بخوانید، بیشتر بخوانید، بهتر بخوانید




عنوان مجموعه اشعار : ----
شاعر : ابوالفضل محمدی


عنوان شعر اول : -
او حواس از من ربوده ! دختری از آمریکا !
خوش قد و سیما،ستوده،دختری از آمریکا

دشمنیِ کهنه را با بوسه ای بطلان کند
دشمنم گرچه نبوده دختری از آمریکا

در ایالت تا ندارد رنگ چشم و موی او
خانه ام دریا نموده دختری از آمریکا

مهربان است و مرا تحریم نکرده از خودش
شعرِ agreement سروده دختری از آمریکا !

برق چشمش می زداید هرچه ظلمت از دلم
زنگ دل از دل زدوده دختری از آمریکا



عنوان شعر دوم : ---
مربی فریاد می زند:
سریع تر بدو!

او نمی داند که تو
تکه ای از قلبم را ربوده ای
و من مثل سابق
قدرت ندارم!

عنوان شعر سوم : ---
بخش هایی از دوران کودکی ام
هنوز تمام نگشته

من آنجا هستم هنوز
هنوز دارم بازی می کنم
با اسباب بازی هایی
که خریده بودشان
مادر بزرگم

هنوز دارم حل می کنم
معما های عمو علی را

هنوز دارم گریه می کنم
بی آنکه بدانم
علتش را

و هنوز دلم خوش است
به لبخند آن روز تو
نقد این شعر از : یزدان سلحشور
آقای ابوالفضل محمدی سلام.
شعر گفتن یک تخصص است که باید آن را آموخت اگر کسی استعدادِ خیلی خوبی هم داشته باشد تنها با اتکاء به همان استعداد، حداکثر می‌تواند مثلِ کسی عمل کند که علاقه به فوتبال دارد و توی کوچه‌شان به دروازه‌ی سنگ‌چین‌شده، خوب گل می‌زند اما مطمئناً بدون آموزش‌های لازم، حتی در مسابقاتِ محلات هم مقامی نمی‌آورد چه رسد به مسابقات کشوری. ما در کشوری زندگی می‌کنیم که تقریباً همه استعداد شعر دارند و در عمرشان، چند خطی هم شعر نوشته‌اند و تصور آنهایی هم که شعر را فقط در قالب کلاسیک می‌بینند، این است که فکر می‌کنند که اگر یک بنده‌خدایی پیدا بشود و وزن و قافیه‌ی این کارها را درست کند، همه چیز درست می‌شود! بحث اما، فراتر از این حرف‌هاست. دیده‌ام دوستانی را که استعداد هم دارند، آدم‌های خیلی خوبی هم هستند و تصورشان این است که با پلکانی نوشتن چند سطر، از شاملو و نیما و سپهری بهتر نوشته‌اند! یکی‌شان که در کار خودش –روزنامه‌نگاری- کاربلد بود، یک‌بار متنی را به من نشان داد و پرسید: «به نظرت این کار، از کارهای منوچهر آتشی بهتر نیست؟!» یک لیوان چای داغ دستم بود که افتاد از دستم روی کاشی‌ها، هزارتکه شد! متأسفانه شما اصلاً به مبحثِ تخصصی بودن شعر، توجه لازم را ندارید. فقط چسبیده‌اید به استعدادِ خودتان و این، اصلاً نتیجه‌بخش نیست. خیلی خوشحال می‌شدم که بنویسم با شعرهای خوبی روبرو هستیم اما متأسفانه «متن» شما چنین اجازه‌ای را به من نمی‌دهد. شما کم می‌خوانید [از «متن» مشخص است] و کم‌تر از آن، شعر خوب می‌خوانید و کمتر از آن، درباره‌ی شعر می‌خوانید. [می‌توان به جایش به سادگی گفت نقد ادبی مدرن یا کلاسیک] و چندان هم به صحبت‌های منتقدانِ همین پایگاه نقد شعر توجه ندارید. [چون وقتی به بخشی