عنوان مجموعه اشعار : در خیال
شاعر : احد متقیان
عنوان شعر اول : رنگ پاییز امروز که رنگ شال تو پاییزی ست
یک صبح پر از خیرِ طربانگیزیست
هر گل که تو را دیده به حرف آمدهاست
چشمان تو کارگاه حسآمیزیست
عنوان شعر دوم : پاییزچون حال رباعیام که حزنانگیزاست
چشمان ترم ،همیشه بارانخیزاست
یک پنجرهام که رو به باغی زردم
این شعر،نمای بازی از پاییز است
عنوان شعر سوم : غمنامهاگر که عشق، به معنای خویشتنداریست
قفس بساز که این عاشقی گرفتاریست
تو دیریابترین شکل نوشدارویی
چراکه زخم نبودت به قلب من کاریست
هوای بی تو شبیه غروب آدینهاست
تمام هفتهی من جمعههای تکراریست
خوشی به سینهی غمپرورم نمیآید
که خنده با لب دردآشنای من جاریست
تمام شهر زمینخوردهی نگاه تواند
همیشه کار دوچشم تو مردمآزاریست
بیا که خستهام از بومتاک قلبم که
شبیه طبل پر از ماتم عزاداریست
دوباره شعر مرا زیرلب بخوان باخود
که شرححال غمم قصهای شنیداری است
با سلام.
در این نوبت خوانشی از دو رباعی و یک غزل عاشقانه خواهیم داشت . در برداشت اول آنچه که میتوان گفت این است که شاعر تصویرگراست و شعر را با تصویر پیش میبرد اما از روایت غافل میشود از منطق شعری غافل میشود. و همین موجب گسستگی تصاویر میشود بدون مقدمه وارد متن شعر میشویم و نقد و بررسی را در تکتک بیتها ادامه میدهیم:
رباعی اول
چهار مصرع درخشان و سالم این رباعی را تشکیل میدهد و هر مصرع در ساختار خودش هیچ خطای تکنیکی ندارد اما اگر ارتباط بین چهار مصرع را توجه میکنیم میتوانیم بگوییم بجز یک ارتباط معنایی معمول و ارتباط مراعات نظیری شاهد ارتباط زبانی و تکنیکی بین مصرعها نیستیم. یعنی شاعر مثلا بجای مصرع دوم هر مصرع دیگری میتواند بسازد و جایگزین بیاورد .ارتباط صبح پر از خیر طرب انگیز با دیدن رنگ شال معشوق چه میتواند باشد.
انچه که پیام شعر میتواند باشد این است :(دیدن معشوق موجب خیر است)، با این تشریح که دیدن تو با شالی به رنگ پاییزی و شاد باعث ایجاد حال خوب در من شده و امروزِ مرا پر از خیر و برکت کرده. حال مساله اینجاست که این پیام را به هزاران بیان دیگر نیز میتوان طرح کرد.
مثلا:
۱_دیدن پیرهن زرد پاییزی تو موجب شادی من است.
۲_دیدن چشمان روشن تو موجب خوشحالی من است
۳_دیدن موهای روشن تو موجب حال خوب میشود
و...
پیام همه اینها یکی است اما آنچه که در شعر مهم است صرفا ارائه پیام نیست. چون پیامها محدودند. مهم شکل آن پیام است. وقتی از شال سخن به میان میآید باید نقش آن را در کلیت شعر آن هم یک شعر کوتاهی مثل رباعی دید و صرفا نقش عاطفی نمیتواند کافی باشد.
نکته دیگر اینکه (خیر طربانگیز ) چیست یعنی رقص؟ که از آن به خیر تعبیر شده است؟ یا چه؟
بنظر خیر و طربانگیز صرفا در یک معنی و مترادف هم استفاده شدهاند در حالی که (طربانگیزی) میتواند زیرمجموعهای برای (خیر) باشد.
مصرع سوم به حرف آمدن گل کنایه از شکفتن آن میتواند باشد هرچند گل وقتی معنای گل میگیرد که همان شکفته باشد در غیر اینصورت نمیتوان لفظ گل را برای آن استفاده کرد و باید از لفظ غنچه استفاده کرد. نکته دیگر وجود سوژه گل در یک فضاسازی پاییزی است. سوژهای که در تضاد با فضاست.
در مصرع سوم از عمل دیدن برای گل استفاده شده ولی در مصرع چهارم ورود سوژه چشم و نسبت آن به معشوق منطق معنایی کار را دچار خدشه کرده است زیرا لفظ(هرگل) چون به تعدد گلها اشاره دارد نمیتواند استعاره از معشوق که همیشه فرد است باشد و اینکه اگر هر گل چشمان معشوق را _که کارگاه حسآمیزی است_ دیده باشد چرا پس در مصرع سوم میگوید (هر گل که تو را دیده) نمیگوید (هر گل که چشمان تو را دیده)
رباعی دوم
در این رباعی نیز نکاتی قابل اشاره است که در جهت هرچه بهتر شدن آن بیان میشود
اگر کلمه چون را به معنی (مانند) استفاده کنیم آنچه که برداشت میشود از مفهوم بیت این است:
منمانند حال رباعی هستم
ولی اگر کلمه(چون) را به معنی (به این دلیل) در نظر بگیریم آنچه که برداشت میشود این است:
به این دلیل که حال رباعی من حزنانگیز است....
