عنوان مجموعه اشعار : سکات
شاعر : ابوالفضل جبله
عنوان شعر اول : ....گفت فرمانده: " گوش کن سرباز
اسلحه واست عین ناموسه"
طفلکی جای همسرش حالا
نصف شب ها کِلاشو می بوسه
بس که بوسید آخر قصه
مرد سرباز داستان دق کرد
اسلحه اش هم خراب شد انگار
به گمونم کِلاشو عاشق کرد...
نسل ما نسل بوسه و گل بود
نسل ما رو زمونه پرپر کرد
مثل ماها که مهربان بودیم
جنگ هربار ما رو کمتر کرد
ما همه آدمیم البته
بعضیا رو زمان به هرز کشید
ما که در ابتدا یکی بودیم
بین ما کی یه باره مرز کشید ؟
پای این مرزهای خون آلود
کشته های زیادی افتاده است
جای بوسیدن و بغل کردن
دست ها روی ماشه آماده است
عنوان شعر دوم : ....خشکاند نهال تشنه ی شادی را
یا سرو، همان نماد آزادی را
با آنکه درخت ها نگه داشته اند
با ریشه ی خویش خاک آبادی را
عنوان شعر سوم : ....یک بچه فقط فاصله ام تا او بود
من بودم و بچه بود و تنها او بود
بوسیدم و گفتمش ببوسد او را
او واسط بوسه های من با او بود
با خود همه ی زرنگی ات را بردار
در ثانی قلب سنگی ات را بردار
این شهر شکار تا بخواهی دارد
آن کاپشن پلنگی ات را بردار
آوردن قصه، یا رگههای داستانی در شعر، دیرینهترین اتفاقی است که در ادبیات پارسی رخ داده است؛ اینکه ما تصور کنیم آوردن داستان در شعر کاری است امروزی پر بیراه گفتهایم، چنانکه شاهنامه فردوسی، گلستان و بوستان سعدی، حدیقهی سنایی، مصیبتنامه و منطقالطیر و دیگر آثار عطار، مثنوی معنوی، پنجگنج نظامی که خمسه نام دارد و بسیاری دیگر از اشعار این سرزمین، ترکیبی داستانی شعری داشتهاند. بهتر است بگوییم غالبا در قالب داستان/شعرهایی هستند که به خوبی سروده شدهاند. با نگاهی عمیق به ادبیات کهن، آنچه که امروز در قالب ترانه عرضه میشود، درواقع قصههای کوتاهی هستند که به آنها وزن بخشیدهایم.
در شعرهای این زمانه همچنان قصههایی در قالبهای مختلف بهویژه مثنوی، چهارپاره و ترانه به مخاطب عرضه میشود که در حقیقت بازگشتی است به کهن جایگاه قصه در ادبیات پارسی. از آنجا که داستان وقتی خوب نوشته شود، یعنی وقتیکه شاعر خوبی پشتش باشد، میتواند مخاطب را تا انتها همراه خود بکشاند، بههمین دلیل است که ما در بهترین شعرهای این سالها نیز رد داستان را بهوضوح میبینیم؛ از «افسانه» جناب نیما تا «ارغوان» زندهیاد سایه، یعنی در یک راه و بازه هفتاد، هشتادساله، مدام قصه و داستان و پارهحکایتها، با شعر و سرود همزمان بودهاند. شما اگر نگاهی به آثاری چون ‹آرش› از سیاوش کسرایی، ‹شهریار شهر سنگستان› و ‹زمستان› و دیگر آثار اخوان ثالث، اغلب شعرهای موزون فروغ فرخزاد و نیز اغلب شعرهای سهراب سپهری و نادر نادرپور و پرویز ناتل خانلری رجوع کنید، میبینید اینها هرگز شعر خود را از داستان تهی نکردهاند و بهقدری شکوهمند برخی از ایشان امتزاج شعر و داستان را پیش بردهاند که آدم انگشتبهدهان میماند، بهویژه در این چند نام، «سیاوش کسرایی» در آرش، «پرویز ناتل خانلری» در عقاب و «مهدی اخوان ثالث» در اغلب کارهای نیمایی و بلندی که دارد، درخشش بیشتری از خود نشان دادهاند و نمیتوان فرقی جز شکل نوشتاری در ارجح دانستن یکی از دو، بین «شعریت» یا «داستانی بودن» آثاری که عرض کردم، قائل بود. به لحاظ ساختار و فرم البته که این آثار شعرند، اما محتواهایی هستند که شعریت کار را بیشتر کردهاند و یا به عقیده برخی دیگر، حتا شعریت را از کلام گرفتهاند و به آن عمقی داستانی دادهاند.
