بعد از این هرچه هست تکراری‌ست




عنوان مجموعه اشعار : بیماری
شاعر : آرمان ضیایی


عنوان شعر اول : بیماری

توی فصل نبودنت هستم
بعد از این هرچه هست تکراری است
لای لب هام دود جاری شد
در کنارم که نیست، اجباری است

من دچارم چکار باید کرد
در کنارش به خواب میرفتم
حال و روزم شبیه مردی شد
کل عمرش دچار بیداری است

در سرم فکر های طولانی
حال و روزی پر از سکوت و تنش
خاطراتی نگفتنی دارم
توی مغزم کنار انباری است


هرچه دارم برای تو گفتم
هرچه دارم به یاد می آرم
حال من را شنید، با اندوه
دکترم گفت: اینکه بیماریست
گفتمش نیست، یک نفر رفته
یک نفر بعد سال های سال
خاطراتش هنوز اینجا هست
روز و شب با من است چه اصراری است؟

باید این عشق از سرت برود
گفت با غم و زیر لب میگفت:
بعد از این هرچه هست تکراری است
بعد از این هرچه هست تکراری است...


عنوان شعر دوم : مهمونی



توی شعرم دوباره لبخند و توی چشمت دوباره مهمونی
توی شعرم دوباره میخندی، زیر چشمی، نگاه پنهونی

مثل دل کندن از بهاری که، مثل اهواز عجیب دلتنگی
مثل دل کندن از خیابونی، توی اهواز سرد بارونی

مثل روزای اولم شاید، مثل روزی که باورت کردم
زیر چترم، دوباره میبارم، زیر چترت چقدر خندونی

رنگ چشمت دوباره آبی شد، جای ماهی که توی دریا نیست
من یه تنگ شکسته دارم با، رنگ چشمای مرد زندونی

زیر قولی زدی که موندم من، زیر قولت دوباره خواهی زد؟
روی حرفم دوباره میمونم، روی حرفت دوباره میمونی؟


عنوان شعر سوم : بام
افتاده است اشکی، بر گونه هام امشب
انگار میگذاری در کوچه گام امشب

میبینمت اگر چه، دنبالِ ردِ پایت
افتاده است هرکس، در بینِ دام امشب

دنیای کوچکِ ما، آغـوشِ آسمان است
رویای پر کشیدن از روی بام امشب

آهسته کوچه لرزید، آهسته جاده گم شد
تصمیمِ خواهشانه، سنگِ تمام امشب

یک لحظه دل سپردن، یک عمر شعر و مستی
یک بوسه است تنها، حسـنِ ختام امشب
نقد این شعر از : رحمت‌اله رسولی‌مقدم
اینک نوبت نقد و بررسی سه غزل( دو غزل با زبان معیار و یک غزل با زبان گفتار و محاوره) از آقای آرمان ضیائی‌فر است که به‌نظر می‌آید از دوستان قدیمی پایگاه نقد هستند که پس از وقفه‌ای طولانی، دوباره برای پایگاه نقد، اثر ارسال کرده‌اند. البته در پروفایل ایشان یک نام‌ خانوادگی مستعار درج شده است و من نام خانوادگی‌شان را از نقدهای قبلی تقلبی کردم و نوشتم. صحیحش این است که در فضاهایی که با نام ما سر و کار دارند، از اسم رسمی خود استفاده کنیم؛ پرانتز بسته.
خب به نظر می‌آید که دوست سراینده‌مان در طول مدتی که اثری برای پایگاه ارسال نکرده‌اند، تمرین و پیگیری جدی و مستمری نداشته‌اند. این را از چند اشکال واضح و پیش‌ پا افتاده در سه غزل پیش رویمان می‌توان حدس زد و دریافت. وقتی یک‌ جایی یک لغزش یا سهل‌انگاری وزنی می‌بینیم، نقص نحوی در بعضی جملات یافت می‌شود، نوع بندها در بطن خود و یک‌به‌یک با هم، رسیدگی ساختاری را ندارند و مواردی ازین قبیل، عدم آمادگی و عدم ورزیدگی ذهنی سراینده برای سرایش یک کار ایده‌آل را نشان می‌دهد. البته که تلاش‌های چریک‌واری برای زنده و پویا بودن زبان و امروزی بودن مواضع و مطالب صورت گرفته است و از مستعد بودن و خوش‌ذوق بودن سراینده هم نشانه‌هایی در متن یافت می‌شود که طبیعتا این توانش ذاتی، نیاز به جدیت، سخت‌گیری بیشتر، ورزیدگی بیشتر و تمرکز بیشتری دارد تا با پوشش دادن اشتباهات پیش پا افتاده، و سخت‌گیری و دقت و مهارت سر بزن‌گاه‌ها، پیچ‌ها و بن‌بست‌ها، خروجی کار دلنوازتر و چشم‌نوازتر و هنری‌تر باشد.

