عنوان مجموعه اشعار : .
شاعر : محمدجواد طاهری کیا
عنوان شعر اول : .نه آب چشمهی خضرم نه بادِ ریشهکنم
همین فراریِ عزلتگرفتهای که منم
منی که شیر هوسهام داغ شد روزی
که جا نبوده و سر رفته است از بدنم
ببخش مثل نفوذی به تیم دشمنتان
برای برد تو دستی اگر نشد بزنم
مرا برهنه به دستان خاک بسپارید
مزاحمت نکند مور و مار را کفنم
چنان حرام شد این عمر کوتهم هر روز
که مسخ اگر بشوم خالی از غم و محنم
خدا کند که پس از آن، پرندهات باشم
و لحظهای بکشی دست خویش روی تنم
رها ز فکر تو یا لقمهی خیال خودم
که عنکبوتم و در دام تار خویشتنم
عنوان شعر دوم : ..
عنوان شعر سوم : ..
در ابتدای سخن باید آفرینی به این شعر و شاعر گفت بابت جنون شاعرانگیاش. چرا که توانسته به سطوحی از شعر برسد که میتوان آیندهی روشنی برای شاعر پیشبینی کرد.
در اثر پیشرو میخواهم به شلختگیهایی اشاره کنم که گمان میکنم شاعر بیتوجه از کنار آن رد شده و اگر کمی بیشتر تلاش میکرد شاهد آن نبودیم
وقتی به کلیت اثر نگاه میکنیم با یک روایت تمامی ابیات را متصل به هم مییابیم اما با این حساب رنگ و بوی تک بیت محوری نیز در آن مشاهده میشود که البته نه آنچنان که بگوییم شعر دچار تک بیتهای بیربط به هم شده است زیرا یکنخ نامرئی تمامی مضامین را به هم ربط میدهد
در بیت نخست شاعر از یک مساله وجودی حرف میزند که یادآور غزل حسینمنزوی با مطلع: (نه فرشته ام نه شیطان کیام و چیام همینم//نه ز بادم و ز آتش که نوادهی زمینم)
در واقع فرم معنایی شکل گرفته در این بیت نیز بر اساس همان فرم غزل حسینمنزوی ست البته با تفاوتی در مصداقها و نیز با تفاوتی در قرینهسازی معنایی کلمات. که در شعر منزوی با پارادوکس پیش میرود اما در اینجا شاهد پارادوکس آنچنانی نیستیم مگر اینکه بخواهیم بین آب و باد تقابلی فرض کنیم همانطور که بین فرشته و شیطان یک تقابل خوب و بد وجود دارد اما بین آب و باد این تقابل خوب و بد نیست در واقع دو عنصر همسوی یکدیگرند مگر اینکه از آب و آتش استفاده میشد. باید گفت پارادوکس ایجاد شده در این بیت عمقیتر است و از زاویه دیگر باید به آن نگریست اینگونه که؛ آب موجب رشد ریشه میشود و باد موجب کنده شدن آن
آب چشمهی خضر
باد ریشهکن
اشاره به تلمیح یا اسطورهی حضرت خضر نیز فخامت خاصی به فضای شعر داده است و در همین ابتدا نشان میدهد شاعر میخواهد حرفهای بزرگ فلسفی و وجودی بزند که در ادامه اثر باید آن را جست.
در مصرع دوم بافت جمله دلنشین نیست شاید بشود اشکال نحوی نیز بر آن گرفت چرا که وقتی در مصرع نخست از ضمیر (م) استفاده شده در واقع تکلیف روشن است پس نیازی به استفاده از (منم) که حتی نمیتواند نقش تاکیدی نیز داشته باشد نیست. انگار بافت جمله باید اینگونه میبود _بدون توجه به مساله وزن عروضی_(نه آب چشمه خضر نه باد ریشه کن است که چون فراری عزلت گرفتهایست که منم)
گفت:
اه چه بیرنگ و بینشان که منم
کی ببینم مرا چنان که منم
کی شود این روان من ساکن
این چنین ساکن روان که منم(مولوی)
در واقع مولوی ویژگیهایی را به خود نسبت میدهد اما در یک بافت جمله سالم، که اگر بخواهیم بر اساس بافت جمله اثر آقای طاهریکیا آن را بازنویسی کنیم اینگونه میشد ( اه چه بیرنگ و بینشانم که منم) وقتی ضمیر (م) در کلمه بی رنگ و بی نشان استفاده میشود دیگر استفاده از (که منم) صحیح نیست
در بیت دوم با یکمضمون پردازی فضا به کل عوض میشود هرچند همان نخ نامرئی همچنان حضور دارد و نمیگذارد ابیات از هم بگسلند.