از نقدها و آثار ارسالی شما نگاه کردم، متوجه شدم همان نکاتی را که منتقد در نقد پیشین گفته، شما بدون توجه از کنارش رد شده‌اید.] پس سعی می‌کنم اول چند نکته‌ی مهم را که منتقدانِ پیشین یادآوری کرده‌اند، بازخوانی کنم: یک. اولین موضوعی در آثار شما باید به آن پرداخت کاستی‌های «وزن» است و بد نیست با یک پرسش وارد این بحث شویم: «آیا باید وزن را چیزی افزوده بر زبان بدانیم یا باید آن را یکی از داشته‌های زبان به شمار بیاوریم؟» (قطعا اینجا منظور ما زبان فارسی‌ست.) برای رسیدن به پاسخ این پرسش، یک راه قابل اعتماد وجود دارد؛ اینکه ببینیم وزن، فقط مختص قالب‌های سنتی شعر است یا اینکه در طبیعت زبان و طبعا شکل‌های نوآمدتر شعر هم وجود دارد. کافی‌ست از این منظر، به طور اتفاقی، نگاهی به نوشته‌ای در یک روزنامه یا مطلبی در یک کتاب بیندازیم. خواهیم دید که به طور مکرر، در این نمونه‌ها، ترتیبات شبه‌عروضی وجود دارد؛ یا مثلا ما بارها به جملات روزمره‌ی موزون برخورده‌ایم که قطعا هیچ‌کس آنها را به رشته‌ی نظم نکشیده است. وزن در زبان فارسی وجود دارد؛ پس لازم نیست آن را ایجاد کنیم؛ کافی‌ست گوش ذهنمان به طبیعت زبان باشد؛ بدون شک خواهیم توانست ترتیبات موسیقایی طبیعی را در زبان کشف کنیم. دو. شاعر کیست؟ شاعر آن است که نه تنها نگاه خود که نگاه نزدیک به دیگران را کشف کرده و بتواند آنچه را از چشم هر روزه آنها دور مانده است، به تصویر بکشد. در واقع شعر آیینه زیبابین جهان ماست. شعر شما از این نگاه کاشف خالی است. سه. شما شاعرید ولی سهل‌انگارید. به دنبال قافیه می‌روید و مضمون نه! به دنبال سطرنویسی هستید و کشف نه. باید این رفتارتان با شعر را اصلاح کنید. چهار. وقتی بشود در شعر، به راحتی چیزی را جایگزین چیزی دیگر کرد در واقع انتخاب اولیه درست نبوده و این یعنی عدم دقت به پیوست‌ها و نداشتن لولاهای درست فکری و منطقی. البته ما می‌توانیم در شعر همه چیز را به هم ربط دهیم ولی مهم این است که این ارتباط برای مخاطب باورپذیر باشد. پنج. شاعر باید مسیر خود را نیز مشخص کند و بداند قرار است در آینده چه بنویسد. باید برای خود نشانه قرار دهد و بداند به سمت و سراغ شعر کلاسیک می‌رود یا به سراغ شعر آزاد. به نظر بنده این نکته بسیار مهم است. شاید خیلی‌ها معتقد باشند می‌توان با یک دست دو هندوانه برداشت اما بنده معتقدم هرچیزی تخصصی‌اش خوب است. تخصصی عمل کردن است که ذهن را درست هدایت می‌کند. البته این اعتقاد بنده است که نمی‌توان هم آزادنویس خوبی بود و هم کلاسیک‌نویس خوب. این دو دو جهان متفاوت هستند اما مسیر رسیدن به شعر آزاد بی‌شک عبور کردن از شاهراه شعر کلاسیک است و بس. شش. برای اینکه یک محصول قابل دفاع داشته باشیم، به مواد اولیه مرغوب و خط تولید دقیق نیازمندیم که انتخاب و به‌کارگیری آن نیاز به آگاهی و تجربه کافی دارد؛ آگاهی‌ای فراتر از