آبستن حوادث




عنوان مجموعه اشعار : ناشکیب
شاعر : مارال دلدار


عنوان شعر اول : ناشکیب
ای سازِ دهر در خمِ چنگت! چه می‌کنی
مغلوبِ عشق! با تبِ جنگت چه می‌کنی؟

گفتی خبر بگیرم از احوالِ چشم‌هات
ای من فدای چشم قشنگت چه می‌کنی؟

جامت به دست بود -به گوشم رسانده‌اند-
با هم‌پیالگانِ دورنگت چه می‌کنی؟

از توبه‌های نیمه‌شبت شرمگین نباش!
با مستیِ دو لولیِ شنگت چه می‌کنی؟

راهیِ راهِ عشق که هیچش کناره نیست!
با پای لنگِ خورده به سنگت چه می‌کنی؟

مجنون! مگر ز ماهِ بلندت بریده‌ای
پس با خیالِ خامِ پلنگت چه می‌کنی؟

گفتی دلم برای تو تنگ است... راستی
با ناشکیبیِ دلِ تنگت چه می‌کنی؟

عنوان شعر دوم : ...
...

عنوان شعر سوم : ...
...
نقد این شعر از : رحمت‌اله رسولی‌مقدم
اینک نوبت نقد و بررسی غزلی‌ست از خانم مارال دلدار که پنجمین نوبتی‌ست که برای پایگاه نقد شعر، اثر ارسال می‌کند.
کلا من از مخاطب‌هایی هستم که ترجیح می‌دهم در پایگاه نقد، با آثار خوب مواجه شوم. چون آثار خوب، آثاری هستند که در آن‌ها ایده‌های تازه و کشف‌ها و تازگی‌های زبانی و حادثگی رخ وقوع یافته است، پس می‌توان در مورد آن‌ها نگاه نقادانه‌ی تازه‌ای داشت و حرف‌های تازه‌ای زد. اما اکثر آثار ضعیف، نقاط ضعف معدودی دارند که در همه‌ی آن‌ها وجود دارد و هر بار منتقد می‌خواهد درباره‌ی اثر ضعیف بعدی صحبت کند، ناچار است باز همان حرف‌های قبلی را تکرار کند و خود این تکرار برای منتقد، خسته‌کننده است. در عوض در تواجه با آثاری که حرفی برای گفتن دارند، هنگام تایپ کلمات نقد، احساس خوبی دارم. خانم مارال دلدار مرا در تواجه با این اثر، خوشحال کردند. دلایلش را خواهم گفت و البته به چند نکته‌ی دیگر هم اشاره خواهم کرد که می‌توانستند این غزل را درخشان‌تر کنند.

ای سازِ دهر در خمِ چنگت! چه می‌کنی
مغلوبِ عشق! با تبِ جنگت چه می‌کنی؟

زبان شعر، زبان بسیار گیرایی‌ست و وزن گیرایی هم دارد. پرسشی بودن ردیف و نوع این پرسش، شعر را مستعد حادثه‌خیزی می‌کند، چرا که 《 چه کردن》 سر بزنگاه‌ها مطرح می‌شود. این نشان می‌دهد که شاعر متوجه بوده است که شعرش را به چه مسیری هدایت کند که آبستن حوادث باشد، چرا که می‌دانسته شعر یعنی محل وقوع حادثه. شعر بی‌حادثه منجر به آه و افسوس و دریغ و تحسین و تشویق مخاطب نمی‌شود.
این چه‌ می‌کنی البته در مصرع اول، سر یک خم، دچار کژتابی شده و از مفهوم درخشان مدنظر شاعر دور شده است. ایشان احتمالا می‌خواسته بگوید که چه سازی برای دهر می‌زنی که با سازت برقصد، که خب آن 《 خم》 انگار فقط برای پر کردن فضا آمده است و باعث شده که اصلا ذهن مخاطب به سمت این تصویر نرود و از مرکز تصویر دور شود.
مصرع دوم هم نتوانسته آن‌طور که سراینده دلش می‌خواهد و در ذهن دارد، از آب دربیاید. تب جنگ، یعنی گرماگرم جنگ و چکاچک شمشیر. حالا مغلوب عشق با گرماگرم جنگ چه می‌کند؟ اگر بازنده باشد و مغلوب، که دیگر تمام می‌شود. آن چیزی که می‌تواند دلیلی برای وقوع جنگ باشد که حالا به مغلوبی ختم شود، شور جنگ است نه تب جنگ. یعنی آن مغلوب، باید نداند با شور جنگ که نیروی محرکه‌اش برای ورود به جنگ است، چه کند؟ اما تفاوت کوچک، در این دو مصرع، انتظار ما را از بیت اول برآورده نکرده است.

