یک ساختار ویژه



عنوان مجموعه اشعار : اول
عنوان شعر اول : ابهام
من در این شعرکده
به هم آغوشی چشمان تو با
هوس پاک دو چشمان خودم می نگرم
و صبور از همه اندوه و امید و آمال
از نگاه پر از ایهام دلت می گذرم
و چه سان تنهایم
وقتی از دیده ابهام مرا می نگری
و چو از مردم چشمان ترم می پرسم
غمی از ترس به جانم افتد :
که تو هم می گذری
که تو هم می گذری ...


۸۲/۹/۱۴ک

عنوان شعر دوم : بيداري
مبل ها كه خوابيدند
تو بيدار شو
خواب درد عميقي است
صدايي دور : نبودن !
خانه اي كه خالي است
طعم مرگ مي دهد
و من در آن نمي خوابم
با پرده هم مي توان سخن گفت
صدا نزديك تر : ديوانه !
بيدار باش كه يخ ها آب مي شوند
و كسي نيست اگر ما نباشيم
طعم زهر مي دهد شراب وقت سحر
بيا بنوش
صدا : فيلسوف مست !
بوي نفت مي دهد اين حمام
باز چرب بوده پيرهنم از سفر
آب گرم ، صداي دوش
-صبح مي شود -
صدا كمي خفه ،
شبيه زير لحاف : وقت رفتن پرده را بكش .
مي گزد انگشت را پشت كفش نو ام
من، مكيدنش با عشق !
شايد از درد
شايد از طعم ته مانده هاي ديشب اش
زحمتي نيست ،
باد خود مي بندد درب را پشت سرم
روز ديگر به انتظار من است .
صدا نزديك و رو به رو :
مبل ها بيدار شدند ، زود برگرد !


٩٢/١١/٢٥ق٣٥٩


عنوان شعر سوم : سوگ
و تو رفتي و هنوز
دل من در سفر است
سفره اي وا مانده ، روي گرودونه ي دل
تن من مي لرزد
گاهي از باور اين سخت ترين سخت سخن
كه سفير مرگ ام ، كه طنين كابوس ؛
من بدان خانه كه صد چشم در آن منتظرند .
من خداحافظي ات را خبر، ام
يا خدا صبر بده
نفس ام بگير و جايش دو نفر قبر بده !
يك نفر رفته ز ما ، يك نفر وامانده
سر به سوداي برادري كه رفت
و من قاصدك شوم كه تنها مانده
يا خدا صبر بده
چشم خشكيد به داغ اش ،دل پر ابر بده
كه تو رفته اي و هنوز ،
روح من در سفر است ...