در حالت دوم کلمه (که) در جمله از لحاظ نحوی نمیتواند جایگاهی داشته باشد
مصرع دوم وقتی میگوید چشمان تر یعنی همان باران خیز است نیازی نیست دیکر از صفت (تر) برای چشم استفاده شود باید گفت: (چشمانم همیشه باران خیز است)
در مصرع سوم تصویری دیگری وارد میشود پنجرهای رو به باغی زرد که میخواهد با توجه به توضیح ارائه شده در مصرع آخر تفسیر همین شعر باشد. در مصرع چهار از لفظ (شعر) استفاده شده است اما در مصرع اول از لفظ (رباعی) که زیر شاخهی همان شعر است و همین تکرار که دچار عدم تناسب در لفظ میباشد به موسیقی کار لطمه زده است.
بنظرم شاعر باید روی دومصرع اول بیشتر کار کند زیرا بیت دوم از هرنظر سالم و قابل قبول است و ارتباط بین دو مصرع آن نیز رعایت شده است اما بیت اول با توجه به نکاتی که بیان کردم باید تصحیح شود
و اما غزلی که پیام آن هجران است
بیت اول
شاعر از کلمه شرطی (اگر) استفاده کرده یعنی میگوید (اگر عشق به معنی خویشتنداری است باید قفس بسازی که عشق گرفتاریست)
به تعبیری خویشتندار بودن گرفتاری دارد
حالا چرا قفس؟ نقش قفس در این معادله معنایی چیست؟
قفس موجب جلوگیری از عشق میشود یا موجب جلوگیری از خویشتنداری؟
میگوید قفس بساز که عشق گرفتارت نکند
قفس خود ذات گرفتاری ست و اینجا پارادوکسی رخ داده است که قابل توجیه نیست
بیت دوم
(شکل نوش دارو) بنظر اگر (نوع نوش دارو) باشد مناسبتر است.
و باز معادله معنایی را نمیشود به راحتی قبول کرد.
شاعر میگوید چون که زخم نبودنت بسیار کاری است به همین دلیل تو که خودت نوش دارویی بسیار کمیاب هستی
حال حرف اینجاست که او هم نوشداروست هم درد است. یعنی زخم، نبودن خود نوشدارو
این محتوا بسیار زیباست که او هم درد باشد هم درمان اما در راین بیت نوع بیان آن لذتش را از بین برده است.نکته دیگر دربارهی کلمه دیریاب که مصطلحتر آن نایاب است.
بیت سوم
بیت بسیار زیبا و سالمی است اما باز میشود به نکاتی اشاره کرد. وقتی در مصرع اول از لفظ (آدینه) استفاده میشود و در مصرع دوم از لفظ (جمعه) این به موسیقی درونی و نیز موسیقی بیرونی لطمه میزند.
و نیز تکرار دوتا لفظ متفاوت اما هممعنا و مترادف در یک بیت نشان میدهد شاعر به اقتصاد کلمه توجه نداشته است
بیت چهارم
در مصرع دوم( که خنده با لب دردآشنا جاری بودن)یعنی چه؟ لفظ(با) به معنی همراهی است. خنده همراه لب دردآشنا جاری شدن تصویری ست که قابل درک نیست و دارای منطق شاعرانه نیست
بنظر منظور شاعر لفظ(به) بوده که به جبر وزن از (با) استفاده کرده است که موجب شده معنا گم شود
اگر میگفت: (که خنده در لب دردآشنای من جاری است) قابل توجیه بود.
در مصرع اول باز کلمه سینه آنچنان نقش پررنگی ندارد و منظور شاعر این است که (خوشی به من نمیآید)
بیت پنجم
فضای شعر از هجران و گلایه وارد فضای عاشقانه تعریف گلایهوار از معشوق میشود که عاشق از اینکه چشمان وی باعث آزار مردم شده و برای وی رقیب میتراشد به طور ضمنی ناراضی است. بنظر این تغییر فضا در جایی از شعر که پیش از ان هم پس از آن فضا همچنان هجرانی است جالب نباشد زیرا در بیت بعدی نیز فضا دوباره هجرانی است که میگوید( بیا که خستهام از بوم تاک قلبم که)
بیت شش
من معنی ترکیب (بوم تاک قلب) را نمیدانم چیست
استفاده از ادات تشبیه در بیشتر مواقع موجب کاسته شدن از لذت تشبیه میشود در مصرع دوم استفاده از کلمه (شبیه) موجب همین مساله شدهاست
بیت آخر
از معشوق میخواهد قصهی عشق او را زیر لب بخواند یا برای خود شرح دهد زیرا قصه ذاتش شرح دادن به دیگری ست و شرح دادن به دیگری با زیر لب خواندن در تضاد است
و نیز به جای (قصهی شنیداری) بایست همان (قصهی شنیدنی) استفاده میشد
در کل شاعر میتوانست با رعایت نکاتی که در تک تک ابیات به آن اشاره کردم یک کار سالم و شپسط بالایی ارائه دهد بنظر مساله اصلی در هر سه اثر عدم توجه به معادلهی معنایی باشد که گاه بدون رعایت ارتباط دومصرع و گاه ارتباط دو کلمه رخ میدهد
یعنی شاعر باید در در مقابل ارائه یک معنا چیزی بگوید که غیر آن نتوان گفت.
با آرزوی موفقیت