گفتی خبر بگیرم از احوالِ چشم‌هات
ای من فدای چشم قشنگت چه می‌کنی؟

در این بیت، یک شیرین‌کاری زیبا اتفاق افتاده است که تو خبر گرفتن از چشم‌هات به خبر گرفتن کامل از تو منجر می‌شود در حالی که چشم‌هات به عبارت ندا منتقل می‌شوند. یعنی سراینده یک نقطه‌ی تمرکز معرفی کرده است و بعد به زیبایی از آن وارد نقطه‌ی مرکزی دوم بیت شده است. ظرافت دیگر بیت در این است که پرسشی که تو از من می‌خواهی و پرسشی که من از تو می‌پرسم، در تناظر هم قرار می‌گیرند، به شکلی که پرسش من از تو با بدیهی بودن تسلیم من در برابر پرسشی که تو می‌خواهی، با عبارت 《 ای من فدای چشم قشنگت》تکمیل می‌شود.
آن قشنگی، علاوه بر قافیگی، می‌تواند قشنگی همین ترسیم را هم نشان بدهد.

جامت به دست بود -به گوشم رسانده‌اند-
با هم‌پیالگانِ دورنگت چه می‌کنی؟
این بیت بیت باز بیت زیبایی‌ست، چون سراینده به نکات ریزی در آن توجه کرده است. علاوه بر مضمون خوبی که برای پرسیدن انتخاب شده است، شاعر بدون پرگویی و تتابع اضافات، دو قسمت می‌سازد: یکی 《 جامت به دست بود》 و دیگری مصرع دوم. ایشان برای اتصال این دو از یک جمله‌ی ضمنی دیگر( به گوشم رسانده‌اند) استفاده می‌کند، که بانی کل شاعرانگی این بیت است. وقتی می‌گوید که به گوشم رسانده‌اند که هم‌پیالگانی داری، حتی می‌دانم که آن‌ها دورنگ‌اند، بعد دوباره می‌پرسد: چه می‌کنی؟! این یک طعنه و کنایه و افسوس و دریغ پنهان در خود دارد، که با اینکه می‌دانم، اما تو بدون یک‌رنگی من چه می‌کنی و چه روزگاری داری؟

از توبه‌های نیمه‌شبت شرمگین نباش!
با مستیِ دو لولیِ شنگت چه می‌کنی؟

این بیت، بیت بدی نیست. با خواندن بیت‌های قبل، مطمئنم که سراینده می‌توانست کار بیشتری از این بیت بکشد و حادثه‌ای عظیم‌تر در آن رخ بدهد. شرمگینی در برابر بی‌شرمی و لولی، کارش درست است. اما وقتی می‌گوید که از توبه‌ات شرمگین نباش! یعنی بپذیر که دیگر این لولی که باعث حادثه‌خیزی است را نداشته باشی. پس دیگر اتفاق و حادثه تمام می‌شود و مستی و لولی در کار نخواهد بود که با آن چه‌کار کند.
یعنی اگر سراینده می‌گفت: حالا که از توبه‌های نیمه‌شبت شرمگین نیستی، با آن لولی چه می‌کنی؟ همین یک کلمه‌ی《 حالا》 اگر به جای آن حات امری می‌آمد، به تصویر ذهنی سراینده نزدیک‌تر بود. در واقع مثل این است که در حال نوازش کسی باشیم و بگویم، ناراحت نباش، غصه نخور، شرمگین نباش! خب بعدش صحیح نیست که از چنین آدمی که داریم آرامَش می‌کنیم، بپرسیم که حالا با این مصیبت چه می‌کنی؟! فکر می‌کنم که همان‌طور که گفتم، اگر نوازش را به نفع آن حالت پرسشی از این بیت کنار بگذاریم، به نفع بیت خواهد بود.

راهیِ راهِ عشق که هیچش کناره نیست!
با پای لنگِ خورده به سنگت چه می‌کنی؟

این بیت، زیبایی بیت‌های قبل را ندارد و چون آبستن حادثه‌ی مهم و تازه‌ای نیست، پرسش 《 چه می‌کنی》 هم در آن به‌هدر رفته است.

مجنون! مگر ز ماهِ بلندت بریده‌ای
پس با خیالِ خامِ پلنگت چه می‌کنی؟
چنین ارجاعات ادبی‌ای که باز منجر به رونمایی روی دیگری از ماجرا شوند، خیلی خوبند. خیال خام پلنگ حسین منزوی دیگر خیلی معروف است و هر ازگاهی هم به آن گریزهای ناموفق و خسته‌کننده‌ای زده می‌شود. اما در این بیت، دقیقا در راستای پرسشی پر از افسوس و حسرت، این سوال مطرح می‌شود که با آن رویای خام و آن نتوانستن چه خواهی کرد؟ فقط فکر می‌کنم که مصرع اول اگر از حالت پرسشی خارج شود و به شکل خبری طرح مساله شود، اثرگذاری و کنجکاوکنندگی بیت را بالا ببرد.

گفتی دلم برای تو تنگ است... راستی
با ناشکیبیِ دلِ تنگت چه می‌کنی؟

و بیت آخر هم یک قافیه‌اندیشی‌ است که چون مضمونش تر و تازه نیست، آبستن حوادث هم نیست.
در مجموع اشکالات، اشکالاتی هستند که مربوط به جوهر شعر نیستند. یعنی جوخر اصلی شعر، شکل گرفته است و با تغییرات اندکی در پوسته‌ی شعر، این اشکالات برطرف می‌شوند.
از خواندن این شعر خوشحال و به موفقیت سراینده‌ی آن در صورت استمرار، خوشبین شدم.

منتقد : رحمت‌اله رسولی‌مقدم

فرزند کوهستان؛ متولد خرداد 1369



دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.