شعر اول:

توی فصل نبودنت هستم
بعد از این هرچه هست تکراری است
لای لب هام دود جاری شد
در کنارم که نیست، اجباری است

خب از همین اول به یک مضمون تکراری و جمله‌ی مشهور برمی‌خوریم که سراینده با آن شروع کرده است: 《 پسرم! یک بهار، یک تابستان، یک پاییز و یک زمستان را دیدی! از این پس همه چیز جهان تکراریست ، جز مهربانی》! که البته به اشتباه این سخن را به نیمایوشیج نسبت می‌دهند در جشن یک‌سالگی پسرش؛ در حالی که این مطلب در هیچ‌یک از یادداشت‌های نیما وجود ندارد.
مقصود این است که همان‌طور که به تک‌تک دوستان هنرجو عرض می‌کنم، بگویم که هرچقدر حرف‌هایی که در شعرمان می‌گوییم، تولیدی ذهن خودمان باشند، کار ما به هنر نزدیک‌تر است و هنر ما منحصربه‌فردتر و شخصی‌تر است و متعاقبا گیراتر و خلاقانه‌تر.
نکته‌ی دیگر در این بند این است که مصرع سوم و چهارم، ضعف تالیف دارند. فعل 《 شد》 در مصرع سوم، با دیگر افعال وقایع این بند، هم‌خوانی زمانی ندارد و حاصل جبر وزنی است. دیگر اینکه در دو مصرع اول داریم با 《 تو》 حرف می‌زنیم و طرف ما دوم‌شخص است، بعد در مصرع چهارم بدون تدارک دیدن زمینه‌ی تغییر ضمیر، تو را به او تبدیل می‌کنیم و طرف حرفمان سوم‌شخص می‌شود. این یکی از همان ضعف‌هایی‌ست که دلیلش سهل‌انگاری‌ست. در نهایت اینکه چه چیزی اجباری‌ست؟ دود جاری شدن لای لب‌هام؟! این حرف هم شاعرانه نیست، و هم بیان شاعرانه‌ و رسایی ندارد و انگار به‌زور گفته شده است.

من دچارم چکار باید کرد
در کنارش به خواب میرفتم
حال و روزم شبیه مردی شد
کل عمرش دچار بیداری است

در این بند دقیقا چهار زمان برای فعل می‌بینیم. زمان‌هایی که با هم در روند بنو ناسازگارند و چفت و بست نمی‌شوند. در مصرع اول، فعلمان مربوط به حال و آینده است: چه‌کار باید بکنم؟ در مصرع دوم، فعل مربوط گذشته‌ی استمراری‌ست: در کنارش به‌خواب می‌رفتم. در مصرع سوم، زمان فعل، گذشته‌ی ساده است: شد! درحالی‌که اینجا سراینده نمی‌خواسته از این فعل استفاده کند و در واقع می‌خواسته بگوید: شده است! ولی چون به وزن تن داده و تحمیل وزن را پذیرفته است، این دو نقص همزمان را در این مصرع ایجاد کرده است. فقط فعل مصرع چهارم، زمان درست و متناسب با مصرع اول را دارد.

در سرم فکر های طولانی
حال و روزی پر از سکوت و تنش
خاطراتی نگفتنی دارم
توی مغزم کنار انباری است

در این بند، مصرع‌های اول و دوم بدون فعل رها شده‌اند. البته می‌شود گفت که سراینده خواسته فعل این دو مصرع را به قرینه‌ی فعل مصرع چهارم حذف کند، اما ما زمانی حذف فعل به قرینه‌ی لفظی را داریم، که در طول مسیر از ابتدا تا انتها، فعل دیگری نداشته باشیم؛ در حالی که در مصرع سوم، ما فعل داریم، فعلی که به جملات اول و دوم نمی‌خورد. پس جملاتی که در آن‌ها حذفی به قرینه‌ی لفظی انجام می‌دهیم، باید بلافاصله از هم باشند.
نکته‌ی دیگر در این بند، 《 انباری》 است که چون سراینده مقدمات لازم را برای حضور آن تدارک ندیده است، مثل یک تافته‌ی جدابافته می‌ماند و یک وصله‌ی نچسب.