هم از این دریچه است که این آثار هنوزا و هنوز مورد توجه بسیاری از اهالی ادبیات است و هر که تازه میشنودشان، دهان از تعجب باز میدارد و به تحسین شاعرانشان میپردازد.
با این مقدمهی نسبتاً بلند، وقت آن شد که برویم، سراغ آثار نقد امروز که از دوستی جوان است که پیشتر نیز یکبار کاری از او را به نقد نشستهام. او در این وهله، یک ترانه و چند رباعی را برای نقد به پایگاه نقد شعر سپردهاند، با آرزوی خوبی و خوشی برای این دوست مرور میکنیم شعرهای جناب «ابوالفضل جبله» را که از سمنان مهمان این صفحه هستند. او ترانه نخستش را چنین آغاز کرده است؛
گفت فرمانده: " گوش کن سرباز
اسلحه واست عین ناموسه"
طفلکی جای همسرش حالا
نصف شبها کِلاشو میبوسه
ترانه با مفهومگرایی از عبارتی که بسیاری از ما شنیدهایم، خاصه آنها که یا نظامیاند یا در سربازی با آن جمله روبرو شدهاند یا حتا ممکن است به خودشان گوشزد شده باشد، این که یک مفهوم قابل پرداخت و گسترش را دستمایه سروده خود بگیریم بسیار عالیست اما نکته بد ماجرا این است که غُلوی بیش از آنی که دیده یا شنیدهایم، در متن بیاوریم، همه انتظار دارند سربازی با شنیدن جملهی «تفنگ تو ناموس توست» با تمام جان از آن مواظبت کند و نگذارد دستی به آن برسد، گمش کند یا از او بگیرند و یا آن را در نزاعی از دست بدهد، اما کسی انتظار ندارد این جمله چنان شود که «تفنگ بشود معشوقهی سرباز» چرا که ناموس تنها زن و معشوق آدمی نیست، که مادر و خواهر و بچههای برادر و خواهر و خاله و عمه و مادربزرگها را هم شامل میشود، در واقع آنچه که در شرع به آن محارم گفته میشود آبروی آدمی و ناموس او به شمار میرود، با چنین تصوری کلا ناموس چیزی بیش از وجه معاشقه پیدا میکند، ارزش آن بیشتر معنوی و حمایت از او جنبهی ایثار و از باب غیرت در واقع به پرستش نزدیک میشود چنانکه ناموسپرستی را آیینی عیارانه و گونهای قلندری میپندارند.
پس آنچه در این ترانه آمده است به نوعی باورپذیر نیست، هرچند این نگاه و نگرش را میتوان نو و ابتکار و خلق تصور کرد.
نکتهی دیگر تالیف نه چندان خوبیست که در کل شعر با آن روبرو هستیم، به بند دوم نگاه کنید؛
بس که بوسید آخر قصه
مرد سرباز داستان دق کرد
اسلحه اش هم خراب شد انگار
به گمونم کِلاشو عاشق کرد...
