بهخصوص اینکه وقتی شاعر میخواهد از یک شخصیت حقیقی شعر بسراید، هم باید عنصر خیال را داشته باشد و هم نباید حرفهای غیر واقعی و غلوآمیز بزند. تمام ذهنش هم به سمت این میرود که یک توصیف از آدمی که میخواهد درموردش حرف بزند، داشته باشد. بنابراین، شاعر با انتخاب چنین چارچوبی برای شعرش، عملا بر دست و پای خود زنجیر زده است و نمیتواند در دامنهی بلندی رفت و آمد زبانی و هنری داشته باشد. به همین خاطر است که اغاب شعرهایی که حتی برای ائمه مینویسند یا برای هر شخص حقیقی دیگری، خوب از آب در نمیآید و تعداد کمی از تولیدات فراوان در این زمینه، موفق هستند؛ آن هم بهخاطر درایت و تجربهی بالای سراینده اتفاق میافتد.
البته با اینکه این بار کار علی سلیمی سختتر شده است، اما نسبت به دفعهی قبل که دیری هم نپاییده است، انسجام بیشتری میبینیم و این روند تدریجی، خوب است.
ولی هنوز اشکالاتی ساختاری و بافتاری وجود دارد که با هم آنها رو مرور میکنیم.
لشکر شکنِ جنبشِ مشروطیّت
او در پیِ رسواییِ محکومیّت
تنهایی سردارِ رشید جنگل
خاموش شد از برایِ مظلومیّت
رباعی نخست، خیلی ملبس به اشکال است. در مصرع دوم که در ادامهی مصرع اول آمده است، فعل جمله وجود ندارد و بیدلیل حذف شده است. ما میگوییم که لشکرشکن ما در پی رسوایی محکومیت، و تمام! باید بگوییم که چه شد و چه کار کرد؟! پس باز هم میگویم که ما حواسما نباشد تمام اجزای جملهمان باید حضور داشته باشند و حذف هیچکدام، جز به قرینهی لفظی یا معنوی، ممکن نیست. در قسمت دوم رباعی، هم فعل مشخص است و هم دیگر ازکان جمله.
نکتهس بعد اینکه، ترکیب 《 رسوایی محکومیت》 تزکیب مبهمیست. باید مرجع این محکومیت در متن مشخص شود. محکومیت کی؟! پاسخ این سوال را در پسزمینهی ذهنمان داریم، اما متن باید به آن پاسخ دهد. ببینید این یکی از همانجاهاییست که شاعر میخواهد به واقعیت داستان، متعهد باشد، اما بافت و ساختار شعر، لطمه میخورد.
نکتهی دیگر اینکاپه 《 او》 در مصرع دوم حشو است. وقتی در مصرع اول میگوییم لشکرشکن مشروطیت و در مصرع سوم میگوییم سردار رشید جنگل، دیگر 《 او》 نیاز نیست و جمله بدون آن هم تکمیل است.
هنوز هم نکته داریم: در قسمت دوم رباعی، میگوییم تنهایی سردار جنگل برای مظلومیت خاموش شد. دقت کنید که آیا این جمله مفهوم دارد؟ آیا تنهایی خاموش میشود؟ خانوش شدن تنهایی خوب است یا بد؟ و پرسشهایی از این دست.
او سمبل یک غمِ فراموش شده
لبریزِ پر و اسیرِ پاپوش شده...
مظلومیتِ نگفته ی سرداری
یخ بسته از اعتراضِ خاموش شده...
در رباعی دوم، اما شاعر باهوشتر عمل کرده است و اجزا با هم چفت و بستتر و منسجمتر هستند. ابتدا میگوید که او یک سمبل است؛ سمبل یک غم از یادرفته! تعبیر قشنگ و جال و شاعرانهایسک و تلفیقی خوبی از واقعیت و خیال است. مصرع دوم نیز خیلی خوب است؛ لبریز پر بودن برای رهایی از استبداد و اسیر پاپوش و توطئه بودن، که این پر و این پا بهخوبی در تناظر با هم، تصویری از آزادگی اندیشه و اسارت در قید و بندها میسازند.
مصرع سوم باز فعلش نیست و نمیدانم چرا علی سلیمی عزیز حواسش به افعال جملههایش نیست؟ اگر میخواهد فعلش با فعل مصرع چهارم یکی باشد، باید مثلا بگوید: مظلومیت نگفتهی این سردار، یخ بسته از... .
و در مصرع چهارم، خاموش شدن اعتراض، مساویست با یخ بستن دهانی که نتوانسته از مظلومیت ایشان بگوید، که عناصر چفت و بست خوبی دارند و همدیگر را در متن توجیه میکنند.
این صحنه ی خونینِ نبردِ حق بود
پژمردگیِ بنفشِ یک زنبق بود
خونی که سرازیر شد از ماتمِ او
رنگینه حنا به رنگِ یک ابلق بود
رنگ بنفش نشانهی رمز و راز و غم و اندوه و فردیت است. نیز این رنگ، یک رنگ ثانویه است که از تلفیق رنگ آبی و قرمز بهوجود آمده است و نه سرد است و نه گرم.
پس تشبیه قتل این سردار به مردگی و پژمردگی زنبق بنفش، کار خوبیست.
حتی ابلق بودن به معنی دو رنگی سیاه و سفید است و میتواتد بخشی از پازل این متن باشد.
اما خونی که به رنگ حناست، چطور به رنگ ابلق میشود؟! این تناقض و عدم وجود روابط و چگونگی در این فرآیند، توی کت مخاطب نمیرود.
ضمن اینکه در ابتدای رباعی، 《 این》 اشاره به چیست؟ باز هم شاعر به یک چیزی اشاره کرده که مرجعش در متن وجود ندارد. این صحنه، یعنی کدام صحنه؟ یعنی فرض کنیم مخاطب نمیداند که این شعر برای سردار جنگل است، خب از کجا متوجه بشود که شاعر اشارهاش به کدام صحنه است؟
یخ بسته جنازه ای که در سرما بود
دورانِ حیاتِ او پر از گرما بود
او مرده دگر جنازه اش را نزنید
این بیوگی و اسارتِ حوّا بود
یخ بستن جنازه در سرما که صرفا یک روایت داستانوار است. مصرع دوم اصلا شاعرانگی ندارد، و دوباره مصداق یک روایت معمولی از یک داستان است. مصرع چهارم نیز یک تافتهی جدابافته است. بیوگی و اسارت حوا، ارتباط ماهویاش با جنازگی سردار جنگل چیست؟ یعنی آیا سراینده میخواسته بگوید که مرگ یک چنین مردی، به بیوگی و بیکسی همهی زنان سرزمین منجر میشود؟ اگر حتی منظور این بوده، چنین برداشتی از این تلفیق نمیتوان کرد، چون اگر میخواستیم چنین شود، باید ابتدا سردار جنگل را به آدم تعمیم میدادیم، آنگاه این تعمیم را به زنان سرزمین با عنوان حوا بکشانیم. پس عملا شاعر در تلفیق و ارائهی چنین تعبیری، ناموفق بوده است.
در نهایت امیدوارم که تلاشهای آقای سلیمی قلعهتکی بهتدریج منجر به روند خوب شود و سرانجام کار، خشنودی ایشان باشد.
ممنونم از ایشان که به گفتگوهای نقادانهمان اعتماد داشتند و نقد کارشان را به من سپردند.