آگاهی‌های عمومی، به همراه تجربه‌هایی هدفمند که یک سیر صعودی را رقم بزنند. در تألیف متن ادبی نیز چنین شرایطی حاکم است؛ درست است که همه‌ی کاربران زبان، برای برآورده‌کردن نیازهای روزمره‌شان از آن استفاده می‌کنند اما متوسط آگاهی عمومی از اصول زبان، دقیقا به اندازه متوسط آگاهی عمومی از اصول هر رشته‌ی تخصصی هنری یا غیرهنری دیگری مثل موسیقی یا پزشکی‌ست. اولین چیزی که ما وقتی تصمیم به آفرینش می‌گیریم باید بپذیریم این است که باید اصول آن را یاد بگیریم. [شما در شعر کلاسیک، نه تنها در رعایت وزن، مشکل دارید که به احتمال بسیار زیاد «تقطیع کردن وزن» را هم نمی‌دانید چون اگر می‌دانستید به راحتی مشکل را حل می‌کردید. چرا در کلاس‌های آموزش وزن شرکت نمی‌کنید؟ یا لااقل با خواندن کتاب‌های عروض، وزن را یاد نمی‌گیرید؟ البته وزن عروضی، موسیقی شعر نیست نوعی ساز است که شما باید نواختنِ آن را یاد بگیرید و بعد تازه بتوانید از این ساز، آوای موسیقی را به گوشِ مخاطبان برسانید. غیر از این‌ها، شما ساختنِ مضمون را هم باید تمرین کنید. احتمالاً هیچ کلاسی برای این آموزش، بهتر از خواندنِ دیوان‌های صائب و کلیم نیست. شما باید بدانید که «تا» و «ما» گرچه قافیه‌اند اما در «صورت»، قافیه‌اند و برای بدل شدن به قوافی واقعی در شعر، باید از لحاظ کارکردی، به مضمون متصل شوند و «تمام‌کننده و کامل‌کننده‌ی مضمون» باشند. در شعر نو هم، باید به چند نکته‌ی مهم توجه کنید: اول اینکه هر متنی که پلکانی نوشته می‌شود، شعر نیست. دوم اینکه در شعر نو هم، مضمون‌سازی حرف اول را می‌زند. سوم اینکه در شعر نو هم باید از صنایع لفظی و معنوی شعر کهن استفاده کرد. شعر نویی که مراعات نظیر و تضاد و ایهام و تلمیح نداشته باشد، از پیش، بازی را واگذار کرده است.] شعر کلاسیک شما، مشکلات وزنی متعدد دارد که غیر از حضور در «متغیّرها» در «ردیف» هم حضور مستدام دارد. به هر حال ردیف خوبی نیست گرچه بتوان مشکل وزنی‌اش را هم حل کرد. مضمون‌سازی هم در «متن» شما حضوری ندارد. در موردِ دو متنِ دیگر هم باید عرض کنم که یکی از راه‌ها ساده‌ برای تشخیص شعر از نثر این است که وجه پلکانی کار را از آن بگیریم و مثل نثر بنویسیم‌اش: «مربی فریاد می‌زند: سریع‌تر بدو! او نمی‌داند که تو تکه‌ای از قلبم را ربوده‌ای و من مثل سابق قدرت ندارم!» خودتان قضاوت کنید. پیشنهاد می‌کنم کتاب «شعر نو از آغاز تا امروز» محمد حقوقی را بخوانید. مقدمه‌ی مفصل‌اش را چندبار بخوانید. منتظر آثارِ تازه‌ترتان هستیم. موفق باشید.

منتقد : یزدان سلحشور

یزدان سلحشور متولد 13 آذر 47 در رشت. شاعر، نویسنده، منتقد[ادبی-سینمایی]،مدرس، ویراستار،روزنامه‌نگار داور دو دوره جایزه جلال آل‌احمد و دو دوره جشنواره شعر فجر و جوایز ادبی دیگر از جمله جایزه نیاوران



دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.