قاعدهی ترانه این است که هر بند افعال و صفات مستقل داشته باشند، پس مفعول بند نخست که بوسیده میشد، یعنی تفنگ، در همان جا باید تمام میشد، بنابراین اگر در بند دوم باز باید ماجرا ادامه پیدا میکرد، حتما باید ضمیر و مفعول در خودش شکل میگرفت. با این تعریف؛
بس که بوسید/ که اشاره به تفنگ دارد، باید این گونه شرح داده میشد؛
آخر از بس تفنگ را بوسید…
یا چیزی شبیه این، تا کامل استقلال هر بند حفظ شود.
مشکل بعدی این است که مگر کسی از شدت بوسیدن دق میکند؟ میشد برای این ماجرا حسن تعلیلی تراشید، حُسن تعلیل، یکی از آرایههای ادبی بسیار کارگشاست که اگر شاعر بدانَدَش هیچوقت شرحی را بی علت نمیآورد، معنای این آرایه اما این است؛ «وقتی شاعر یا نویسنده، دلیلی غیرواقعی، امّا ادبی برای موضوعی بیان کند؛ به گونهای که بتواند خواننده را قانع کند، آرایه 《حسن تعلیل》 پدید میآید.
مثال زیبایش را بخوانید از صائب:
بید مجنون در تمام عمر، سربالا نکرد
حاصل بی حاصلی نبود بجز شرمندگی
در این بیت شاعر برای شکل ظاهری و آویزان بودن شاخهها و برگهای درخت بید، علّتی شاعرانه امّا غیرواقعی آورده است و گفته است، علت شاخههای آویزان بید سرافکندگیاش و شرمندگی به علت بی.حاصلی است.
پس آنجا نیز شاعر میتوانست به جای دق کردن از بوسهی زیاد، بنویسد به دلیل گم شدن تفنگ، دزدیدنش، یا چیزی شوکه کننده چنین القایی ایجاد کند، ظاهرا جناب جبله علاقمند به منطقی بودن در شعر نیستند.
نسل ما نسل بوسه و گل بود
نسل ما رو زمونه پرپر کرد
مثل ماها که مهربان بودیم
جنگ هربار ما رو کمتر کرد
در این بند نهایت ضعف تالیف را شاهد هستیم، چهار بار «ما» در هر سطر یکبار آمده است در حالی که ابدا نیازی نبوده و دلیل این استفاده عدم داشتن دایره واژگانی قدرتمند است. بازنویسی بداهه این بند چگونگی سرودن درست را تا اندازهای روشن میکند، البته این بداهه است و با دقت و فکر حتما میشود بهترش را نوشت.
نسل ما نسل بوسه و گل بود
همگی را زمونه پرپر کرد
حیف شد نسل مهربانان را
جنگ با توپ و تانک کمتر کرد
باز هم میگویم با کمی پرداخت و دقت و تامل بهتر از این بداههها نیز میتوان نوشت و حتا برای آنچه ما به خاطرش شعرمان را شروع کردیم یعنی تفنگ نیز جایی در این بندها وا کرد فیالمثل در دو سطر آخر بند قبلی نوشت؛
حیف این نسل مهربان را جنگ
با هزاران تفنگ کمتر کرد
در این صورت است که ما ردی از داستان اولیه که بیخود و بیجهت ادامه نیافته، بر جا میگذاریم و به گفته منتقدان ارتباط عمودی اثر را همچنان حفظ میکنیم. برای دو بند پایانی هم به گمانم خوب است ردی از تفنگ در بند بعد بگذارید، چون در بند پایانی دست بر ماشه خوشبختانه این وظیفه را خوب اجرا کرده است. در بند بعد پیشنهاد میکنم به «بین ما» بهتر است «بینمون» را به کار گیرید.