٩٤.٢٨.٧ ق٣٥٩
نقد این شعر از : لیلا کردبچه
اصرار شاعر به رعایت وزن و گاهی قافیه در شعر اول و سوم، در اغلب سطرها باعث شده است که شاعر، کلماتی را که شعر به آن‌ها نیازی نداشته است وارد شعر کند، مانند «و صبور از همه اندوه و امید و آمال/
از نگاه پر از ایهام دلت می‌گذرم»، همان‌طور که در مواردی نیز ناچار شده است دست به حذف برخی واژه‌ها بزند، درحالی‌که به‌لحاظ دستوری، جمله به آن‌ها نیاز داشته است، مانند «من خداحافظي‌ات را خبر، ام» و با این‌حال در مواردی هم آشکارا پیداست که شاعر از پسِ پرکردن ظرف وزن عروضی برنیامده، نتوانسته وزن را به‌طور کامل رعایت کند، و به‌عبارتی ظرف وزن را خالی گذاشته است، مانند «نفس‌ام بگير و جايش دو نفر قبر بده!» و «سر به سوداي برادري كه رفت» و «كه تو رفته‌اي و هنوز».
علی‌رغم اینکه بارها گفته‌ایم که آموختن وزن عروضی کار سختی نیست و با تمرین و ممارست می‌توان به توانایی رعایت وزن رسید، امّا واقعیت این است که درمورد آثار ارسالی دوست شاعرمان، در وهلۀ نخست نمی‌توان اصراری به آموختن وزن عروضی داشت، بلکه به‌نظر می‌رسد لازم است که توجه شاعر را به تمرکز بر لایه‌های عمیق‌تر در حوزۀ معنا و اندیشه جلب کنیم و به این مسأله اشاره کنیم که در هر سه شعر ارسالی، بیش از کم و کاستِ عناصر زیبایی‌شناختی، فقر اندیشه احساس می‌شود.
شعر نخست توصیف لحظۀ نگریستن دو نفر به‌هم، و ترس و نگرانی از رفتنِ کسی است که نگریسته می‌شود. شعر دوم، گفت‌وگویی چندنفره دربارۀ چیزی نامعلوم است، و شعر سوم دربارۀ رفتن کسی و اندوه پس از رفتن او و آرزوی داشتن صبر و تحمل پس از او نوشته شده است، بی‌آنکه نوع نگاه و درواقع جهان‌بینی شاعر را نشان بدهد و درنهایت پس از خواندن هر سه متن، نمی‌توانیم دریابیم که اعلام موضع اندیشگی شاعر نسبت موضوع چیست، درحالی‌که شاعر موضع عاطفی خود را به‌صراحت اعلام می‌کند.
امّا شعر دوم، نسبت به شعر اول و سوم، درخور توجه بیشتری است، و اگرچه پس از چندبار خوانش، موضوع آن همچنان برایم در هاله‌ای از ابهام است، امّا دست‌کم به‌لحاظ ساختاری، می‌دانم که شاعر نگاهی نو و مدرن داشته است، و توانسته است تاحدی شعرش را به مرزهای نمایش و نمایشنامه نزدیک کند.
شعر دوم با «مبل‌ها كه خوابيدند/ تو بيدار شو/ خواب درد عميقی است» شروع می‌شود، و پس خوانش شعر تا انتها، مشخص می‌شود که سه سطر آغازین، درواقع دیالوگِ خود شاعر بوده‌اند، یعنی شاعر دارد سه سطر آغازین را در خطاب به شخصی نامعلوم بیان می‌کند. و پس از آن، شخصیت‌های دیگر وارد شعر می‌شوند و هرکدام با بیان جملاتی خطابی و خبری، و یا امری، نقشی در پیشبرد شعر ایفا می‌کنند.
امّا نکتۀ جالب‌توجه در این میان، نام شخصیت‌های این نمایش است؛ یعنی: «صدای دور»، «صدای نزدیک‌تر»، «صدا»، «صدای کمی خفه شبیه زیر لحاف» و «صدای نزدیک و روبه‌رو»، پس ما با متنی که قرار است تشبّه به یک نمایش رادیویی کند طرف هستیم؛ آن هم یک نمایش رادیوییِ عجیب، وهم‌آلود و پیچیده؛ چرا؟ چون وقتی تنها وجه تمایزِ شخصیت‌ها (صداها)، میزان دوری و نزدیکیِ آن‌ها به میکروفون باشد، پس تمامیِ صداها متعلق به یک شخص واحد هستند، یعنی ما در این شعر، با صدای مثلاً «مرد جوان»، «پیرمرد»، «زن»، «دختربچه» و... مواجه نیستیم، بلکه تنها با صدای یک شخص، یا چند صدای واحد مواجهیم که تنها تفاوتشان، در دوری و نزدیکی به میکروفون تعریف می‌شود. و اتفاقاً پس از درک همین مسأله است که ابهام‌های شعر، یکی پس از دیگری خود را نشان می‌دهند:
چرا تمام شخصیت‌‌ها از یک صدای واحد برخوردارند؟ ـ چرا آن‌ها در فاصله‌های مکانیِ متفاوت قرار گرفته‌اند؟ ـ چرا صدای دور، مخاطب را «رفتن» خطاب می‌کند؟ ـ چرا صدای نزدیک‌تر، مخاطب را «دیوانه» خطاب می‌کند؟ ـ چرا صدا، مخاطب را فیلسوف مست خطاب می‌کند؟ ـ و چرا یکی از شخصیت‌ها به او (یعنی مخاطب) می‌گوید بیدار شو، آن یکی می‌گوید من در خانۀ خالی نمی‌خوابم، آن یکی می‌گوید بیدار باش، آن یکی می‌گوید این حمام بوی نفت می‌دهد، آن یکی می‌گوید وقت رفتن پرده را بکش، و آن یکی می‌گوید زود برگرد؟ ـ و اصلاً آنکه مورد خطاب تمامیِ این شخصیت‌ها قرار گرفته است، کیست؟ چه شخصیتی دارد؟ و چرا اینقدر برای شخصیت‌های این اثر مهم است؟ چه ارتباطی با آن‌ها دارد؟ آن‌ها قرار است او را از چه کاری بازدارند و به چه کاری ترغیب کنند؟
و درواقع سؤال اصلی و مهم مخاطب پس از خواندن این شعر این است که: این دیگر چه آشفته‌بازاری است؟
من به شاعر این اثر، به‌خاطر انتخاب شکل اثر و پیوندی که میان دو هنر شعر و نمایش برقرار کرده است تبریک می‌گویم، و همین‌طور به‌خاطر هوشمندی‌اش در نشان تمایزی چنین مشکوک و عجیب میان شخصیت‌ها، که می‌تواند خواندۀ شعر را به‌شدت نسبت به مضمون شعر، کنجکاو و راغب کند، امّا می‌گویم کاش دیالوگ‌هایی که شاعر در دهان شخصیت‌ها (صداها) گذاشته است، وحدت موضوعی و مضمونی داشتند و به‌عبارتی چنان هم‌سو و هم‌جهت بودند که می‌توانستند هم‌پای هم، شعر را قدم‌به‌قدم به هدفی غایی و نهایی سوق بدهند.‌
به شاعر پیشنهاد می‌کنم چندبار شعر «ضیافت» احمد شاملو را بخواند، و پس از آن، اثر خود را از حیث داشتنِ مضمون محوری، بررسی کند.

