عنوان مجموعه اشعار : قصیدهی دل
شاعر : محدثه الماسخاله
عنوان شعر اول : طَرّارِ جان (دلربا)اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم تن و این روح مَحیا را
تن از روحم جدا گردد چو روی دوست را بیند
شود این جان پر از غوغا چو بیند روی لیلا را
چو فکرِ دوریِ رویش به ذهن خسته ام آید
به آنی جان ز غم گوید که چون تابَد بلایا را
کنم روحم فدا گر او دلش با دل یکی گردد
مَلَک را چه نیاز آخر سمرقند و بخارا را
رَوَم تا قله ی قاف و پرِ عنقا دهم او را
گر از میخانه ی چشمش دهد جام دگر ما را
اگر دستور او آید که دل از جان خود بستان
کنم تقدیم درگاهش سراسر قلب شیدا را
تنِ بی مایه از آنِ زوال و مرگ در خاک است
کجا صائب، توان دادن ، چنین چیزی ، نگارا را !
در آن موسم که دست باد، به رقص آرَد تنِ گیسو
کند دلبر پسِ مِعجَر ، نهانْ آن زلفِ دریا را
اگر دستی رَوَد سویش که چنید آن گلِ حمراء
کنم از خونِ او گلگونْ سراسرْ کوه و صحرا را
من آن ملک سلیمان را و یا فردوس و رضوان را
نخواهم بی رخ جانان ولو باشد همه ما را
اگر آن ترک شیرازی دلش با ما عجین باشد
کجا طالب شود از ما تن و این روح و اعضا را ؟!
عنوان شعر دوم : غُنود چلچله هااگر من پرستو بودم...
میرقصیدم
روی شاخه های لرزان درخت
میبوسیدم
شکوفه های صورتی رنگ گیلاس را
اگر من پرستو بودم
راهی کوی دوست میشدم
همپا با قاصرک
همنوا با نسیم
اگر من پرستو بودم
جنگل به جنگل سفر میکردم
تا بیابم سرزمین موعود را
بهشت را
در آغوش چشمه میپریدم
زلف مَوّاجش را به آشوب میکشیدم
اگر من پرستو بودم
غرق میشدم
در زلالِ نقره فام مهتاب
می چشیدم
شیره ی مِیگونِ ارغوان را
اگر من پرستو بودم
دست در دست افرا
تکیه بر شانه های نهال
می نشستم
به تماشای طلوع
میپریدم
تا فراز قله قاف
به لقایِ عنقا
تا ببینیم
طلوع شب را
اگر من پرستو بودم
اوصاف بهار
پیش از ظهور قدوم سبز فامش
به گوش دنیا میرسید
اگر من پرستو بود
مینشستم
روی شانه های دخت بهار
هلهله ی شادی به آواز سر میدادم
فریاد میزدم
بر سر زمستان
تا سایه ی یخ و سرمای مرگ آورش را
بردارد از سر بیشه زار کوچکمان
اگر من پرستو بودم
گندم های پریشان را
مژده نسیم میدادم
تا برقصند،بخندند و بنوازند
آهنگ زندگی را
اگر من پرستو بودم
پرواز میکردم به اوج
به منتهای دنیا
بالا تر از ابر
جایی نزدیک به خدا
اگر من پرستو بودم...
عنوان شعر سوم : دِلنامهمن از خدا طلبیدم وصالِ رویِ تو را
که خواستنْ نتوانْ کرد حاجتی جز تو
و نامه ای بِنِوِشتم برای حضرت حق
جَریده ای که ندارد حکایتی جز تو