شرح و تصویر




عنوان مجموعه اشعار : شب
شاعر : محمدرضا امینی


عنوان شعر اول : شب
از فکر به پیش رو پر از تاب و تبم...
پشت سر خود دویدنی بی‌سببم!
از نور به تاریکی، از روز به شب
از شب به تنم... و از تنم جان به لبم...

عنوان شعر دوم : همواره
هم سرخود ریشه می‌زند همواره
هم ساقه به ساقه می‌تند همواره

قبرستانی فشرده‌ام از بس که
در من غم گور می‌کند همواره

عنوان شعر سوم : خونابه
خونابه که جاری شد در جوب، سحر
بوی گس خون محله را‌‌ سر تا سر...
از پنجره بوی خون به تختم که رسید
در خواب‌‌... در آیینه... زنی را بی سر...
نقد این شعر از : فریبا یوسفی
توجه به شرایط زیست و فضای زندگی امروز نشان داده است که رباعی از قالب‌های شعری متناسب و کاربردی برای روزگار ماست. روشن است که یکی از مهم‌ترین دلایل این اقبال، کوتاهی این شعر و ظرفیتی‌ست که همین مجال کوتاه و فشرده، برای بیان مفاهیم شگفت و ویژه در خود دارد. رباعی جایی برای بسط و گسترش سخن ندارد، تنها چهار مصرع فرصت هست که شاعر تمام آنچه در ذهن دارد را به هنری‌ترین وجه ممکن بازگو کند. این فرصت کوتاه از آن جهت اهمیت می‌یابد که سخن در آن با بهترین شیوه آراسته می‌شود تا رسوخ آن در ذهن مخاطب همراه با طنینی باشد که حاصل یک ضربۀ نهایی است. طنین، ادامه‌یافتن مفهوم یا مطلب در ذهن مخاطب، با پایان‌یافتن رباعی است. وقتی شاعر سخن خود را در مصرع چهارم به پایان می‌رساند، مفهومِ انتقال‌یافته به ذهن مخاطب، در ذهن او چندین بار تکرار می‌شود و مثل موجی آرام‌آرام به قرار و سکون می‌رسد. اساس این حرکت مواج، ضربه‌ای است که در این شعرِ فشرده می‌تواند جای بگیرد و با هربار خوانش این ضربه تکرار شود. رباعی قوت و اثرگذاری خود را از همین فشردگی و ضربه دارد. بنابراین شاعری که به سرودن در این قالب روی می‌آورد، نمی‌تواند از این دو اساس مهم روی‌گردان باشد چرا که در این صورت، شعری موزون و مقفی می‌سازد که شاید بی‌روح و خنثا جلوه کند. یکی از امکانات مهم در شعر و به خصوص در رباعی، تصویرسازی است، اگر شاعر در کاربرد این ابزار هنری دقیق و خلاقانه عمل کند، می‌تواند در قابِ این قالب، تصویری شگفت و موثر و ماندگار بیافریند و از طریق ساخت یک تصویر، طنینی در ذهن مخاطب خود ایجاد کند.
در این سه رباعی از شاعر جوان، آقای امینی، که سابقۀ کمتر از یک سال در سرودن شعر دارد نکاتی قابل تأمل‌اند که به آن‌ها اشاره خواهد شد. ایشان با شعر بسیار انس و ارتباط دارد و این را نه از فعالیت‌های شغلی او، که از همین سه رباعی هم می‌توان دریافت. شاعری که کمتر از یک سال به سرودن پرداخته باشد، نمی‌تواند تسلط و توجهی از این دست در شعر خود متجلی سازد مگر به پشتوانۀ همان انس و الفت دیرینه با شعر؛ پشت سر خود دویدنی بی‌سببم... این مصرع می‌توانست به این شکل هم باشد: مشغول خودم، دویدنی بی‌سببم. یا صورت‌هایی دیگر که به هرحال معنای دویدن بی‌سبب در پی خود را برساند، اما شاعر برابرنهادن «خود» و «دویدن» را انتخاب کرده است و انگار به عمد می‌خواهد بگوید تمامِ «من»، همین «دویدن» است؛ دویدنی بی‌سبب پشت سر خود. تسلط شاعر به وزن نشان می‌دهد که