عنوان مجموعه اشعار : مبعث
شاعر : سیده فرزانه رضوانی نژاد
عنوان شعر اول : در غار حراءدر غارِ حرا
عید مبعث- 27 رجب
محمّد(ص) با خدا هر شب، دعایی تا سَحَر دارد
وَ در غارِ حَرا گویا، نگاهی تازه تر دارد
تمامِ عمرِ خود هر دم، به دنبالِ خدا بوده
خدا از اوّلِ خلقت، بر او گویا نظر دارد
میانِ بی خدایی ها، همیشه با خدا بوده
نگاهِ دلکشش دائم، زِ غیرِ او حذر دارد
چو ابراهیمِ پیغمبر(ع)، بنوشد شربتِ ایمان
برایِ رفعِ شَرِّ بُت، زبانی چون تَبَر دارد
زِ شرک و بت پرستی ها، بجوید راهِ بیزاری
که شمشیرِ خداجویی، همآره بر کمر دارد
وَ آغوشِ حَرا هر دم، برای مردِ حق باز است
چرا که شورِ شیدایی، وَ یا شوقی دگر دارد
میانِ دشت و صحرا او، به چوپانی بپردازد
هر آنچه بیند از یارش، به قلبِ او اثر دارد
شبانگاهان نمی خوابد، مبادا لحظه ای بی او
برای عاشقی با حق، عجب شور و شرر دارد
پرستش می کند حق را، به طرز و گونه ای دیگر
نمی دانم چه شیدایی، از این برتر به سر دارد
ملیح و خوش قد و قامت، خوش اخلاق و حلیم است او
کلامِ نغز و دلجویش، عجب شهد و شکر دارد
چه شیرین و چه شوق انگیز، عجب ماهِ دل آرایی
برایِ دیدنِ رویش، همه عالَم بصر دارد
دمی در خلوتِ احمد(ص)، ندا از سویِ حق آمد
خلاصه این همه خوبی، شبِ بعثت ثمر دارد
نخوانده درس و مشقی را، نشد زیر و زِبَر از بَر
ولی در تابِ گیسویش، جهان، زیر و زِبَر دارد
چو شد والاترین بنده، برایِ فرصتِ آخر
صِراط مستقیمِ او، عجب خوف و خطر دارد
شده مکّه چه نورانی، طلوعِ شمسِ حق گشته
چه راهِ حق شده روشن، چه فیضی این حَجَر دارد
بیا ای چشمۀ رحمت، مرا هم شست و شویی ده
به یُمنِ این سَحَر باران، به شورستان گذر دارد
عنوان شعر دوم : عید عظیمسروش ایزدی گفتا، بیا عیدِعظیم آمد
برایِ فخر انسانی، فراتر از کلیم آمد
تمامِ هستیِ خود را، فداییِ خدا بنمود
خدا بر خانه ی قلبش، چنان یاری صمیم آمد
تمامِ رنجِ دنیا را، خریده بهرِ حق بر جان
یقین کردی که وحی از چه، بر این طفلِ یتیم آمد!
زِ بس که خُلقِ او نیکو، به عالَم اُسوه و الگو
به هر رنج و غمی صابر، به خَلقِ حق بَسیم آمد
نظیف و ناظم و خوشبو، به دشمن راحم و خوشرو
ولی حقّی چو ضایع شد، غیور و بس خَصیم آمد
به هر جایی نشان از او، بُوَد عطر خوشِ جانش
تو گویی تا شَوَد یادش، محمّد(ص) با شمیم آمد
اگر دستِ طلب روزی، به درگاهش رسانی تو
مشو نومید از او زیرا، عزیزی بَس کریم آمد
حَرا امشب محمّد را،چو در آغوشِ خود بگرفت
تو گویی نوری از افلاک، از آن عرشِ نعیم آمد
چو جبریل آمد از افلاک، ندا آمد بخوان احمد(ص)
تو پیغمبر شدی آقا، که حُکم از آن حکیم آمد
دگر باید سرِ خود را، به دامانش نهی احمد(ص)
که دستانِ نوازشگر، زِ درگاهِ رحیم آمد
کلامِ ایزدی آمد، که خَلقی با خدا گردد
که حُکم بعثتِ مولا، زِ دادارِ علیم آمد
عنوان شعر سوم : اجلاس تمام انبیاءعیدِ مبعث بود و گویی در حراء
گشته اجلاسِ تمامِ انبیاء
هر چه خوبی در محمّد(ص) جلوه گر
نورِ کُلِّ عالَمین از او اثر
چون که حق کرده بر او اینک نظر
داده نخلِ دین به دستِ او ثمر
شادی از هر سو به جانم سرکشد
غم زِ هر سو از روانم پرکشد
ماهِ شعبان و رجب، ماهِ سرور
آمده از هر طرف، شادیّ و نور
آری این عیدِ مسلمانی بُوَد
عیدِ مبعث وه چه نورانی بُوَد
می رسد از جانبِ ایزد پیام
جبرئیل آید به تبریک و سلام:
«احمد(ص) اینک لوحِ اوّل را بخوان
آیه یِ نور است، احمد(ص) جان بدان»
:«اُمّی هستم، ناتوان از خواندنش
بیسوادم از خط و دانستنش»
:«تو بخوان چون که خدا دستور داد
رؤیتِ این آیۀ مستور داد»
:«ناتوانم.» :«نه، توانایی بخوان.
