عنوان مجموعه اشعار : شعر کوتاه
شاعر : علی حر
عنوان شعر اول : اشعار کوتاه زمستان
جهان دلسرد شد
کسی چه می داند برف
خاکستر کدام آرزوست
خیال.
کجای شب پنهان شده ای
تا چشم می بندم
سر آسیمه
می آیی
معجزه
دریا زلال شد
کویر سبز
خورشید جان گرفت
عطر تن تو
خواب می کند
درد را
عنوان شعر دوم : تنهاطلوع شب
شام یکنفره
بغض تکراری
حسرت روی ماه
اوج تنهایی است
عنوان شعر سوم : زندانیدر خودم زندانی ام
یعنی به جای زندگی
در نبودت
روز و شب
زندان
به آتش می کشم
نقد این شعر از : لیلا کردبچه
مضمونیاب بودن برای یک شاعر، از مهمترین ویژگیهاست که البته اگر شاعر بتواند مضامینِ یافتهاش را در بستری از احساس و عاطفه پرورش بدهد و بهلحاظ ساختاری نیز به آن سر و شکلی نظاممند ببخشد، تا حد بسیار زیادی، مسیرِ تبدیل شدن به یک شعر خوب را طی کرده است. و برخی از شعرهای ارسالیِ دوست شاعرمان، چنیناند.
شاعر در برخی از شعرهای ارسالیاش، مضامین بکری را یافته است و در بستر عاطفه و احساس، آنها را پرورانده است و بهلحاظ ساختاری هم، آثاری بیایراد خلق کرده است؛ دستکم از این منظر که بسیار موجزند و عنصرِ اضافه و قابلحذفی نمیتوان در آنها یافت. امّا در این میان، مسألهای وجود دارد که معمولاً به آن توجه نمیشود؛ مسألهای که عاملِ شباهت و یکدستیِ اغلب شعرهای سپید در سالهای اخیر است؛ و آن اینکه لحن خبریِ محض بر شعرها، و بهطور ویژه بر شروع شعرها حاکم است، و این یکدستیِ لحن خبری محض است که نهتنها اغلب شعرهای یک شاعر، بلکه اغلب شعرهای اغلب شاعرانِ همدوره را شبیه هم کرده است. و حال آنکه گاهی، تنها با جابهجاییِ سطرهای یک شعر، میتوان لحنی را که در سطرهای چندمِ اثر وجود دارد، به ابتدای شعر منتقل کرد. مثلاً شاعر میگوید: «جهان دلسرد شد/ کسی چه میداند برف/ خاکستر کدام آرزوست» که یک شروعِ خبریِ ساده دارد که ترغیبکنندۀ توجه و اشتیاق خواننده نیست، امّا با یک جابهجاییِ کوچک، میتوانست به این شکل درآید: «کسی چه میداند برف/ خاکستر کدام آرزوست؟/ که جهان چنین دلسرد شده است» و همین لحنِ پرسشی در آغاز شعر، میتواند مخاطب را با اثر همراه کند؛ گویی شاعر، او را همراه و همفکر خود درنظر گرفته است و دوشادوش او، دارد شعر را به پیش میبرد. و در شعر دوم، میبینیم که شاعر دقیقاً همین رویکرد را در پیش گرفته است و با هوشمندی، بخش پرسشیِ شعر را در آغاز آن نشانده است: «کجای شب پنهان شدهای/ تا چشم میبندم/ سرآسیمه/ میآیی» که البته آوردن حرف «که» پیش از «تا چشم میبندم» میتوانست به برقراریِ بهترِ روابط عناصرِ موجود در متن، کمک کند.
امّا دربارۀ شعر سوم، لازم است ازمنظر دیگری صحبت کنیم و بهطور ویژه به آسیبپذیریِ مضمونپردازی و تصویرسازیِ آن توجه کنیم. شاعر میگوید: «دریا زلال شد/ کویر سبز/ خورشید جان گرفت/ عطر تن تو/ خواب میکند/ درد را» و همین شعر کوتاه، چندین و چند پرسش مهمِ ساختاری را مطرح میکند:
ـ آیا دریا، پیش از آنکه عطر تن او، درد را خواب کند، زلال نبود؟
ـ آیا خورشید، پیش از آنکه عطر تن او، درد را خواب کند، جان نداشته است؟
ـ آیا زلال بودن و جان داشتن که صفاتِ ذاتیِ دریا و خورشیدند، از جنس سبز شدن برای کویرند؟
ـ آیا وجودِ «درد»، مانعِ زلال بودن دریا و جان داشتن خورشید و سبز شدن کویر بوده است؟ و کدام درد؟
ـ آیا عنصر دیگری غیر از «عطر»، کاراییِ خواب کردنِ «درد» را نداشته است؟
و بیجواب بودن سؤالها یا فقدان جواب منطقی برای آنها، نشان میدهد که این شعر بهلحاظ ساختاری بسیار متزلزل و لغزان است و تمامیِ عناصر آن را میتوان با عناصر دیگری تعویض کرد و نتیجۀ بهتری هم گرفت.
درمجموع آنچه درمورد شعرهای ارسالی دوست شاعرمان قابلتوجه است، یکسان نبودنِ سطح شعرهای ارسالی است و نمیدانم زمان سرایش این چند قطعه شعر، چقدر با هم فاصله داشته است. اینکه یکی از شعرها بهلحاظ ساختاری، بینقص است و یک شعر دیگر، اساساً متزلزل و بیچهارچوب است، بههرحال میتواند نشاندهندۀ تواناییِ شاعر، و استفاده نکردن او از آن توانایی در سرایش تمامیِ شعرهایش باشد.