هرچه دارم برای تو گفتم
هرچه دارم به یاد می آرم
حال من را شنید، با اندوه
دکترم گفت: اینکه بیماریست

در این بند یک مصرع خوب داریم: مصرع دوم. وقتی سراینده در مصرع اول می‌گوید که 《 هرچه دارم برای تو گفتم》، در مصرع دوم باز یک 《 هرچه دارم》 می‌آورد. اما این 《 دارم》 خودش می‌تواند بخشی از یک عبارت مرکب رایج باشد بدین‌شکل که: 《 دارم به یاد می‌آورم》. و به همین خاطر تغییر زمان فعل به نسبت مصرع اول، سنجیده و هوشمندانه به نظر می‌آید. وجود چنین نقاط روشنی، نشان از همان ذوق و استعداد سراینده دارد.
و خب بند با یک حرفی تمام می‌شود که اصلا تازگی ندارد. معمولا شعرهای ما پر شده است از این دکتر و بیماری و تعابیری تکراری از این عناصر.

گفتمش نیست، یک نفر رفته
یک نفر بعد سال های سال
خاطراتش هنوز اینجا هست
روز و شب با من است چه اصراری است؟

از مضمون تکراری و اجرای گعمولی که بگذریم، مصرع چهارم لغزش وزنی دارد و یک هجای اضافی دارد.

باید این عشق از سرت برود
گفت با غم و زیر لب میگفت:
بعد از این هرچه هست تکراری است
بعد از این هرچه هست تکراری است...

در این بند یک اجرای مضمون در زبان داریم که خب این هم یکی از نشانه‌های روشن این شعر و این سراینده است. سراینده می‌گوید که 《 زیر لب می‌گفت》، خود‌به‌خود یعنی تکرار یک حرف زیر لب. و آن حرفی که دارد تکرار می‌کند،گفتن این است که همه‌چیز تکراری‌ست. این یعنی پیاده کردن مفهوم و اندیشه در زبان. این کاری‌ست که ما باید در شعر انجام دهیم و اینجا شاعر به خوبی شعر را به پایان رسانده است.
شعر دوم:

توی شعرم دوباره لبخند و توی چشمت دوباره مهمونی
توی شعرم دوباره میخندی، زیر چشمی، نگاه پنهونی

بیت اول یک مصرع اول معمولی دارد و  یک مصرع دوم ضعیف‌. من اگر با این لحن و صراحت حرف می‌زنم، می‌خواهم بگویم که توقعم در شعر بالاست. کلمات و فضای شعر، فرصت و جواهرات ما هستند. من دنبال تعبیر و تصویر هوشمندانه می‌گردم؛ دنبال نشانه‌های روشنایی. نگاه زیر چشمی و پنهانی، لبخند تو ی شعر، مهمانی تو چشم، این‌ها منجر به یک خروجی جذاب نشده‌اند و فقط یک نظم به‌وجود آورده‌اند. من از سراینده‌ی این شعر، انتظاری مثل پایان‌بند شعر اول دارم.

مثل دل کندن از بهاری که، مثل اهواز عجیب دلتنگی
مثل دل کندن از خیابونی، توی اهواز سرد بارونی

《 که》 چه؟ این جملات ناتمام در شعر، اگر هدفمند و در راستای متن نباشند، آفت محسوب می‌شوند و ضعف تالیف. اهواز هم دو بار در این بیت تکرار شده و هر دو بار با یک نقش معمولی. اهواز سرد بارونی هم تتابع اضافات است که می‌شد در متن فکری به حالش کرد. یعنی از ابتدای بیت بگوییم که چرا سرد و چرا بارونی؟ یعنی فقط قافیه‌اندیشی نکنیم و به این فکر نکنیم که خب دل کندن از تو سردی می‌آورد و لابد گریه و باران. این‌ها کلیاتی هستند پر تکرار. ما باید دنبال جزئیات رستگاری باشیم.

مثل روزای اولم شاید، مثل روزی که باورت کردم
زیر چترم، دوباره میبارم، زیر چترت چقدر خندونی

این بیت کارکرد بهتری دارد. باریدن زیر چتر، نوعی کنایه است و آشنازدایی، با تصویری از گریه در مقابل لبخند‌. ولی چرا مثل روزای اول؟ مصرع اول به نظر می‌اید که مقدمه‌ی چفت و بستی برای مصرع دوم نیست.