قدرتِ این کار، از حقّ است بدان»
خواند و گویی که خدا بر جانِ او
کرده طوفانی به پا ایمانِ او
آنچنان آیاتِ حق، شیرین و سخت
می نشیند بر دل و جانش به تخت
چهلمین سال است و اینک ای رسول
آیه آیه می شود بهرت نزول
تا که نوری آمد از سمتِ حَرا
"إقراء باسمِ ربّک" آمد از سَما
یا محمّد(ص) بعد از این تو مِهتری
بهرِ امّت سَرور و پیغمبری
این جهان را کن هدایت ای خدا
از بدی ها کن، تو امّت را رها
عیدِ مبعث بر همه خلقِ جهان
تهنیت بادا، همیشه، بیکران
آری این جشنِ مسلمانی بُوَد
اوّلین آیاتِ رحمانی بُوَد
پیرو و تسلیمِ دینِ حق شوم
بندۀ آن قادرِ مطلق شوم
هر چه جز حق را کناری وانهم
در رهِ عشق خدایی جان دهم
آنچه که موجب میشود یک متن را شعر نامید و متن دیگر را داستان و متن دیگر را مقاله و... چیست؟ این شاید مهمترین و اصلیترین سوال در ادبیات باشد که جوابهای بسیاری میتوان بر آن شمرد.و به جواب واحدی نرسید، در تعریف علمی عناصر سازنده یک متن را شرط اصلی قلمداد میکنند که در این حالت تکلیف متنهای مختلف همچون داستان، مقاله ، خبر، متن علمی و... بطور کامل روشن میشود اما تکلیف شعر همچنان مبهم است حتی با بررسی کامل عناصر شعری باز نمیتوانیم بطور کامل و دقیق تعریفی از شعر ارائه دهیم ک بگوییم چه عاملی باعث میشود یک متن را با دارا بودن تمام عناصر، شعر نامیده شود زیرا در بسیاری موارد متونی هستند که تمامی عناصر شعری را دارند اما به شعریت نرسیدهاند پس در اینجا عامل دیگری دخیل هست که نمیتوان تعریف روشنی برای آن ارائه داد. حال جدای از آن عامل مبهم در نقد علمی عناصر مشخص و تعریف شده شعر مدنظر قرار میگیرد و میتوان با بررسی عناصر پنجگانه یا ششگانه شعر یک متن را کنکاش کرد و درباره آن به نکات گوناگونی اشاره کرد. عناصر شعری عبارت است از ( خیال، عاطفه، موسیقی، زبان، اندیشه،و فرم) که هر کدام تعریف مجزایی دارد و در یک فرم واحد موجب به شعریت رسیدن یک متن میشود
و اما آثار پیش رو که شامل دو غزل بلند قصیدهوار و یک مثنوی ست.آنچه که در مورد آن میتوان گفت مساله طولانی بودن است که ایجاز را از یک متن میگیرد. هرچند ایجاز صرفا به معنی کوتاه بودن یک اثر نیست بلکه به این معنی است که از اصراف بپرهیزیم یعنی تا حد ممکن ظرفیت و استعداد کلمات را شناسایی کنیم و نهایت کارکرد آن را در نظر بگیریم که یکی تمایزهای شعر با متنهای دیگر در همین است. حالا با این تعریف که کوتاه بودن یک اثر صرفا به معنی ایجاز نیست باید گفت طولانی بودن یک اثر اما میتواند به ایجاز آن لطمه بزن. هر سه اثر پیشرو طولانی ست و با یک فرم یکنواخت که موجب خستگی مخاطب میشود اینکه در یک شعر که دارای قهرمان داستان هم هست قصیدهوار به ثنای او بپردازیم و ویژگیهایی را که همه از آن شناخت دارند را به زبان وزن و قافیه بیان کنیم کار شاعرانهای انجام ندادهایم. وقتی شاعری سراغ انتخاب یک موضوع تاریخی میرود ناچار است تلمیح را وارد اثر کند تلمیح یا اسطوره پردازی هم اگر عینا بیان شود قابل توجه نخواهد بود در این مواقع معمولا یک شاعر باهوش دست به آشنایی زدایی از اسطوره میزند اما وقتی موضوع اثر مساله مقدسی باشد آشنایی زدایی دوچندان دشوار خواهد شد و عوامل مختلفی این اجازه را به شاعر نمیدهد که بخواهد وارد این حوزه از ادبیات گردد پس ناخواسته دچار تعریف و تمجید از آن مساله مقدس میشود و چون نسبت به اشنایی زدایی هم موضع منفی دارد همان ویژگی ها را برمیشمارد که اثبات شده و موجود هست. حال باید در این مواقع چه کرد ؟ شاعر باهوش معاصر در اینمواقع تغییر زاویه دید میدهد یا نتیجه گیری دلبخواه از وقایع میکند یعنی در بافت و ذات آن حادثه دست نمیبرد و صرفا نتیجهای دیگرگونه و البته مثبت از آن واقعه میگیرد
مثالهایی نیز در این باب خواهم آورد:
حسینمنزوی در شعری برای امام حسن(ع) نتیجهای دیگرگونه از یک واقعه تاریخی میگیرد یعنی در اینجا شاعر همچون یک سیاستمدار وقایع تاریخی را بررسی کرده و نتایج آن را از دید خود ارائه میدهد
(صلح تو،خود مقدمهی جنگ کربلاست
تو رهگشای کوکبهی شاه دین شدی)
در اینجا صلح امام حسن را تبیین میکند و آن را مقدمهای برای جنگ و قیام کربلا میداند این یک نگاه حرفهای و هوشمندانه است یعنی شاعر علاوه بر قدرت شاعری قدرت تبیین مسایل تاریخی و سیاسی را نیز دارد پس اینجاست که میگوییم شاعر هوشمند معاصر چه ویژگی هایی بایست داشته باشد
و نیز در بیتی دیگر که به اسطوره آدم و حوا اشاره دارد آشنایی زدایی زیبایی انجام میدهد که مخاطب گمان میکند انگار حقیقت همین بوده و غیر این نیست .(شاید حسد به خاطر حوا دلیل بود
ابلیس اگر که سجده به آدم روا نداشت)
شاعر مساله فریب خورد آدم از ابلیس بوسیله حوا را در مساله عشق و حسد خلاصه میکند .
حال در اثار پیش رو به چند مورد اشاره خواهم کرد که اتفاق شاعرانهای رخ نداده و شاعر صرفا وزن نویسی و قافیه پردازی کرده که اگر این دو مورد را حذف کنیم آنچه باقی میماند یک متن خبری یا توصیفی است.
در اثر نخست (ملیح و خوش قد و قامت خوش اخلاق و حلیم است او.
کلام نغز و دلجویش عجب شهد و شکر دارد) اگر وزن و قافیه را از این بیت حذف کنیم چه میماند بجز یک جمله توصیفی؟
برای توصیف ویژگیهای ظاهری یا باطنی یک قهرمان داستان در یک شعر ابتداییترین اقدام تشبیه است که در ادبیات کلاسیک سابقه فراوانی دارد. جایی که معشوق در قد کشیده به سرو تشبیه میشود یا در روی زیبا به گل یا مثلا حضرت علی در شجاعت به شیر تشبیه میشود و... پس اولین اقدام که در واقع همان عنصر خیال محسوب میشود همین است .
وقتی در این بیت مولف میگوید ملیح و خوش قد و قامت هیچ تشبیهی اتفاق نمیافتد وبه تبع آن هیچ تخیلی در آن مشاهده نمیشود پس مساله شاعرانگی زیر سوال میرود
در کل انچه که میتوان گفت این است که در هر سه اثر شاعر دچار توصیف شده و دست به بیان چیزی زده است که وجود دارد و از خلق کردن یا کشف کردن غافل شده است.
و نیز عناصر مهم شعر همچون تخیل و عاطفه کمرنگ میباشد.
یک نکته فنی دیگر اینکه در یک شعر کلاسیک استفاده از همه قوافی موجود به ضرر آن تمام میشود مخصوصا وقتی قافیهای که انتخاب میکنیم محدود باشد مثل عظیم. صمیم. یتیم. بسیم .خصیم و... تا جای ممکن باید حوصله مخاطب و زیبایی شناسی متن را در نظر گرفت.