عنوان مجموعه اشعار : ۰۰-۱۲-۰۴
شاعر : مهران عزیزی
عنوان شعر اول : ۰۰-۱۲-۰۴۱کم بود غم که رفت و یکی هم مزید شد!
شکر خدا گذشت زمستان و عید شد!
از ما گذشت و رخت کشید از جهان من
چرخید و رفت و دود شد و ناپدید شد
عطر تنش به پیرهنِ خانه ماندهبود
آخر پرید و پنجره هم ناامید شد
روی قرارهای قدیمی قلم کشید
درگیر خیل دغدغههای جدید شد
در چشمخانههای تَرَم بهت خانه کرد
چشمم به در - که باز بیاید - سفید شد
دیو غم سیاه در این جنگ تن به تن
پشت مرا شکست و خودش روسفید شد
مرغ غزل که بال و پری از قضا نداشت
با تیر آه و تیغ مدارا شهید شد
عنوان شعر دوم : ۰۰-۱۲-۰۴۲تو رفتهای ولی غمت مرا رها نمیکند
غمی که فکر جان خستهی مرا نمیکند
چرا همیشه عشق میکشد به مسلخ آخرش
چرا از ابتدای قصه خون به پا نمیکند
تو رفتهای و در دلم - که مثل گور تیره است -
به جای تو، نبودن تو آشیانه میکند
خیال توست این که در اتاق پرسه میزند
خیال زندهی تو خانه را رها نمیکند
تمام قصه قصهی شما "یکی نبود"هاست
که با یکی که ماند قصه خوب تا نمیکند
به سر که میرسند قصهها به خوبی و خوشی
نگاه هم کسی به ما کلاغها نمیکند
هنوز مثل کودکی که گم شود عروسکش
برای گریه بغض من تو را بهانه میکند
عنوان شعر سوم : ۰۰-۱۲-۰۴۳بستهست رو به روزنههای فرار در
باید که در بیاورم از این قرار سر
رفتهست گرچه آخرِ سر روزهای بد
هر بار آمدهست شبی ناگوارتر
ماندهست زخم کهنهی ناسور یادگار
چشمی به خون نشسته و از روزگار تر
وقتی که گوش میشوی این قوم آدماند
وقتی دهن، کرند، بگو بیشمار خر
تکلیف گوسفند زبانبسته روشن است
سگ گرگ گله است و سَرِ گلّهدار گر
آدم خیال میکند آهوی ماده است
در حلقهی تَوحّش چندین هزار نَر
مهمیزِ تیزِ داسبهدستانِ چکمهپوش
خون میچکاند از کَپل اسب باربر
حاشا از این جماعت خوشچهره همدلی
از سنگ همزبان شدن و از چنار بر
آقای مهران عزیزی از شاعران توانمند و خوشسابقه در این پایگاه است و چندین نوبت برای اشعار ایشان یادداشت نوشتهام. مداومت و پیگیری ایشان در امرِ ارجمندی بیشتر بخشیدن به شعرشان، بسیار قابل تحسین است. آشنایی با عناصر اساسی شعر در اشعار او کاملا آشکار است و سالهای تجربهاندوزی ایشان هم کم نیست و بیش از اینها، تأکیدی که بر بهسازی اشعارشان دارند، ایشان را همواره در کارشان موفق داشته است. اکنون با وجود این استعداد و توانمندی و ممارست نکته این است که موفقیت در شعر چه تعریفی دارد؟ اقبال عمومی و اقبال حرفهایها به شعرِ یک شاعر هریک چه نقش یا چه معیاری را برای سنجش یک شعر موفق تعریف میکند؟ آیا در روزگار ما که دنیای ارتباطات تقریبا بیمرز است و هر هنرمندی محصول هنری خود را به سهولت به جامعه عرضه میکند، ارزشهای هنری باز با همان ملاکهای گذشته تعیین میشوند؟ پرسشهای بسیاری با توجه به شرایط امروز مطرح است که نهایتا ما را به سمت سنجش درجۀ هنری یک اثر سوق دهد اما مسئله این است که پاسخ این پرسشها نیز بسیار متنوع است و امروزه میبینیم که هر هنرمندی طیف مخاطبان خود را دارد و در کارِ خلق آثاریست که در گام اول نیازها و سطح انتظار مخاطبان را تعیین میکند و آنگاه بر اساس همان سطح نیاز، اثر هنری خود را تولید و عرضه میکند. این شاعر ارجمند اهل زنجان است و با چهرۀ ماندگار شعر امروز یعنی حسین منزوی کاملا آشناست. حتما این پرسش برای ایشان هم مطرح است که چرا امروز دیگر شاعری در آن تراز نداریم؟ این نکتۀ قابل تأملی است که سطح نیاز و توقع کاربران را تولیدکنندگان تعیین میکنند اگر تنها یک تولیدکنندۀ پیشرو وجود داشته باشد کافیست تا مصرفکننده سطح انتظارش را ارتقا بخشد. با همۀ این احوال، شعر، هنری است که از یک سو که سویۀ مستحکم و اصلی آن است، با شاعر مرتبط است و شاعر نیز بر مبنای ذوق ذاتی و توانمندهایی که بسیاری از آنها ریشه در هوشمندی شاعر دارند، میتواند اثری خلاق و متمایز خلق کند. نکتۀ اصلی این است که شاعر باید همواره مراقب باشد که درگیر جریانهای فرعی ذهن نشود و در حین سرودن، عناصر گوناگون شعر ذهن او را به خود معطوف نکنند. مثلا موسیقی شعر بهویژه در اشعار کلاسیک، در اغلب موارد مهار شعر را به دست میگیرد و اگر شاعر مراقب نباشد، ساختگری بر شعر مسلط خواهد شد. یا آرایهها و صنایع بدیعی نیز ممکن است چنین وضعیتی در شعر ایجاد کنند طوری که وجه صنعتی شعر بر وجه هنری آن غلبه یابد در نتیجه از قدرت نفوذ شعر بکاهد. البته شاعران بسیار مسلط، خوب بلدند که چگونه از همۀ این ابزارها استفاده کنند بدون این که ردی از آنها در شعر نمایان باشد.
دربارۀ سه غزل آقای عزیزی که شعرهایی با درجۀ قوت ادبی خوبی هستند، چند نکتۀ قابل مرور وجود دارد که بیشتر متوجه زبان شعر یا متوجه نحوۀ کاربردهای ابزارهای هنری است. این موارد را در غزلها ببینیم:
غزل اول در اولین بیت و اولین مصرع ذهن را روی کلمۀ «مزید» متوقف میکند: کم بود غم که رفت و یکی هم مزید شد! ادامۀ این مصرع، اما به سادگی و بیتکلف ساخته شده است: شکر خدا گذشت زمستان و عید شد! بیت دوم شامل دو مصرعی است که تقریبا تمام جملات آن گویای یک سخناند و مصرع دوم در این بیت تکرار همان مصرع اول است آن هم در چند جملۀ مثل هم: رفت، دود شد، ناپدید شد، از ما گذشت، رخت کشید... در این غزل روی مفهوم «جنگ تنبهتن» در مصرع ماقبل آخر و عبارت «از قضا» در مصرع آخر نیز باید تأملی داشت: در بیت ماقبل آخر دقت کنیم که جنگ بین دیو غم و شاعر است، روشن است که این جنگ نمیتواند تنبهتن باشد اگرچه در شعر خیلی از غیرممکنها ممکن میشود اما انتظار این است که از ظرفیتهای مفهومی هر کلمه یا عبارت، به بهترین و هنریترین وجه استفاده شود. در بیت آخر هم مرغ غزل ـ که با تیر آه و تیغ مدارا شهید میشودـ بال و پری از قضا ندارد!