رنگ چشمت دوباره آبی شد، جای ماهی که توی دریا نیست
من یه تنگ شکسته دارم با، رنگ چشمای مرد زندونی

در این بیت، رد پای تفکر وجود دارد: آبی چشم تو که دریاست و من اگر در او نباشم، یعنی از چشمت افتاده‌ام یا مرا ندیده‌ای. من کی‌ام؟ لابد ماهی. ماهی که در دریا نباشد، در تُنگ است و من در تنگ، یک زندانی هستم. تنگ شکسته هم لابد دل من است. ولی تناقض در این است که تنگ شکسته، برای ماهی جای حیات نیست. پس اینجا این شبکه‌ی واژگانی دچار اختلال می‌شود. یک نقص هم در ابتدای کار وجود دارد؛ اینکه رنگ چشمت دوباره آبی شد، باید یک فرایند منطقی باشد. یعنی مگر چشمش چه رنگی بوده و مگر چطور ابی شده است؟ می‌خواهم به دوست عزیزمان بگویم که ما برای شدن‌های داخل متن، باید مکانیسم‌های زبانی و تکنیکی را دزنظر بگیریم که طی یک فرایند مطقی، این شدن‌ها به منصه‌ی وقوع برسند.

زیر قولی زدی که موندم من، زیر قولت دوباره خواهی زد؟
روی حرفم دوباره میمونم، روی حرفت دوباره میمونی؟

بیت آخر هم صرفا کمی بازی با کلمات است و خروجی تصویری خلاقانه و دلچسبی ندارد.

برویم سراغ شعر سوم:

افتاده است اشکی، بر گونه هام امشب
انگار میگذاری در کوچه گام امشب

میبینمت اگر چه، دنبالِ ردِ پایت
افتاده است هرکس، در بینِ دام امشب

دنیای کوچکِ ما، آغـوشِ آسمان است
رویای پر کشیدن از روی بام امشب

آهسته کوچه لرزید، آهسته جاده گم شد
تصمیمِ خواهشانه، سنگِ تمام امشب

یک لحظه دل سپردن، یک عمر شعر و مستی
یک بوسه است تنها، حسـنِ ختام امشب

در این غزل، ردیف امشب را داریم که جز ردیف بودن و نقش موسیقیایی، نقش دیگری ندارد. یعنی مثلا ما این امشب را برداریم و بنویسیم امروز یا فردا یا هر لفظ دیگری جایش بیاییم، هیچ چیزی از متن کم و کسر نمی‌شود. می‌خواهم بگویم که ما باید کلمات قافیه و ردیف‌مان، علاوه بر نقش موسیقیایی و زنگ کلامی که دارند، نقش متنی هم داشته باشند و با مناسبات اندیشگی و محتوایی متن، تبادل و تعادل داشته باشند.
در بیت دوم، عبارت 《 در بین دام》 ضعف تالیف محسوب می‌شود، چون 《 بین》 فقط برای پر کردن وزن آمده است و همان 《 در دام》 خودش به تنهایی کافی‌ست و عبارت کامل و گویایی‌ست.
در بیت سوم، مصرع دوم به فعلیت نرسیده است، یعنی فعل ندارد. به هر حال فعل یکی از ارکان اصلی جمله است و ما حتی در شکل شعری سخن، باید اجزای جمله‌مان کامل باشند. این اشکال در مصرع دوم بیت بعد یعنی بیت چهارم نیز وجود دارد که جمله بدون فعل رها شده است.
اینکه می‌گویم قافیه و ردیف باید نقش متنی داشته باشند، در مصرع آخر بیت اخر به درستی اجرا شده است. یعنی 《 ختام》 علاوه بر نقش قافیگی، اشاره‌ای ضمنی به پایان یافتن شعر است و خب نقش برجسته‌ای در بیت دارد.
در پایان برای دوست سراینده‌مان، آرزوی موفقیت می‌کنم و می‌دانم که با استمرار و سعی و جدیت، نقاط برجسته‌ی شعر خود را تقویت می‌کنند و نقاط ضعف را پوشش خواهند داد.

منتقد : رحمت‌اله رسولی‌مقدم

فرزند کوهستان؛ متولد خرداد 1369



دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.