عنوان مجموعه اشعار : میم
شاعر : میلاد میرزائی
عنوان شعر اول : -پس از او چشم من با خواب، همبستر نخواهد شد
گلویم از کسی جز بغض، فرمانبر نخواهد شد
زمان را شوق رفتن نیست، شاید مثل من مرده ست
غمش چون جمعه ای دلگیر، هرگز سر نخواهد شد
پریشان حال و سرگردان و ناامید و گریانم
خوشا مردن که مرگ اینگونه زجرآور نخواهد شد
به خاطر دارد این پیراهن آن آغوش گرمش را
که آغوشی به آن اندازه اغواگر نخواهد شد
مرا بویید سرمستانه اما دیگری را چید
غرورم پیش چشمم بیش از این پرپر نخواهد شد
بجنگم با خیالش یا غمش یا درد دلتنگی
که یک سرباز، سدِّ راهِ یک لشکر نخواهد شد...
عنوان شعر دوم : --
عنوان شعر سوم : --
اینک نوبت نقد و بررسی غزلیست از آقای میلاد میرزایی که در فرم رایج غزل کلاسیک سروده شده است. این غزل هم از ذوق و استعداد سراینده بهره برده است و هم از بعضی آفات تکرار و تکرر در امان نمانده است، تا نهایتا به دو سهتا بیت خوب و نسبتا خوب داشته باشد.
پس از او چشم من با خواب، همبستر نخواهد شد
گلویم از کسی جز بغض، فرمانبر نخواهد شد
مطلع شعر ساخته شده از عناصری مثل چشم و خواب و بغض و گلو، که ترکیب دو به دوی اینها، منجر به شکلگیری فضا، مضمون، معنا و ایدهی تازهای نشده است.
زمان را شوق رفتن نیست، شاید مثل من مرده ست
غمش چون جمعه ای دلگیر، هرگز سر نخواهد شد
در بیت دوم، سراینده خلاقانهتر عمل کرده است و ماندگاری یک دلگیری و اندوه را، به ثابت ماندن زمان و حرکت نکردن آن ربط داده است، چون برای انسانی که به اندوه دچار است، زمان خیلی دیر میگذرد. فقط در آن قسمت《 شاید مثل من مردهست》، مردگی زمان، با ایستادنش خیلی فرق میکند. مردن مساویست با نابودی و فرسودگی، ولی سر نشدن، یعنی ایستا شدن و تکان نخوردن از جا. پس مردگی اگرچه معنی متوقف شدن را دارد، اما سرنشدن را درخود ندارد.
پریشان حال و سرگردان و ناامید و گریانم
خوشا مردن که مرگ اینگونه زجرآور نخواهد شد
در این بیت، به نظر میآید که مفهوم مد نظر سراینده، روی کاغذ پیاده نشده است. شاید سراینده میخواسته بگوید که با زجرهایی که از پریشانحالی و سرگردانی و نومیدی و گریه کشیدهام، از درد مردن بدتر هستند و مرگ، زجر تازهای برایم ندارد. این میتوانست تصویر منطقی این بیت باشد، در حالی که سراینده آن را جور دیگری گفته و گفته که مردنی اینگونه یعنی بهوسیلهی اینهایی که برشمردم، زجرآور نخواهد شد، که خب غیر منطقی به نظر میآید و شعارگونه است.
ضمن اینکه پریشانحالی و سرگردانی و نومیدی و گریانی، یکجور تتابع اضافات هستند و شاعر میتوانست دردهای منحصربهفردتری انتخاب کند و از دردهای کلی و شاخصههای کلی که همهی سرایندهها از آن حرف زدهاند و میزنند، بپرهیزد.
به خاطر دارد این پیراهن آن آغوش گرمش را
که آغوشی به آن اندازه اغواگر نخواهد شد
بیت ضربهزننده نیست، چون اغواگرتر بودن در حد بهخاطر ماندن عمل نمیکند و کار را به عشق و جنون میرساند. یعنی شدت این دو با هم مساوی نیست و به همین خاطر، خیلی تناظر جدیای با هم ایجاد نمیکنند.
مرا بویید سرمستانه اما دیگری را چید
غرورم پیش چشمم بیش از این پرپر نخواهد شد
گفتیم و رد شدیم تا برسیم به این بیت. اگرچه گل و گلچیدن، مضمونی تکراری در تاریخ ادبیات است، اما اینجا سراینده یک لایهی دیگر به شعر اضافه کرده است، که به مضمون تازگی بخشیده است. بسیار زیبا و رندانه است که نچیدن منِ گل، منجر به پژمردگی و پرپر شدن من میشود، در مقابل گلی که چیدنش منجر به شکوفایی و زندگی آن میشود. این نشاندهندهی ذوق و استعداد خوب سراینده است که باید در همهی مقاطع شعر از آن استفاده کند و سرسری و سهلانگاری به طرح مضمون نپردازد که اغلب مضمامین، تکراری شوند. این بیت یک آفرین جداگانه دارد.
بجنگم با خیالش یا غمش یا درد دلتنگی
که یک سرباز، سدِّ راهِ یک لشکر نخواهد شد...
در بیت آخر هم همهچیز درست و سرجای خودش است، فقط منِ مخاطب وقتی میبینم که این سالها استفاده از سرباز و لشکر در شعر بیداد میکند، استفادهی دوباره از آن توی ذوقم میزند.
برای آقای میرزایی آرزوی موفقیت میکنم و امیدوارم باز هم از ایشان در پایگاه نقد، شعر بخوانم.