عنوان مجموعه اشعار : جنگ با جنگیدن تمام نمیشود
شاعر : امیر مهدی اشرف نیا
خواب سربازی
که پشت به جنگ خوابیده بود
بیدارم میکند
جنگ از مرز خواب گذشته است
بازی از مرز شوخی
و گلولههایی که از گلویم بیرون میکِشم
گذشته را تهدید میکنند
این، جنگِ تن با تن است
جنگی که جسم را به من تحمیل کرده
و از آتشبس سرباز میزند
جنگی
که دردسرهایش زمانی شروع میشود
که سردردهایش
سرت را بگیرند در دستهایی
که میخواستند آینده را پس بگیرند
زخمهای کهنهاش طوری سر باز میکنند
که از سینه بگذرند
و سینه خیز
به یقهی پوسیدهی پیراهنی برسند
که حرفهایش را
پشت و رو پوشیده است
حالا که حرف به اینجا رسید
پیراهنم را در میآورم تا ببینید
چطور پوکهها
بعداز عقب نشینی به پوچی میرسند
و رویا ها
یکی
یکی
به خواب میروند
اگر بگویم بعد از مدتها شعر خوبی با موضع جنگ خواندهام اغراق نکردهام. حقیقت این است که شعر خوب، خیلی کم نوشته میشود، و شعر خوب با موضوع مشخص، از آن هم کمتر.
شاعر در این شعر از اغلب ظرفیتهای تصویری که در اختیار داشته، بهخوبی استفاده کرده و بهره برده است و بهسختی میتوان در این شعر، تصویری را یافت که در مسیر ساختاری شعر نباشد، یا اینکه قابلیت تعویض با تصویر دیگری را داشته باشد.
امّا با تمام محاسنی که این شعر دارد، نکتهای در آن هست که لازم است مورد توجه شاعر قرار بگیرد، و آن اطناب است؛ اطنابی از نوع الزام به توضیحِ تکتک عناصر موجود در شعر. نمیدانم شاعر این شعر، تجربۀ سرایش شعر در قالبهای سنتی را دارد یا نه، امّا میخواهم بگویم این نوع اطناب را که معمولاً در حوزۀ ساخت تصاویر ایجاد میشوند اغلب در کار شاعرانی میبینیم که پس از پشتسر گذاشتن تجربۀ شعر سنتی و پس از رهایی از درگیری با اجبارها و الزامهای دستوپاگیر عروض و قافیه، به آن دچار میشوند. در این شیوه، شاعر اصرار دارد که برای خلق تصاویر تازه، دائماً عناصر تازهای را وارد شعر کند، و از سویی دیگر نیز اصرار دارد حالا که عناصر تازهای را وارد شعرش کرده، تکتک آن عناصر را به مخاطب معرفی کند و دربارهشان توضیح بدهد. و شناسۀ آشکار چنین توضیحاتی نیز آوردنِ «که»های توضیحی است؛ «که»هایی که پس از عناصرِ بهزعم شاعر مبهم شعر میآیند و بعد از آنها، جملات توضیحی ذکر میشود.
در همین شعر از دوست شاعرمان میتوان بهسهولت سازوکار این نوع تصویرپردازی را شناسایی کرد:
«سربازی [که] پشت به جنگ خوابیده بود»، «گلولههایی [که] از گلویم بیرون میکشم»، «جنگی [که] جسم را به من تحمیل کرده»، «جنگی [که] دردسرهایش زمانی شروع میشود که سردردهایش سرت را بگیرند در دست»، «دستهایی [که] میخواستند آینده را پس بگیرند»، «پیراهنی [که] حرفهایش را پشتورو پوشیده»، و حتی درمواردی با استعانت از واو عطف، یک جملۀ توضیحیِ مکمل هم به متن اضافه میشود: «جنگی [که] جسم را به من تحمیل کرده [و] از آتشبس سرباز میزند».
اگر شاعر دقت کند درمییابد که اغلبِ این «که»های توضیحی، حتی با وجود اصرار بر ابقای توضیحی که شاعر معتقد است که لازمۀ شعر هستند و شعر بدون آنها عقیم و نارسا میشود، میتوانند با اندک تغییری در سازوکارهای نحوی شعر، حذف شوند، تا دستکم ظاهر جملات، از توضیحی بودنِ آشکار خارج شود.
امّا گذشته از مسألۀ اطنابی که به آن پرداختیم و عملاً بیش از قرار گرفتن در مقولات علم معانی، یک نکتۀ دستورزبانی است و درواقع در سطحیترین لایۀ شعر قرار میگیرد، بهنظر میرسد لازم است دربارۀ این شعر، وارد لایههای عمیقتر هم بشویم و به نکات دیگری هم توجه کنیم که شاید توجه شاعر به آنها، سطح شعر را ارتقا بدهد.
شاعر در این شعر از معضلات و مشکلاتی که جنگ درست کرده است حرف میزند؛ معضلات و مشکلاتی که هرچند تلخ و آزاردهندهاند، امّا بههرحال در خلق تصویر به کمک شاعر آمدهاند و شاعر توانسته است آنها را در لباسی زیبا عرضه کند.
در میان این تصاویر امّا، چند مورد وجود دارد که منطق تصویریِ شگفتانگیزی بر آنها حاکم است، یکی آنجا که شاعر میگوید: «گلولههایی که از گلویم بیرون میکِشم گذشته را تهدید میکنند»، یکی آنجا که سخن از پیراهنی است که حرفهایش را پشتورو پوشیده، و یکی آنجا که «پوکهها بعد از عقبنشینی به پوچی میرسند». در این سه مورد، تأثیر جنگ از مرزهای شناختهشده و قابل رؤیت فراتر رفته، و وارد حوزۀ زمان شده است. درواقع ساختار و بافتار این سه تصویر بهگونهای است که دگرگونی، پسوپیش شدن، وارونگی و حتی قلب ماهیت عناصر تحت تأثیر جنگ را روایت میکنند و بهطور ویژه در تصویر مربوط به «گلوله» و «پوکه» خط سیر زمان را در هم شکسته و از آن حالتِ خطیِ مألوف فاصله گرفته شده است.
پیشنهادم به شاعر این است که وقتی به کشف تصویریِ چنین خاص و منحصربهفردی دست پیدا میکند، دامان آن را به این راحتی رها نکند و از ظرفیتی که کشف کرده و بهدست آورده، بیشترین و بهترین بهره را ببرد.
معتقدم که در این شعر، تأثیر جنگ بر توالی زمان، تصویری بسیار نو و بدیع است که شاعر میتوانست آن را در محوریت مضمونیِ تصاویرِ بیشتری قرار بدهد و با پررنگتر کردنِ عنصر زمان در شعر، حتی پایانبندی دیگری برای آن رقم بزند.
و لازم است که در پایان، باز هم اشاره کنم به این موضوع که همچنان معتقدم که شعر بسیار خوبی خواندهام و آنچه دربارۀ محوریت مضمونیِ تصاویر این شعر نوشتم، صرفاً پیشنهادهایی هستند که امید میرود سازنده باشند.
با آرزوی توفیق بیشتر برای شاعر، و اعلام انتظار برای خواندن کارهای بعدی از او.