عنوان مجموعه اشعار : ...
عنوان شعر اول : ...
غمگینم
همچون رودخانه ای
که به بیابان می یزد
و میدانم خبر آمدنم
را باد به گوش شن ها خواهد رساند
غمگینم و بیهود دست پا میزنم
وقتی خوب میدانم
اینجا دریا نیست
و صدفی نیست
که از آن برایت
گردنبندی بسازم از دلتنگی
غمگینم.و قطر های اشکم را
کویر می بلعد
تا جای که خودم را به زمین بزنم
تا شاید اینجا چشمه ای باشد
غمگینم
و کشور جنگ زده ام را
بازنده میبنم
و نمیدانم اینجا دریای هست
که به آن برای همیشه بزنم
دریای که هیچ گاه برگشتی در آن نباشد
غمگینم همچون رودخانه ای
گمشده که به بیابان میریزد
عنوان شعر دوم : .
.
عنوان شعر سوم : .
.
نقد این شعر از : لیلا کردبچه
همانطورکه در شعر سنتیمان، برخی ساختارهای نحویِ آشنا و پرتکرار داریم، مانندِ «بیا تا گل برافشانیم»، «بیا عاشقی را رعایت کنیم» و...، در شعر بیوزنِ این روزگار نیز، بسیاری از ساختارهای نحویِ پرتکرار و آشنا داریم که برمبنای آنها، تقریباً هر شاعری شعری دارد، و همین میشود که میبینیم بخش زیادی از شعر بیوزن سالهای اخیرمان، شبیه هم شده است.
یکی از آن ساختارهای نحوی پرتکرار، همین آوردنِ یک جملۀ کوتاهِ شاملِ یک صفت بهاضافۀ یک شناسه، و پس از آن آوردن چند جملۀ توضیحی در پیِ آن، برای شرح وضعیتِ موجود است؛ اینکه شاعر بگوید: «غمگینم/ همچون رودخانهای که به بیابان میریزد/ و میدانم خبر آمدنم را/ باد به گوش شنها خواهد رساند/ غمگینم و بیهود دستوپا میزنم/ وقتی خوب میدانم اینجا دریا نیست/ و صدفی نیست/ که از آن برایت گردنبندی بسازم از دلتنگی» علیرغم زیباییِ غیرقابل انکارش، نسخۀ دیگری است از «غمگینم/ خودم را بغل گرفتهام/ و شانههایم چون گهوارۀ کودکی گریان/ تکانتکان میخورد/ غمگینم/ و میدانم هیچ پرندهای روی شاخههای لرزان یک درخت/ لانه نخواهد ساخت» از مهسا چراغعلی، «غمگینم/ و مرگ کاری نمیکند...» از رضا بروسان، و... و فاجعه اینجاست که میبینیم این ساختار نحوی، آنقدر در سالهای اخیر همهگیر و زبانزد شده که حتی برمبنای آن جوک هم میسازند: «غمگینم مثل پدری که زمان دلار هزارتومنی بچهدار شده، ولی مجبوره با دلار سیتومنی خرج بچهش رو بده»، «غمگینم مثل زنی که از آرایشگاه برمیگرده و میبینه ابروهای پسرش قشنگتره» و...
گذشته از اینکه باید برای در دست عوام افتادنِ ساختارهای نحویِ زیبا و موفق دریغ خورد، بحث من برسر این است که وقتی یک ساختار نحوی، تا این حد آشنا برای مردم میشود، دیگر شاعر نباید سراغش برود، مگر در شعر طنز و فولکلور و... امّا کاربرد چنین ساختارهایی در شعر جدی، یک تجربۀ از پیش شکستخورده خواهد بود.
شعر ارسالیِ دوست شاعرمان را دوباره میخوانم، و دوباره از تصاویرِ زیبایی که خلق کرده لذت میبرم، و دوباره دریغ میخورم از اینکه تصاویری چنین بکر و زیبا، در قالب یک ساختارِ نحویِ لورفته ریخته شدهاند.
واقعیّت این است که همانقدرکه تصاویر و ایماژها، ساختار شعر، فرمها، صورخیال و... نیاز به تازگی دارند، صورتهای نحوی هم نیاز به تازگی دارند و شما با یک ساختار نحویِ «نهاد + گزاره + فعل» میتوانید بیشمار جمله بسازید، امّا بهندرت میتوانید جملۀ توجهبرانگیز و تأثیرگذاری بسازید، مگر اینکه در محور همنشینیِ اجزای دستوریِ آن، اتفاقی شگرف افتاده باشد. و ازسویی کاربرد ساختارهای نحوی تازه هم، بعد از اینکه مقبول افتادند و کاربرد وسیع یافتند، دیگر توان اولیۀ خود را از دست میدهند، و لازم است که در آنها دخلوتصرفی صورت بگیرد، یا اینکه کنار گذاشته بشوند و شاعر بهفکر ساختارهای نحویِ دیگری باشد.
و البته این اتفاقِ تکراری بودنِ ساختار نحوی، وقتی بیشتر به چشم میآید، که در ابتدای شعر باشد، و دربارۀ اهمیّت سطرهای آغازین در یک شعر هم، بسیار بیش از آنکه لازم باشد گفتهایم و گفتهاند.
برای شاعر آرزوی توفیق میکنم، و علیرغمِ تأکیدِ دوباره بر اهمیت مسأالهای که مطرح شد، لازم میبینم که یکبارِ دیگر به زیباییِ تصاویرِ این شعر و زیبایی و ساختمند بودنِ کلیّت این شعر اشاره کنم، و بگویم که علیرغم وجود یک ساختار نحویِ پرتکرار در شعر، که ترجیعوار هم در شعر تکرار شده، نمیتوانم این را نادیده بگیرم که شعر بسیار خوبی خواندهام.