عنوان مجموعه اشعار : -
شاعر : فاطمه عبدالعظیمی
عنوان شعر اول : -پشت خط می مانم و در انتظار صحبتی مانده های دفترم را باز کردم خط خطی چایی ام دم می کشد اما کسی در خانه نیست می نشینم با همین تنهایی خود ساعتی من -جهان کاغذی-در شعرهایم گم شدم دورم از حال و هوای شهرهای صنعتی گوشه ی دنجی است وقتی شعرهای مشکی ات می شود با خنده هایت سبز،آبی،صورتی
گوشه ی دنجی است در کنج اتاق کوچکت با حضور تک تک این شعرهای لعنتی
عنوان شعر دوم : -بروی شانه ات سر می گذارم
کنارت من زنی دیوانه وارم
نمی دانم بگویم یا نگویم
تو را مثل خدایم دوست دارم
عنوان شعر سوم : -کنارت مدتی آرام بودم
درون دستهایت رام بودم
مرا یک عمر جلدت کرده بودی
کبوتر بچه ای بر بام بودم
در این یادداشت نگاهی نقادانه خواهیم داشت به سه اثر از دوست شاعر خانم فاطمه عبدالعظیمی، من آثار دیگری را که برای پایگاه نقد شعر ارسال کردهاید مطالعه کردم، شما به گواه پروندهی شاعریتان باسابقه محسوب میشوید، پنج سال عمر کمی برای سرودن نیست، اما این سابقه در اشعارتان نمود ویژهای ندارد، هر چند در سایر آثاری که تا امروز برای پایگاه ارسال کردهاید امتیاز بهتری میگیرید اما در این سه اثر نشان ویژهای از تسلط و اشراف شما بر شعر آشکار نیست، من انتظار دارم شاعری که با تسلط غزل مینویسد وقتی به سراغ قالب دیگری نظیر دوبیتی میرود این نمود تسلط در آثارش پررنگ تر باشد. به باور من اصلیترین نقطه ضعف این شعرها فقدان نگاه است، نگاه ، عنصری ست که نمی توان شعری را بدون در نظر گرفتن آن با هویت قلمداد کرد . این نگاه که با مسامحه میتوان آن را جهانبینی یا دیدگاه نیز نامید علت ذاتی لذت بردن از ادبیات است . اگر پنجره ادبیات بیش از هنرهای دیگر در این چند قرن زیست تمدن بشری چشمها را به سوی خود معطوف ساخته است به این خاطر است که راهیست ساده برای به اشتراک گذاشتن دغدغههای انسان. حال اگر شاعر یا نویسنده اساسا دغدغهای برای سرودن نداشته باشد ، یعنی انگیزش ذاتی شعر فکر شاعر نباشد نمی توان اثر خلق شده را متعلق به شاعر نامید و آن را پایه های تفکر شاعر قلمداد کرد.
اثر اول را میتوان در حوزه دلنوشته و قطعه ادبی قرار دارد، بحث ارزشگذاری نیست، اما چون این پایگاه برای نقد شعرهای دوستان است از اثر اول عبور میکنیم، هر چند لحظاتی شاعرانه دارد و نشاندهنده ذوق شماست،
بروی شانه ات سر می گذارم
کنارت من زنی دیوانه وارم
نمی دانم بگویم یا نگویم
تو را مثل خدایم دوست دارم
این دوبیتی قرار است ضربهی پایانی محکمی داشته باشد این را از سطر سوم هم میفهمیم، وقتی شاعر نمیداند این را بگوید یا نه، مخاطب منتظر شنیدن حرفی شنیدنی و تازه است، اما سطر چهارم انتظارات را برآورده نمیکند حرفی کلیشهای که به کرات در شعرهای عاشقانه استفاده شده است، نکتهی دیگر اینکه بین سطر اول و دوم ارتباط منطقی نیست، برای اینکه ما شاعر را زنی با با رفتارهای دیوانهوار بدانیم(خود ترکیب زن دیوانهوار هم چندان درست نیست) سر گذاشتن روی شانهی معشوقه نمیتواند تناسب درستی با دیوانگی باشد، یعنی برای اینکه ما این دیوانهوار بودن رفتار عاشقانه را بفهمیم نیاز به مقدمه کاملتری داریم.
کنارت مدتی آرام بودم
درون دستهایت رام بودم
مرا یک عمر جلدت کرده بودی
کبوتر بچه ای بر بام بودم
با خواندن این دوبیتی یاد آن شعر محلی قدیمی افتادم (کبوتر بچه بودم مادرم مُرد) شعری بود که در کودکی بزرگان برای ما زمزمه میکردند، قافیهی درستی هم نداشت اما برای آن سن عاطفه خوبی داشت، بگذریم! در این دوبیتی ارتباطها مناسبتر است، هر چند کنارت با دستهایت نسبت کاملی ندارد و ضربه پایانی باز هم برای پایان دادن به این روایت کوتاه کافی نیست.
به باور من شما در قالب غزل دست کم در این چند اثری که برای پایگاه ارسال کردهاید شاعر بهتری بودهاید، امیدوارم به زودی از شما شعرهای بهتری بخوانم.