گم کردن مضمون اصلی




عنوان مجموعه اشعار : هندات
شاعر : محمدحسن منعمی بیدگلی


عنوان شعر اول : كاغذ كبود
نه افتاد
از آسياب، آب
و نه در چرخيده روي پاشنه ي ديگر

كاغذ كبود
همچنان است كه بود
و
زمستان پیر
میزبان جشن روسفیدی ذغال ها است


آه...از اين شهر کپک زده ی مسموم
شهر گداهای پر ادعا
شهر سواران افتاده از اصل
و شهری که روزي
دردست موذي هاست

به به!
چشم چپم روشن!
جواني سرشکسته ی من
ديرآمده اي..رفیق
اینجا همه پیر
به دنیا می آیند!

عنوان شعر دوم : تنها
نه در زد و بند مال دنیا هستم
نه منتظر طلوع فردا هستم
دلتنگم و دلتنگم و دلتنگم من
تنهایم و تنهایم و تنها هستم

عنوان شعر سوم : دوست دارم
من آن نگاه مهربان را دوست دارم
آن بوسه های بی گمان را دوست دارم
چشم تو آبی تر ز دریاهاست...آری!
خندیدنت زیباست....آن را دوست دارم
نقد این شعر از : لیلا کردبچه
گذشته از دو شعر موزونِ دوم و سوم که بسیار زیبا هستند و می‌توان آن‌ها جزو رباعی‌ها و دوبیتی‌های نسبتاً سالم و کم‌ایراد قلمداد کرد، به‌نظر می‌رسد بهتر است دربارۀ شعر اول صحبت کنیم؛ شعری بی‌وزن امّا مقفّی، که البته سطرهایی از آن نیز موزون از کار درآمده است.
حقیقت این است که شعرهای بی‌وزن، مجال فراخ‌تری برای بحث و تأمل دارند؛ چراکه شعرهای موزون، همین‌که مقدمات و اصول و قواعدی در آن‌ها رعایت شود، نیمی و بلکه بیش از نیمی از راه را رفته‌اند، و ازسویی دیگر، همان قالب‌های سنتی، تا حدی می‌توانند به شعر ساختار هم ببخشند، به‌ویژه قالب‌های کوتاه‌تر، و به‌ویژه رباعی، که می‌دانیم ساختمندترین شعر سنتی فارسی است و از نخستین رباعی‌ها تا به امروز، همواره مقدمه‌سازیِ سه مصراع برای رساندنِ شعر به نتیجۀ مطلوبِ شاعرانه یا حکیمانه یا... در یک مصراع، وجه غالبِ ساختاریِ رباعی‌ها بوده است. امّا در شعر بی‌وزن، عملاً ساختار هر شعر، همراه با مضمونِ آن متولد می‌شود و این عناصر و ملزومات شعر هستند که ساختار آن را شکل و به آن جهت می‌دهند، که خود تأکیدی است بر اهمیت عناصر موجود در شعر.
از همین منظر اگر نگاه کنیم، می‌بینیم که پررنگ‌ترین و مهم‌ترین و محوری‌ترین عنصر در این شعر، عنصر «زمان» و «گذشت زمان» است که در ابتدای شعر، آن «گذشت زمان» چیزی را عوض نکرده و در بر همان پاشنه است و...، امّا در پایان، آن «گذشت زمان» منجر به پیر به دنیا آمدنِ همه از ابتدا، و دیر شدن برای خیلی از کارها شده است. یعنی شاعر در همین مضمون محوری هم نتوانسته یکدستی و انسجام را حفظ کند.
با این‌حال توجه به همین عنصر «زمان» و «گذشت زمان»، نشان می‌دهد که در شعر، با چند عنصر بیکار مواجه هستیم، بیکار از آن جهت که حضورشان در شعر، هیچ کمکی به پیشبرد شعر و رساندنِ آن به نقطۀ غاییِ مقصد نمی‌کند.
شاعر از شهر «کپک‌زدۀ مسموم» سخن می‌گوید که با توجه به «گذشت زمان»، فاسد شدن، کپک زدن، مسموم شدن و... همه قابل‌پذیرش است، امّا در سطر پس از آن، «گداهای پرادعا» وارد شعر می‌شوند، و سپس «سواران افتاده از اصل»، و سپس «موذی‌ها»، و از همۀ این‌ها شگفت‌انگیزتر، «چشم چپ» راوی که نمی‌دانم «روشن شدن چشم چپ کسی» دقیقاً کنایه از چه می‌تواند باشد و چه کاری در این شعر می‌تواند انجام دهد.
خلاصۀ مضمون شعر این است که: «نه آب از آسیاب افتاده و نه دری بر پاشنۀ دیگر چرخیده و اوضاع، همان‌طور است که بود و زمستان هم علی‌رغم گذشت این‌همه سال، پیر شده، امّا نرفته و مانده است. و تو هم ای رفیق! حالا که آمده‌ای، خیلی دیر است دیگر. دیگر همه‌چیز پیر و فرسوده شده است» و می‌بینیم که هرچه بی‌ارتباط به این مضمونِ گذشتِ زمان و دیر بازگشتنِ رفیق و بی‌تغییر بودنِ اوضاع است، یک‌سره اضافه بر سازمانِ این شعر، و عنصری بیکار و بی‌فایده است.
ازسویی دیگر، قافیه‌اندیشی افراطی شاعر نیز تلاشی آزاردهنده است و از حالت طبیعی خارج شده است و بسیار به چشم می‌آید، به‌ویژه آنجا که شاعر برای ثبت یک قافیۀ بیشتر، ناچار می‌شود عنصری را وارد شعر کند، که شعرش به آن نیازی ندارد؛ مثلاً «موذی» را بیاورد، صرفاً برای آنکه با «روزی» تناسب آوایی برقرار کند.

منتقد : لیلا کردبچه




دیدگاه ها - ۲
محمدحسن منعمی بیدگلی » یکشنبه 07 آذر 1400
با درود و مهر خدمت سرکار خانم کرد بچه. سپاس از شما. نقدتان حکم درسگفتار را دارد برای من!
محمدحسن منعمی بیدگلی » یکشنبه 07 آذر 1400
با درود و مهر در فرهنگ شفاهی زادگاهم (بیدگل. کاشان)چشم چپم روشن" و روزی افتاده دست آدم موذی' از اصطلاحات رایج است. حکما در شعر خوب جا نیفتاده است. بندهای ابتدای شعر در واقع ضرب المثل است. از شما آموخته و می آموزم. سپاس

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.