منتقد : لیلا کردبچه




دیدگاه ها - ۲
منصور س » چهارشنبه 21 اردیبهشت 1401
٣- در شعر دوم بازيگر يك نفر است و در صحنه با ذهنيت خود گفتمان بيمار گونه اي (حاصل از نبودن ديگري كه صداي اول يادآور ميشود )دارد و دوري و نزديكي صدا صرفاً به جهت تاكيد يا فرم دادن به فضا است . در انتها ضمن تشكر اگر فرصتي دوباره باشد ممنون خواهم شد اگر چند شعر ديگر از مجموعه شخصي بيست ساله خودم را ارسال كنم و استاد عزيز نظرشون رو حتي به اختصار كه مزاحمتي نباشد بنويسند ، متشكرم
منصور س » چهارشنبه 21 اردیبهشت 1401
سلام ، در ابتدا خوشحال و خوش بختم كه نقد شعرم توسط سركار خانم كردبچه نوشته شده ، سعي ميكنم توضيحاتم از حوصله خارج نباشد : ١- سه شعر در سه زمان متفاوت و حتي با فاصله ده سال نوشته شده و ضعف وزني و عروضي كاملاً صحيح است ٢- علت اينكه سه شعر را كاملاً متفاوت از هم و حتي با علم به اينكه ايراداتي دارد ارسال كردم اين بود كه هيچ گاه شعرهايم را براي قضاوت و نقد ارائه نكرده بودم و براي اولين بار خوشحالم كه در مورد شعر دوم كه عمدتاً اين روزها در همين سبك مينويسم تاييد بيشتري گذاشتيد ٣-در شعر سوم (ادامه)

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.