او به اجبار و تنگنای وزن چنین ساختی را انتخاب نکرده است. او می‌توانست نحو سخن را طوری بچیند که به معنای «مشغول دویدن بودنِ بی‌سبب پشت سر خود» برسد اما چنین نکرد. پس با یک شاعر کاربلد و دقیق روبه‌رو هستیم که می‌توانیم انتظارات بیشتر خود را از او طلب کنیم و بخواهیم به بعضی ظرایف هم نظر دقیق داشته باشد چرا که بی‌تردید توجه به آن‌ها به استحکام شعر او خواهد انجامید. این ظرایف که عمدتا در زبان شعر خود را نشان داده‌اند از این قرارند:
در اولین مصرع از رباعی اول، کلمۀ «فکر» با این نحو که در جمله آمده، در زبان رسمی چندان مقبول نیست و صورت کامل آن «فکرکردن» است که به جمله وجهی ادبی و کامل خواهد بخشید: از فکر به پیش رو پر از تاب و تبم. در همین رباعی، مصرع پایانی، با حذف واو عطف که باید با صدای فتحه تلفظ شود، می‌تواند ساخت متناسب‌تری هم داشته باشد؛ مثلا چیزی به این صورت: از شب به تن... از تنم ولی جان‌به‌لبم.
در رباعی دوم شاعر از غم سخن می‌گوید که پیوسته در جان اوست. مصرع اول این رباعی با کلمۀ «سرخود» مرا به تردید انداخت که آیا تلفظ درست و دقیق همین است که بر اساس وزن باید حرف «ر» در کلمۀ «سر» را ساکن تلفظ کنیم یا این حرف حتما باید کسره بگیرد تا کلمۀ «سر» به کلمۀ «خود» اضافه شود؟ جز این، نکته اصلی در این رباعی این است که اگر غم همواره در دل شاعر گور می‌کند و شاعر به گورستانی فشرده تبدیل شده است، این گورها از آن کیست؟ یعنی مردگان این گورها غم‌ها هستند؟ یا صرفا غم گورکنی است که نمی‌دانیم این گورها را برای که می‌کند؟ از سویی شاعر در دو مصرع اول از ریشه‌زدن‌ها و ساقه‌به‌ساقه‌ تنیدن‌های غم می‌گوید، آیا همین زایش‌ها و تکثیرهای غم است که در بیت بعد خود برای خود گور هم می‌کند و خود را دفن می‌کند؟ اگر نهایتا به مرگ غم می‌رسیم، پس باید شاعر حالی بی‌غم داشته باشد... این سرگردانی و تعلیق معنا در این رباعی می‌تواند مورد تجدید نظر قرار گیرد. شاید اساسا همین پیوستگی زایش و مرگ غم مورد نظر شاعر باشد که در این صورت رشتۀ اتصال مفهومی این دو بیت محکم نشده است و احتمالا به همین منظور شاعر یک مربع میان این دو بیت قرار داده است.
بر خلاف دو شعر دیگر، شعر سوم مطلب روشنی را بیان نمی‌کند و صرفا تصویری است که شاعر با ترسیم و توصیف آن، به یک آنِ شاعرانه اشاره می‌کند؛ خونابه که جاری شد در جوی، سحر... یا جویِ سحر/ و سه مصرع دیگر که دو تای آن بدون فعل و با سه نقطه، ناتمام رها شده‌اند، و همین الگوی ناتمام‌گذاشتنِ سخن، بر کل رباعی نیز حاکم شده است. تقریبا این چهار مصرع جزییاتی از یک تصویر مشخص هستند که ظاهرا به القای یک حال بسنده کرده‌اند و شاعر تصمیم ندارد توضیحی بیش از این دربارۀ آن بدهد.
شعرها در مجموع از توجه و تسلط شاعر به جزییات شعر خبر می‌دهند. شاعر کار خود را بلد است و صرفا اندکی گذر از مسامحه‌های زبانی او را به شعرهای درخشان‌تر و شگفت خواهد رساند. این قالب می‌تواند بستر مناسبی برای هنرنمایی شاعر باشد.
برای ایشان آرزوی موفقیت‌های بیشتر دارم.

منتقد : فریبا یوسفی




دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.