مساله اصلی اینجاست که این بیت به چه کسی نسبت داده شده؟ و مضمون آن کنایه از چیست؟ کنایه از آفرینش یا کنایه از عشق یا کنایه از گناه ؟
در بیت سوم نیز به همان روال شاعر دچار مضمون پردازی شده که جدای از مضمون آن بافت معنایی جمله گنگ است. از چه کسی میخواد ببخشد؟ مرجع ضمیر در کلمه دشمنتان چه کسی است ؟
خلاصه ی کلام این است:(مرا ببخش اگر در تیم دشمنت نفوذ کردم و برای پیروزی تو کاری نکردم)
در مصرع نخست نباید برای کاربرد کلمه نفوذی از ادات(مثل) استفاده گردد زیرا ذات این عمل همان نفوذ کردن است و انگار شاعر میخواهد چیزی را به چیزی تشبیه کند برای همین از (مثل) استفاده کرده است و آن دو چیز (کاری برای دوست نکردن) و(نفوذ در تیم دشمن) است. که اولا آنچنان تشبیه زیبایی نیست و دوما نوع جملهپردازی دارای مشکل نحوی است همانطور که اشاره کردم.
در بیت چهارم یک مضمون و تصویر دلنشینی به کار رفته است و مفاهیم عمقی دیگری را نیز میتوان از آن برداشت نمود. در این بیت نیز آنچه محل بحث میتواند باشد استفاده از (مزاحمت کردن) به جای (مزاحمت ایجاد کردن) است که در بافت امروزیتر جمله شاید مورد پسند قرار نگیرد.
در بیت پنج یک دیریابی و گنگ بودن مفهوم مشاهده میشود. یعنی چه مسخ اگر بشوم خالی از غم هستم؟
در بیت ششم ( پس از آن پرنده شدن) در واقع به واقعهی پس از مرگ یا مسخ شدن اشاره میکند که آرزو میکند تبدیل به پرنده بشود تا معشوقش که صاحب اوست دستی به تنش بکشد. انچه در این بیت قابل توجه است عاطفه سرشار و بسیار تاثیرگذار آن است. که در واقع میشود گفت عاطفیترین بیت در این شعر است
در بیت آخر آنچه که من برداشت میکنم این است که فکر معشوق به لقمهی خیال تشبیه شده در واقع ترکیب لقمه خیال یک ترکیب تازهای است و اشارهای به طعمهی عنکبوت نیز دارد که در واقع فکر معشوق طعمهاست که عنکبوت یا عاشق برای به دست آوردنش به دور خودش تار میبافد. اگر برداشتهایی که ازین بیت ارائه کردم مدنظر شاعر بوده باشد باید گفت باز مشکل اصلی در رسایی این بیت مساله جمله پردازی ست
این بیت به نوعی یادآور بیتی از حسین منزویست :(کرمم در آرزوی پریدن نه عنکبوت
تاری که می تنم همه بر خویش می تنم ) البته با تفاوتی در مضمون کلی.
آنچه که میتوان با توجه کلیت اثر ارائه شده توصیه کنم این است که شاعر استعداد بسیار شگفتی در مضمون پردازی دارد و به زبان فاخر غزل را نیز توجه دارد و میشود حدس زد به حسین منزوی توجهی داشته است.
همین ویژگیها در واقع برای اینکه در آیندهی نزدیک شاهد یک غزلنویس خوب باشیم کافی ست اما بایست به مساله زبان و ریزهکاریهای آن همچون جملهپردازی توجه ویژه داشته باشد تا کشف مضمونی که اتفاق میافتد حرام نشود.
در پایان با توجه به درخواست دوست عزیزمان توصیهای که میتوانم داشته باشم این است که در این بازه زمانی که قرار دارید و در واقع دوره بلوغ شعری شماست سراغ مطالعهی آثار هر شاعری نروید و در انتخابهایتان بسیار وسواس باشید و گزینشی عمل کنید مخصوصا در انتخاب شاعران دو سه دهه اخیر. که بسیار سخت میشود اثاری را معرفی کرد که خورشت ذهنی یک شاعر تازه کار باشد و رنگ و بوی آن را نگیرد. با توجه به جنس زبان و فضای کلی شعر شما میتوان مطالعه آثار حسین منزوی را توصیه کنم البته با این شرط که رنگ و بوی آن را تمام و کمال نگیرید بلکه از آموزههای شعری او استفاده کنید .
موفق باشید