عنوان مجموعه اشعار : از ابتدای خیابان تا انتهای خیابان
شاعر : امیر مهدی اشرف نیا
به مادرم قول دادهام
دیگر از این خیابان نگذرم
خیابانی که پدرم بود
پدری که دست کوچک کوچههایش را ول کردهاست
سرم
پر از کلماتیست که با ترس بزرگ شدهاند
پر از علامتهای سوالی که دستبهعصا راه میروند
پر از کوچههایی که هرچه میدوند
به خیابان نمیرسند
این خیابان به کجا رسیدهاست؟
پیادهها خسته
پیادهروها خسته
تابلوهای ایستادن ممنون راه افتادهاند
و چراغها شمارش معکوس را شروع کردهاند
۱۰
۹
۸
۷
۶
۵
۴
۳
۲
۲
۲
يك جنازه در خيابان راه ميرود
يك جنازه با خيابان حرف ميزند
هيچ خياباني
بيدليل آه نميكشد
چند قدم جلوتر
رودههای يك سطل زباله را بيرونكشيدهاند
چند قدم جلوتر
گوشتهايي در صف گوشتهايي ايستادهاند
كه زير خط فقر منجمد شدهاند
چند قدم جلوتر
چهار راهيست
كه چهار ثانيه پیش از رسيدن خدا
زندگي را در آن زيرگرفتهاند
و كودكي
كه جريمهي مشقهايش را
از روي شيشهي ماشينها پاك ميكند
صورت يخ زدهي پدری را به تن دارد
كه بچههايش را
به قيمت ارزاني آب كردهاست
اين چهارراه
قطب شعرهاي من است
مرز يخ زدن
و آب شدن
و هر چراغ قرمزش
هزار هزار جنازه ميخواهد كه بنويسم:
چرا هیچکس به دنبال قاتل نميگردد؟
لازم است دربارۀ یکی از ویژگیهای نحوی این شعر (که البته از مضمون، ساختار، زبان، پردازش، موسیقی، و آغاز و انجام آن بسیار لذت بردهام)، از دو زاویۀ مختلف بحث کنیم، امّا درنهایت یک نتیجه بگیریم:
1. شاعر سپیدسرا، بهویژه در سالهای آغازینِ سرایش، و بهویژه اگر از گذر شعر سنتی وارد این فضا و عرصه شده باشد، میل بسیار به توضیح دادن دارد و اساسِ اغلب تصویرسازیهایش را توصیف و تشریح تشکیل میدهد، برخلاف سالهای بعد و پس از کسب تجربههای بیشتر، که ممکن است زیربنای اغلب تصاویرِ موفقش را تشبیه و استعاره، کنایه، روابط علی و معلول، تضاد یا تساوی تشکیل دهد.
این مسأله در میان شاعرانی که از گذر شعر سنتی وارد فضای شعر سپید شدهاند بیشتر رخ میدهد؛ چراکه شاعر سنتیسرا پس از تجربۀ وزن و عروضی و آن محدودیتهای دستوپاگیری که او را وامیداشت حرفهایش را در قالبهای وزنی کوچک جا بدهد و از بخشی از حرفهایش هم بهنفعِ رعایت وزن، صرفنظر کند، اینک آن زنجیر محدودیتها را گشوده، و خود را رها و آزاد مییابد و با شوق و هیجان شروع به حرف زدن میکند، که نتیجۀ آن در اغلب موارد، پرگویی و اطناب است، تا اینکه بعدها با کسب تجربه و مهارت بیشتر، بهسمت ایجازی حرکت کند که البته اینبار، هیچ عامل خارجی مثل وزن عروضی دخیل در آن نیست، بلکه عاملی درونی تحتعنوان ساختار، شاعر را بر آن میدارد که هرچه در چهارچوب ساختار شعرش نمیگنجد یا در آن ساختار، لازم و ضروری بهنظر نمیرسد را حذف کند.
2. شاعر، به دو لیل ممکن است اثر خود را نیازمندِ توضیح و تشریح بیشتر بداند؛ یا با مخاطب خود احساس همدلی نمیکند و فکر میکند که نتوانسته است همدلی مخاطب را با شعرش برانگیزد، یا اینکه به این نتیجه رسیده که مخاطب قادر به درک کامل اثر او نیست و فکر میکند نتوانسته است حرفش را صریح و واضح و بیابهام بگوید. پس اثر خود را نیازمند توضیح میبیند.
از هریک از این دو زایه که به موضوع نگاه کنیم، درنهایت به معضلی میرسیم به نامِ «که توضیحی» که ویژگیِ بارزِ آن دسته از آثار ادبی است که از یکی از دو موضعِ بیانشده برخوردارند. «که توضیحی» این امکانِ نحوی و دستوری را در اختیار شاعر قرار میدهد که هر عنصری را که وارد شعرش میکند، با یک جملۀ توضیحی شرح دهد و آن جملۀ توضیحی را پس از «که توضیحی» بنشاند.
نمونههای کاربرد جملاتِ توضیحیِ پس از کههای توضیحیِ پس از عناصرِ تازهوارد به شعر، در شعر دوست شاعرمان، چنیناند:
قول دادهام از این «خیابان» نگذرم/ خیابانی «که پدرم بود»/ «پدر»ی «که دست کوچک کوچههایش را ول کرده است»
سرم پر از «کلماتی» است «که با ترس بزرگ شدهاند»/ پر از «علامتهای سؤال»ی «که دستبهعصا راه میروند»/ پر از «کوچه»هایی «که هرچه میدوند به خیابان نمیرسند»
گوشتهايي در صف «گوشت»هايي ايستادهاند/ «كه زير خط فقر منجمد شدهاند»
جلوتر «چهارراهي» است/ «كه چهار ثانيه پیش از رسيدن خدا، زندگي را در آن زيرگرفتهاند»
«كودك»ي «كه جريمهي مشقهايش را از روي شيشهي ماشينها پاك ميكند»
«پدر»ی .../ «كه بچههايش را به قيمت ارزاني آب كرده است»
درنهایت باید این نکته اشاره کنم که: در اینکه شعر بسیار خوبی خواندهام، تردیدی ندارم. امّا هنر، عرصۀ بهراحتی راضی و خرسند نشدن از چیزی است که خلق میکنیم و خلق میکنند، و معتقدم تا آنجا که میتوان از هر زاویهای، به اثری ایرادی گرفت تا درنهایت منجر به بهتر و بهتر و بهتر شدنِ آن اثر بشود، باید ذرهبینمان را روی آن اثر نگه داریم.
با آرزوی توفیق برای شاعر گرانقدر.