خشکاند نهال تشنهی شادی را
یا سرو، همان نماد آزادی را
با آنکه درختها نگه داشتهاند
با ریشهی خویش خاک آبادی را
رباعی بسیار خوبی را خواندم، معمولا وقتی روایت از الف تا ی خوب اجرا شود نتیجهاش به دل نشستن کار است، عیب عمدهای که در این رباعی میتوان روی آن انگشت گذاشت این است که «بیآنکه» قیدی است که در بدترین جا، قرار گرفته است، معمولا در حرف زدن عادی، میگویییم، با این که از فلان چیز خبر داشت، اما… یعنی ابتدا علت را میآوریم و بعد ایراد وارده را مطرح میکنیم، اینجا علت در پایان آمده است. شاعر در ترسیم فضای نخستین با استفاده از یک درخت نمادین و نسبت «نهال» به متن، حرفهایش را وسعت میبخشد، یعنی اول آن «اما» را ذکر کرده است ولی به ناگاه میگوید «با اینکه» و کل زحمتش را خراب میکند. اگر در چنین مواقعی به زبان روزمره و چگونگی جملهبندیها دقت کنیم و دستور زبان را رعایت کنیم، همان که درست است را رعایت میکنیم، اما راه ختم به خیر شدن این اشتباه این است که به جای «با آن» یک کلمهی حسرتزا بیاوریم که در شرایط فعلی به نظرم «غافل» بهترین گزینه است، حال بیت دوم را بخوانید؛
غافل که درختها نگه داشتهاند
با ریشهی خویش خاک آبادی را…
به همین سهولت مشکل حل شد، اگر چه معتقدم آقا ابوالفضل جبله در رباعی و نوشتن آن بهتر تسلط دارند ولی عمدهی اشتباهات هر شاعر در شعرهای کوتاه که رباعی نیز از آن دسته است، بیشتر دیده میشود؛ امیدوارم جناب شاعر این رباعی را یک بار دیگر بازنویسی کنند، جوری که بیت اول و دوم کاملا عوض شود و ضربهی مصرع پایانی را در قافیه شادی، بریزند.
۱)
یک بچه فقط فاصلهام تا او بود
من بودم و بچه بود و تنها او بود
بوسیدم و گفتمش ببوسد او را
او واسط بوسههای من با او بود
۲)
با خود همه ی زرنگیات را بردار
در ثانی قلب سنگیات را بردار
این شهر شکار تا بخواهی دارد
آن کاپشن پلنگیات را بردار
برعکس رباعی نخست، این دو رباعی کاملا فانتزی سروده شدهاند در رباعی فانتزی، معنای سطر چهارم و اول زیاده فرقی ندارند، اما خوشمزگی را به سطر آخر انتقال میدهند، اینجا در آخر هر دو رباعی لطیفه و یا جوک و یا خوشمزگی لحاظ شده است، در اولی، آن بچه که به گمانم بهتر بود اسم داشت تا خود بچه، مثلا اگر گفته بودند؛
یک بچه فقط فاصلهام تا او بود
من بودم و محبوبه و تنها او بود
یا؛
مینا کوچولو فاصلهام تا او بود
من بودم و آن بچه و تنها او بود
تا کمی از وجه نکره بودن متن کم شود، در رباعی دوم نیز فانتزی کارش به لطیفه رسیده است، زیرا اصطلاح «پلنگ» در فضای مجازی و در واقع اینستاگرامی، یک اشاره است به طیفی که به آن داف میگویند و در هرحال انچه در این دو رباعی هست، کوششی برای سانتیمانتالیسم نشان دادن رباعی و در این وضعیت ما توقع مفهومی عمیق و فلسفی نداریم. تنها پیشنهادم این است که در سطر آخر به جای «آن کاپشن» اگر بفرمایید «پس کاپشن» بهتر به تالیف صحیح نزدیک است. توصیه میکنم اینگونه سرودهها را جایی چاپ نکن، بیشتر برای پشت تریبون در برنامههای طنز و ایضا گروههای دوستانه واتساپی و پیامک برای دلبر و رفقا به کار ببند. تا شان شاعریات اگر غرض از سرودن، جدی نوشتن باشد، در امان بماند.
با امید به دیدار شما در سرودهها و نقدهای بعدی، آرزوی شاعری با کلمات فراوان برایتان دارم چون حس میکنم کلماتی که در مخیله دارید زیاد نیست. به عشق و مهر باشید
با ارادت و احترام
مجتبا صادقی