مطلع غزل دوم بسیار روان، خوش و بیتعقید و تکلف است. شاعر در این غزل دو بار قافیۀ شعر را به نحوی دیگر آورده و درواقع از توانمندیهای ذوقی خود در این امر بهره برده است؛ قافیههای آشیانه و بهانه با ردیفِ «میکند»، ردیف را در دو بیت از «نمیکند»، به «میکند» تغییر دادهاند. بیت درخشان این غزل را هم بخوانیم:
خیال توست این که در اتاق پرسه میزند
خیال زندهی تو خانه را رها نمیکند:
نوعی تصویرسازی در فضای خانه، مثل بیتی در غزل اول است: عطر تنش به پیرهن خانه مانده بود/ آخر پرید و پنجره هم ناامید شد؛ اینجا خطاب به یار غایب است و فعلها حکایت از غیاب معشوق دارند بنابراین آن عطری که در خانه مانده بود، در نهایت میپرد اما در غزل دوم، سخن خطاب به کسی است که اگرچه رفته است اما خیال او زنده و ماندگار است بنابراین شاعر میگوید که خیال تو در اتاق پرسه میزند و خانه را رها نمیکند. در بیت بعد سخن از «یکی بود، یکی نبود» است و قصهها، که در آن متوجه نحو مصرع اول نشدم:
تمام قصه قصهی شما "یکی نبود"هاست
که با یکی که ماند قصه خوب تا نمیکند
اگر مقصود این است که «قصهقصه» را با کاربردی از نوع شمارشی در جمله بیاوریم، (مانند فوجفوج یا برگبرگ و...) دیگر نیازی به کلمۀ «تمام» نیست. چرا که همین ترکیب خود متضمن معنای تمام است: «قصهقصه». اما اگر چنین نباشد، یعنی بعد از قصۀ اول، ویرگول باشد و پس از آن شرحی برای آن بیاید، آنگاه کلمۀ «شما»، در نحو سخن، در جای درستی واقع نشده است: تمام قصۀ شما، قصۀ «یکی نبود»هاست (بدون در نظر گرفتن وزن مصرع) و اگر بخواهیم وزن را نیز رعایت کرده باشیم چیزی در این حدود میتواند باشد: تمام قصۀ شما همین «یکی نبود»هاست... ضمنا در مصرع اول شعر به «شما» نظر دارد و نقدی و گلهای از «شما» دارد ولی در مصرع دوم میگوید «قصه» با یکی که ماند خوب تا نمیکند. برای بیت ماقبل آخر هم بر این نکته تأمل کنیم که آیا بهتر نبود بیت کلاغها و به سررسیدن قصه، بیت پایانی غزل باشد؟
غزل سوم، شعری خوشساخت و البته ساختنیست با توجه به این که در این غزل بهویژه از بیت چهارم، شعر میرود به سمت قافیهسالاری و در نتیجه بیتمحوری؛ قافیههای خر و گر و نر... . در بیت آهوی ماده، رفتن به سوی بیتمحوری، نمایش بیشتری دارد. در این بیت روشن نشده است منظور از آهوی ماده که در حلقۀ توحش چندین هزار نر قرار گرفته کیست یا چیست؟ آدم خیال میکند [او] آهوی .../ آدم خیال میکند [یک] آهوی ماده است... (البته مفهوم مورد نظر شاعر قابل دریافت است اما این مفهوم بهتر است با همراهی سلامت نحوی جمله باشد). اوج قافیهسالاری را در بیت بعد میبینیم که به «اسب باربر» اشاره دارد. شاعر با توجه به خلاقیتی که در کاربرد کلمۀ «باربر» در موقعیت قافیه و ردیف دارد، نتوانسته تصنع حاکم بر بیت را با رنگ و لعاب هنری پنهان کند. او این صفت را برای اسب به کار میبرد که صفت شاخص آن بهویژه در این روزگار «باربری» نیست. در مطلع غزل هم توجه داشته باشیم که «در» رو به «روزنههای» فرار بسته است! شاعر در این غزل به واجآرایی هم نظری داشته است و لازم است دقت کنیم که گاهی پرداختن به صنایع شعری ما را از ملاحظات دیگر بازندارد. مثلا در بیتی صفت «داسبهدست» برای کسی که مهمیز تیز به دست و چکمهبهپا دارد وجه روشنی نیافته است. درواقع در آن مصرع شاعر برای رسیدن به واجآرایی دچار تزاحم تصویر و تتابع اضافات شده است (مهمیزِ تیزِ داسبهدستانِ چکمهپوش).
برای این شاعر توانمند آرزوی موفقیتهای بیشتر دارم.